ته خط/ جدایی و طلاقهای به یادماندنی تاریخ سینما
اختصاصی سلام سینما- در سینمای جهان آثار متفاوت و زیادی ساخته شدهاند که طلاق محوریت اصلیشان بوده و یا رولی فرعی در فیلم ایفا میکرده است. برخلاف سینمای ایران که طلاقهای بهیادماندنیاش محدود هستند، در فیلمهای آمریکایی و اروپایی، از آثار کلاسیک گرفته تا فیلمهای هزاره سوم، از ژانر کمدی گرفته تا درامهای خانوادگی، طلاق حضور پررنگ و قابل توجهی دارد.
اما اگر بخواهیم به همه این فیلمها اشاره کنیم با لیست بلندبالا و کسلکنندهای روبهرو خواهیم بود که ممکن است بسیاری از فیلمهایش معمولی و یا حتی ضعیف باشد. ( اگر بهخاطر داشته باشید در یادداشت طلاقهای ماندگار فیلمهای ایرانی این چنین نبود و با وجود تعداد کم اما عموم این فیلمها خاص و جالب توجه بودند.)
بنابراین از میان کلی فیلم خوب و بد و یا مشهور و محجور این لیست دهتایی را از طلاقها و جداییهای دلخراش و بهیادماندنی تاریخ سینما آمریکا و اروپا در ادوار مختلفش تدارک دیدهایم.
هرچند که طلاق یکی از خرده داستانهای فرعی «پدرخوانده۲» است اما تاثیر بسیاری بر تماشاگر میگذارد. او که عاشقانه مایکل و همسرش را در قسمت اول و پیش از ازدواج آنان دیده و جلوتر همراهیشان در همه این سالها را به نظاره نشسته و بهنوعی به حضور آنان کنار یکدیگر عادت کرده، حالا در یکی از خرده داستانهایی که به زندگی شخصی مایکل در قسمت دوم میپردازد، باید فاصله گرفتن و در نهایت جدایی آنان را ببیند. این درحالی است که دل تماشاگر با همسر مایکل است و به او حق میدهد که از افتادن مایکل در تشکیلات مافیایی ناراضی باشد.
هرچه باشد در روزهای اول آشناییشان، مایکل جوانی مثبت در قامت یک سرباز منضبط و جدی ارتش بود و زن روی زندگی با او حساب کرده نه یک سرکرده مافیایی. از همان آغاز قسمت دوم سردی را در همسر مایکل میبینیم و به مرور با ترور در اتاق خواب، اینکه اجازه بیرون رفتن از محوطه خانه را ندارد و... متوجه بغرنجتر شدن اوضاع میشویم تا جایی که او به مایکل حقیقتی را درباره بچهشان میگوید و این حکم تیر خلاص را دارد. نه تنها مایکل برای همیشه او را طرد میکند که اجازه دیدن بچهها را هم بهش نمیدهد.
صحنهای که در کمال خونسردی، در را به روی او میبندد، در حالیکه صورت همسرش بسیار شکننده و مستاصل بهنظر میرسد، یکی از بهیادماندنیترین صحنههای بهترین قسمت از سهگانه «پدرخوانده» فرانسیس فورد کوپولا است.
یک زن مطلقه
یک فیلم دهه هفتادی عالی و خاص که در اوج جنبشها و جریانهای فمنیستی باب روز در آن سالها، نگاهی متفاوت به مقوله جدایی و استقلال زنان در پی جدایی از همسرشان میاندازد.
فیلم درحالی شروع میشود که مادر خانواده که زنی زیبا و قابل اتکاست متوجه میشود همسرش با دختر دیگری آشنا شده و میخواهد زندگیاش را با او ادامه دهد. زن درهم میشکند. مرد خیلی زود به سمت زندگی جدید خود میدود و زن را با اندوه خود و عزلتش باقی میگذارد و فیلم نشان میدهد چطور زن باید خودش و زندگیاش را جمع و جور کند.
پل مازورسکی در یکی از بهترین فیلمهای دهه هفتاد، با ساختی که ملهم از سینمای مستقل آمریکا در اوج شور و خروش دهه هفتادی خود است، مضمونش را طوری میپروراند که یادآور فیلمهای روشنفکرانه اروپایی هم باشد. او ترکیب بسیار جالبی را از تلفیق فرم و مضمون آمریکایی/ اروپایی بهدست داده و موفق شده به عمق احساسات زنانه در پروسه از همگسیختگی عاطفی و سراپا شدن دوباره، دست یابد.
سفید
سهگانه رنگهای کیشلوفسکی درباره رابطه و آدمهاست. در چارچوبهای مختلفی به تشریح روابط میپردازد و در این میان «سفید» فیلمی است که با طلاق گره میخورد. سهگانه کیشلوفسکی یکی از مهمترین مجموعههای تاریخ سینما است. فیلمی که هم تماشاگران عامه را به خود علاقمند کرده و هم محبوب منتقدان است.
«سفید» فیلمی اروپایی با فضاسازی خاص سینمای اروپا است: ریتم کندی که تماشاگر را به تفکر وا میدارد و لحظههایی که با مکث و سکون، مورد تاکید قرار میگیرند. «سفید» درباره دختری به نام کارول است که از لهستان کمونیستی فرار کرده و در آرزوی زیست مدرن و آزاد به فرانسه آمده. او در آنجا کار میکند، عاشق میشود و ازدواج میکند اما با درخواست ناگهانی همسرش برای طلاق، زندگی که بعد از فرار به سختی برای خود دست و پا کرده، از هم میپاشد.
سکانسی که او از خانه همسرش رانده میشود و با یک چمدان در دستش، سرگردان خیابانهای مدرنیته میگردد در عین سادگی، بسیار دردناک است.
کریمر علیه کریمر
احتمالا یکی از معروفترین فیلمها درباره طلاق که هم پروسه جدایی را مدنظر دارد و هم زیست بعد از طلاق را. نکته جالب «کریمر علیه کریمر» در اینست که فیلمساز رابرت بنتن، در عین اینکه معضلات زن را زیرنظر دارد اما با مرد میماند و اینبار این مرد داستان است که از ایده طلاق غافلگیر میشود و زندگیاش ناگاه فرومیپاشد. تد کارمندی است که برای پیشرفت در زندگی و فراهم کردن رفاه بیشتر برای خانواده خود در کار غرق شده و در این مسیر همسرش آنقدر تنها مانده که دیگر تاب تحمل این زندگی بدون توجه و محبت مردش را ندارد. درحالیکه تد خوشحال به خانه میآید تا خبر ترفیع شغلش را بدهد با این صحنه مواجه میشود که زنش درحال ترک کردن اوست. زن میرود و قرار نیست دیگر برگردد و حالا تد باید در نبود او زندگی را ادامه دهد و البته به امورات پسرشان برسد.
«کریمر علیه کریمر» فیلم درخشانی است با بازیهایی بهیادماندنی از مریل استریپ و داستین هافمن که اسکار بهترین بازیگر مرد را برای او به ارمغان آورد.
وال و ماهی مرکب
فیلمی از نوا بامبک که البته در ایران محجور و نسبتا ناشناخته است. اینبار پروسه طلاق و جدایی را از نقطه نظر فرزندان طلاق میبینیم و تاثیری که این روند بر آنها میگذارد مورد نظر کارگردان است.
نکته جالب در پرداخت داستان «وال و ماهی مرکب» در اینست که هرکدام از بچهها انگار نماینده یکی از والدین خود هستند و با الگوگیریهای متفاوت از کاراکترهای مادر و پدرشان، دو سیر زیستی و رشد متفاوت را در پیش میگیرند.
«وال و ماهی مرکب» فیلمی است که در کمال آرامش به مقوله طلاق میپردازد و خیلی خبری از داد و بیداد نیست و بهجایش خانواده صحبتهای متداومی باهم دارند تا بتوانند همگی در کنار هم از این مرحله گذار کنند. تماشای فیلم تجربه ویژهای از جدایی را به تماشاگر نشان می دهد و از این نظر بهترین فیلم نوا بامبک هم بهحساب میآید.
از آن عاشقانههای بسیار تلخ و گزنده که لحظات تلخ و خاطرات دردناک هر جدایی را برای تماشاگر در زندگی واقعیاش تداعی میکند. فیلم با روایتی غیر خطی و جابهجاییهای زمانی متداوم، گذشته و روزهای خوش و پرشور آشنایی را در کنار ملال و رخوت «آخرینها» قرار میدهد.
بازی رایان گاسلینگ و میشل ویلیامز بسیار همدلیبرانگیز است و شخصیت پردازی خوب در فیلمنامه فیلمی را نتیجه میدهد که تا عمق عواطف تماشاگرش را نشانه میرود. درک سیانفرانس، کارگردان فیلم هم در اجرای خود به زیبایی حرارت عاشقانه در روزهای اول و سرمای رابطه در لحظات واپسین را با رنگ و نور و فاصلهگذاریها میان دوربین و شخصیتها به تصویر میکشد و کارگردانیاش بسیار قابل توجه است.
صحنهای که آنها برای نجات زندگی خود به یک کلبه ساحلی رفتهاند اما درست در لحظهای که میخواهند شور سالهای دور را احیا کنند، آنرا بیش از همیشه پس میزنند، هم تماشاگر و هم کاراکترها را ناامید میکند و آنها درمییابند که راهی جز جدایی باقی نمانده... این یکی از صریحترین و غمانگیزترین صحنههایی است که درباره فروغ یک رابطه پرشور به نمایش درآمده است.
«پسرانگی» فیلم بسیار خاص و عجیبی است. ساخت آن بیش از پانزده سال بهطول انجامیده چرا که کارگردان فیلم ریچارد لینکلیتر همانطور که در باقی فیلمهای خود هم نشان داده، وامدار سینمای مستند است. خب در «پسرانگی» این تمایل به مستندنگاری به اوج خود رسیده است.
او در «پسرانگی» روند رشد و بزرگ شدن یک بچه از کودکی تا جوانی را روایت میکند. در پروسه تولید، هرسال با بزرگتر شدن پسرک و رفتن روی سنش، بخشی از فیلم را میساختند. هرچند که فیلم درباره رشد و نمو پسر و خصوصا دوران بلوغش است اما جدایی پدر و مادر و طلاقشان تاثیر ویژهای در زندگی او و شخصیتاش و به تبع آن تمامیت فیلم دارد.
نکته مهم درباره این جدایی که به حاشیه نویسی فیلم میماند و هرگز موکد نمیشود اما نمیتوان منکر نقش پررنگش شد، در همین تاثیر غیرمستقیمی است که بر روند بزرگ شدن پسرک و شخصیت شکل گرفته نهاییاش میگذارد.
فیلمی پر از رقص و شور که البته در آن خبری از عشاق جوان و افسارگسیخته نیست و قهرمانش زنی است که در دهه پنجم زندگی خود قرار دارد اما شور جوانانهاش هرگز از دست نرفته. «گلوریا بل» یک فیلم پسا طلاقی است. شخصیت اول فیلم بیش از دوازده سال است که طلاق گرفته و همسر سابقش زندگی جدیدی را آغاز و دوباره ازدواج کرده است. گلوریا اما زنی میانسال و رها و خواستنی است که عادت دارد به دیسکوها برود و با آهنگهای قدیمی و دهه هشتادی برقصد. بدون اینکه برایش مهم باشد نظر مردی را جلب میکند یا نه.
نکته درباره گلوریا اینست که بچههایش سرو سامان گرفتهاند و هرکدام زندگی خود را دارند، خودش یک روزمره ثابت دارد و زندگیاش تثبیت شده است و از تکانههای عاطفی جدایی گذر کرده و بهخوبی با تنهایی خودش کنار آمده و با آن خوشحال است اما در همین رقصهای شبانه است که با ورود ناگهانی مردی به زندگیاش، روند عادی زیست رها و شادمانه او بعد از طلاق دستخوش تغییر میشود.
بازی جولیان مور به تنهایی درجه کیفی فیلم را جابهجا میکند و چند پلهای بالاتر میکشد. او در نقش گلوریا بل میدرخشد. آنقدر که حتی نمیتوان بهترین صحنه بازیگریاش در این فیلم را انتخاب کرد. امکان ندارد تماشاگری با دیدن فیلم مجذوب این زن زیبا و شکننده و رقصهای تک نفره رهاییبخشش نشود.
پیچیده است
یک کمدی رومانتیک آمریکایی بامزه که اینبار یک کارگردان زن پشت دوربینش ایستاده است. درباره این فیلم باید فاز فمنیستی رو و مرتجعش را کنار بگذارید و از ذات یک کمدی رومانتیک که در آن ستاره بیبدیل سینمای آمریکا مریل استریپ نقشآفرینی میکند، لذت ببرید. فیلم درباره زنی مرفه و خوشبخت به نام جین است که ده سال پیش طلاق گرفته. همسرش به خاطر زنی جوانتر و جذابتر او را ترک کرده اما با اینوجود جین توانسته زندگی خود را از نو بسازد و شادی و خوشبختی را بهدست بیاورد.
حالا طی مجموعه اتفاقاتی او همسر سابقش را دوباره میبیند و انگار شعله خاموش میان آنها دوباره جان میگیرد. از سوی دیگر پای یک مرد دیگر هم وسط است که به جین علاقه ویژهای دارد اما نمیخواهد زندگی مشترکی آغاز کند و حالا جین بعد از مدتها تنهایی، در یک دوراهی عاطفی میان رجعت به همسر سابق خود و مرد دیگر قرار می گیرد. به راستی که پیچیده است!
این یکی را احتمالا دیدهاید. فیلمی که پارسال سروصدای زیادی بهپا کرد و نامش در اکثر فستیوالها و جشنوارهها مهم سینمایی دیده میشد. «داستان ازدواج» فیلم دیگری از نوآ بامباک است که بسیار مورد توجه قرار گرفت. هرچند در مقایسه با «وال و ماهی مرکب» در مرتبه پایینتری قرار میگیرد و پایانبندیاش هم غیرقابل باور میشود (لحظهای که گفته میشود نیکول برای بهترین کارگردانی کاندید شده، آدم یاد رویکرد فمنیستی از جنس تهمینه میلانیاش میافتد!) اما در طول فیلم، بهخوبی به عواطف سرکوبشده هر دو طرف ماجرا نزدیک میشود و آنها را پیش چشمان تماشاگر، میشکافد.
بر خلاف عموم فیلمهایی که درباره جدایی هستند یا طلاق بخش مهی از آنها است، بامبک در «داستان ازدواج» بهجای اینکه روی تنهایی و حزن و اندوه جدایی دست بگذارد، سعی دارد نشان دهد که چطور این جدایی میتواند باعث شکوفایی آدمها شود و یا حداقل، در کمترین حالتش، آدمها را با جنبههای سرکوبشده شخصیتشان که در پی ازدواج بهوجود آمده است، روبهرو میکند. انگار از دل جدایی هر دو طرف این رابطه مجبور میشوند به خودشان و درونیاتشان نگاهی دوباره بیاندازند و از این رهگذر آنچه را که بودهاند بکوبند و یک انسان جدید، از نو بسازند.
بخشی از فیلم که مربوط به پروسه جدایی و وکیلبازی و گیس و گیس کشی است، بدترین صحنههای فیلم را نتیجه میدهد و شاید اصلیترین عاملی باشد که نگذارد «داستان ازدواج» بدل به یک فیلم پنج ستاره شود.
ویدیوی بهترین فیلمهای عاشقانه سال 2019 در کانال یوتیوب سلام سینما