دیالوگ های ماندگار سریال «شهرزاد»
اختصاصی سلام سینما- سریال «شهرزاد» را میتوان یکی از موفقترین سریالهای شبکه نمایش خانگی دانست که نه تنها موفق شد به آمار فروش خوبی دست پیدا کند که زمینه ساخت سریالهای بسیاری شبیه به خودش را هم فراهم کرد.
ویدیوی دیالوگهای ماندگار سریال شهرزاد در کانال یوتیوب سلام سینما
داستانی که یک عاشقانه را در بستر تاریخ معاصر ایران تعریف میکرد و تماشاگران با شخصیتهایش احساس صمیمیت و نزدیکی میکردند.
در این یادداشت دیالوگهای بهیادماندنی این سریال را مرور کردهایم.
قباد : به جون امیدت قسم بخور که دیگه بهش فکر نمی کنی.
شهرزاد : من بهت دروغ نمیگم قباد، خاطره ها که نمی میرن، می میرن؟ این اتاق تاریک ذهن، آزادترین جای جهانه، همه چی از توش میاد و میره، فکر رنگ خیال خاطره. مهم اینه که چیو نگه می داری چیو می ریزی دور. من اینو یاد گرفتم قباد.
قباد : شهرزاد نمی دونی بدون، من با تو چیزایی پیدا کردم که هیچوقت تو زندگیم نداشتم. نمی خوام از دستش بدم.
فرهاد: من همهچیمو باختم شهرزاد...نمیتونم تو رو هم ببازم.
شهرزاد: همیشه اونطوری نمیشه که ما میخوایم.
قباد : ما همه مهرهای سوخته ایم که زیر دست بزرگ آقاییم
شهرزاد : اشتباه نکن تنها مهره سوخته این وسط ما دو تا بودیم.
شهرزاد: چیه چرا اینجوری نگاه میکنی ؟!!
قباد: اینو ( لباس تو ) از کجا آوردی ؟
شهرزاد: اینو داشتم گذاشته بودم واسه دانشگاه بپوشم ...
قباد: صبر میکنم بری عوضش کنی
شهرزاد : بده ؟!
قباد: نه اتفاقا خیلی خوبه زیادی بهت میاد.
قباد : هر چی باشه، بالاخره ما الان محرم همدیگه ایم، شهرزاد خانوم.
شهرزاد : محرمیت که فقط به کاغذ نیست، دل آدم باید محرم باشه.
شهرزاد: من اون دختری نیستم که تا خشی به خشی بیوفته و ته خیار تلخ بشه ، بخوام بهونه بیارم ، تا وقتی این ( مرغ آمین ) گردن منه آره با دل و جونم دوستت دارم .
قباد: میرم صاف وایمیستم جلوی بزرگ آقا بش میگم : بزرگ آقا من ، زن من ، خب ؟! پا به ماهه!
عین 10،12 ماهو میخوام بمونم ور دلش چی میگی شما ؟!
شهرزاد: مگه من فیل ام حاملگیم 12 ماه طول بکشه !
شهرزاد : بخت و اقبال من یکی رو همون دو تا جمله بافته … در و همسایه چی میگن، مردم چی میگن. مردم الان کجان بدبختی منو ببینن. تنهایی منو ببینن.
آذر : یه چیز دیگه هم هست که می خوام بهت بگم. می دونم باور نمی کنی، حقم داری! از یه جایی به بعد دیگه بازی نبود واسم. من هم گیر افتادم. بدجور گرفتارت شدم. یه جوری که هیچ وقت قلبم این جور گروم گروم صدا نکرده بود. وقتی اسمت میومد انگار یه گردان پا می کوفتن تو دلم! با من بیا فرهاد!
فرهاد : کجا بیام؟ چرا بیام؟
آذر:بریم یه جای دور ، یه زندگی جدید می سازیم با هم. میشم رویا، آذر رو چالش می کنیم واسه همیشه.
فرهاد: سخته…!
آذر : من خوشبختت می کنم ، هر کاری بخوای برات می کنم . نبوده تا حالا کسی رو این جوری بخوام.
فرهاد : نمی تونم بیام! شاید اگه طور دیگه ای آشنا شده بودیم یا …. دلم به اومدن نیست!
آذر: هنوز باورم نداری نه؟! باشه ، گفتم این بازی یه قربانی داره، اونم منم!
فرهاد : شاید یه وقت دیگه ، یه وقت دور تر! اگه ما تقدیر هم باشیم باز گذرمون به هم میفته!
آذر: رویای قشنگیه واسه آذر بیچاره تو شبای تنهاییش که نمیره از دلتنگی.! از این به بعد دیگه حوصله هیچی رو ندارم، جز فکر کردن به تو. جدا افتادن از کسی که دوستش داری ، جهنمی بزرگ تر از این تو زندگی می شناسی؟!
هاشم : فرهاد پسرم … همیشه یه چیزی از وجود معشوق تو قلب عاشق ته نشین میشه… برای همیشه حتی اگه همدیگه رو ترک کنن..! اما این فقط یه طرف سکه است پسرم…
این که اگه دنیات اندازه یه نفر کوچیک بشه… یا اون یه نفر اندازه خدا برات بزرگ بشه ..! اگه یه روزی ترکت کنه و بره اون وقت دین و دنیاتو با هم می بازی…!
شهرزاد : من و تو تلاش کردیم دنیامون رو عوض کنیم فرهاد ، ولی دنیامون داره ما رو عوض میکنه !
مرضیه : این دنیا به هیچ بنی بشری وفا نکرده
هاشم : نه نکرده … اینو وقتی فهمیدم که یه عزیزی رو از دست دادم …
همین جوریاس که قلب آدما هی ته می گیره ….دهی ته میگیره تا بالاخره یه جا می سوزه و تموم میشه ... اون وقت دیگه حتی حوصله خودتم نداری !
قباد : من چی کار به کسی داشتم، داشتم زندگیمو می کردم. با بدبختی خودم سر و کله می زدم. اصلا روحمم خبر داشت همچین کسی تو این دنیا زندگی می کنه؟ کی نشونم داد؟ شما. بعدشم که فرستادینم تو بهشت تازه می خواستم بفهمم زندگی یعنی چی؟ تازه طعمش داشت زیر دهنم مزه مزه می کرد که یقه مو گرفتین ترپ انداختینم وسط جهنم.
بزرگ آقا: … هر چی سرت بیاد حقته، الانم پاشو گمشو از این اتاق برو بیرون، دیگه نمی خوام ریختتو ببینم.
قباد: آره خب، عمو جان حقیقت تلخه عموجان، شنیدنش همچین یه جاهایی از وجدان آدمو جز میده.
فرهاد: شهرزاد دلم می خواست یه صدایی داشتم که همه می شنیدند. داد می زدم می گفتم ما تو یه جای غریبی از تاریخیم. بعدها سد سال بعد، مردم این روزها یادشون می مونه. این روزها خیلی ملتهبه شهرزاد!
شهرزاد: آره ملتهبه، ملتهب و بلاتکلیف! چه خواب بدی من دیدم دیشب!
فرهاد: می خوای برات تعبیرش کنم؟
شهرزاد: نه، اصلا هتا نمی خوام تعریفش کنم!
فرهاد: خیلی خب، تعریفش نکن ولی یادت باشه دکتر مصدق تاب میاره این همه هجمه را! خصوصا الان که شاه گذاشته از مملکت رفته بیرون.
شهرزاد: این یعنی طرفدارای شاه هم ممکنه جری تر شده باشن.
فرهاد: این یعنی اختیار تام برای دکتر مصدق و دکتر فاطمی. خصوصا این که دکتر فاطمی پیشنهاد خلع سلطنت کرده. یعنی دموکراسی و جمهوری.
شهرزاد: فکر نمی کنی این تندروی ها ممکنه باعث شه همینی هم که داریم از دست بدیم؟
فرهاد: کدوم تندروی شهرزاد؟ پیشنهاد دکتر فاطمی خواسته همه مردمه. اینا نشونه های خوبیه.
شهرزاد: میونه این همه نشونه های خوب من کجا وایسادم؟
فرهاد: … تو بهترین نشونه این روزای من.یک دست جام باده و یک دست زلف یار / رقصی چنین میانه میدانم آرزوست.
قباد : فقط یه سوال، خیلی دلم می خواد جوابشو بدونم، تو هنوزم دلت باهاشه؟
شهرزاد : فراموشی زمان می بره، فقط فکر می کنم اگه من به هر دری زدم، و اونی نشد که می خواستم بشه، لابد قسمت خرافه نیست، هست واقعا.
شهرزاد: گاهی آدم تو جنگ با خودش، باید اونقد پیش بره که یه ویرونه بسازه از وجودش!!
اون وقت …از دل اون ویرونه یه نوری ، یه امیدی، یه جراتی، جرقه می زنه …!
مریم : بابک! می دونی این کار چه عواقبی داره؟
بابک : مریم! اگه قرار باشه یه طوری زندگی کنیم که کارامون هیچ عواقبی نداشته باشه اصن واسه چی زندگی کنیم؟
اگه تو همون روزهای کودتا ، جلوی این کودتاچیا وایمیسادیم، کارشون به جایی نمی رسید که ناموسمون رو از دستمون در بیارن!
فرهاد : من که نمی دونم اما امیدوارم اون که قلم سرنوشت دستشه بدونه که من امشب برای چی اومدم اینجا. اومدم تشکر کنم برای فداکاریت یا گلایه کنم برای همه ی سالهایی که زندگی نکردم، نفس کشیدم، زنده بودم اما زندگی؟ نه شهرزاد
شهرزاد : جای گلایه نیست، من هر تصمیمی گرفتم، هر کاری که کردم مال حال و احوال زمانی بود که زمان نبود آخرالزمان بود، می فهمی؟
فرهاد : سعی می کنم، گرچه فهمیدنش ما رو به نقطه ی صفر زمان برنمی گردونه.
فرهاد: در من کوچه ای ست که با تو در آن نگشته ام …
سفری ست که با تو هنوز نرفته ام…
و عاشقانه هایی که با تو هنوز نگفته ام…
شهرزاد : بیا، اینو (مرغ آمین) دوباره به من بده، بیا این لحظه رو وصل کنیم به همزادش تو گذشته ی دور، انگار هیچ کابوسی این وسط نبوده، بیا برگردیم به نقطه ی صفر، انگار برگشتیم به همون روزا، نه خسته ایم، نه پیر، نه این همه زخمی.
فرهاد: نه خسته ایم، نه پیر، نه این همه زخمی.
دوست فرهاد: دوست داشتن کسی که نه بشه ترکش کرد نه بشه عوضش کرد جهنمه …
هاشم: پهلوون برای یتیم پدر!برای وامونده عصاست!برای درمونده دسته!برای مظلوم حقه!برای ظالم مرگه!برای هرچی نامردی ترس!پهلوون نه اهل چاپو چوپه!نه بادو برووت!پهلوون اونی که سینش سنگ رو بشکافه!دلش مثل یه شیشه با یه تقه ترک برداره!
بزرگ آقا (به شیرین): چرا نمی فهمی دختر، دیوانسالار بودن یعنی زخم خوردن و دم نزدن، این تن من پر از نقش و نگار جای زخمه که هر کدوم تاریخی داره. کتاب تاریخه این تن من … تو اگه ده تا زخم خوردی من هزارتا، از درون و از بیرون، این جگر منو اگه بشکافی هزارون زخم توشه، از زخمای تنم بیشتر. زندگی ما دیوانسالارا همینه. خدا ما رو خواسته برای زخم خوردن و دم نزدن و جابجا کردن کارای دنیا. دیوانسالار باش دختر، دیوانسالار .
قباد : موقتیه این روزا شهرزاد، می گذره. این وسط تنها چیزی که مهمه اینه که من هنوز با همه ی وجودم دوست دارم. عاشقتم.
شهرزاد : خواهش می کنم انقدر تجاوز نکن به حریم این کلمه ی مظلوم بی پناه. تو عاشقی؟ تو عاشقی واقعا؟ عاشق چیزی رو با چیزی تاخت نمی زنه … عاشق انقدر ترسو نمیشه که هنوز هایی به هویی نرسیده اینجوری آدمو تنها ول کنه بره.
بزرگ آقا به شیرین :من تو رو اینجوری بار آوردم، ان قدر ضعیف؟! به من نگاه کن، به من!! چاقو تو تنم بودو خون ازم می رفت، سیلی زدم به صورتم که رقیبم نفهمه سست شدم. فک می کنی، من از کجا شروع کردم؟! هوم؟! از نداشته هام! از خونه زن بابا، نامادری، کنار پدری که صب به صب با کمربند تا سیاهو کبودم نمی کرد از خونه بیرون نمی رفت.
سگ دو زدن تو بیقوله ها. برای یه لقمه نون. به من نگاه کن! اما الان اینجام، بزرگ آقام. به من نگاه کن! نداشته هاتو ببین.
بابک : مگه یه مرد چند بار می تونه ببازه؟
فرهاد : رفیق تو الان داری به خودت می بازی
بابک : فرهاد پاشو برو، پاشو، اشتباه کردی اصلا اومدی دنبالم، پاشو
فرهاد : قسم به روزی که دلت را می شکنند و جز خدایت مرحمی نخواهی داشت.
فرهاد : چرا نباید ما همدیگه رو ببینیم. می خوام دلیلشو بدونم.
شهرزاد : دلیلش روشنه من از یه قل دو قل روزگار یاد گرفتم هر کسی باید خودش صلیب تنهایی شو به دوش بکشه.
بزرگ آقا : خون راه خودشو پیدا می کنه به زیرزمین. سرخ بود سیاه میشه، طلا میشه. یه روز بشه که جیب تموم آدما پر از طلا بشه. لازم بشه خون بیشتر، خون بیشتر اما نه خون بی گناه، نه، می فهمی؟
نصرت : می فهمم آقا
بزرگ آقا : نمی فهمی، هیچ کی نمی فهمه.
بزرگ آقا : وقتی معصومه زنم، به رحمت خدا رفت، به خودم گفتم آهن دل شدی بزرگ، دیگه هیچ زلزله ای نمی لرزوندت، همینم شد … تا روزی که جمشید دخترشو فرستاد که سوزنای منو بزنه، از اون روز همه چی یه جور دیگه شدو می فهمی چی میگم؟
شهرزاد : نه متاسفانه
بزرگ آقا : همون بهتر که نمی فهمی. یه اسراری هست تو زندگی که بهتره آدم با خودش به گور ببره تا افشاش کنه.
هاشم : زمان رُفوگر خوبیه… هر بیدی هم به زندگی آدم زده باشه زمان رُفوش می کنه…
فرهاد : قسم به روزی که دلت را می شکنند و جز خدایت مرهمی نخواهی داشت.
بزرگ آقا : من فقط می خواستم این گهر قیمتی تو خاندان دیوانسالار بمونه
شهرزاد : متاسفم که آدما براتون حکم شی دارن، حالا یکی قیمتی یکی بی ارزش
بزرگ آقا : تو نمی خوای با دو کلوم حرف خوب ولو نمایشی و زبونی دل این پیرمردو خوش کنی؟
این روزها البته نام «شهرزاد» نه بهواسطه کار هنری و یا دیالوگهای ماندنیش که بهواسطه فساد اقتصادی سرمایهگذاران آن بار دیگر بر سر زبانها افتاده است.
از همان اوایل پخش سریال، در اواسط فصل اول زمزمههایی از ورود پولهای کثیف به سریال «شهرزاد» بهگوش میرسید. این حواشی از جایی شروع شد که محمد امامی سرمایهگزار اصلی سریال پایش به پرونده اختلاس از صندوق ذخیره فرهنگیان باز شد و او را یکی از اختلاسگران اصلی میدانستند که پولهای کثیف اختلاس شده را وارد عرصه فیلم و سریالسازی کرده بود.
هرچند در آن روزها عوامل سریال قاطعانه و محکم این شایعات را تکذیب کردند اما حالا بعد از گذشت زمان و برگزاری دادگاه سرمایهگزاران اصلی این سریال یعنی محمد امامی و هادی رضوی، بر همه مبرهن شده که «شهرزاد» با پول اختلاس از صندوق ذخیره فرهنگیان ساخته شده است. اینکه عوامل سریال همان موقع از این ماجرا خبر داشتهاند یا نه، بحث مفصلی است و در حوصله این یادداشت نمیگنجد اما بسیاری از مردم و تماشاگران سریال معتقدند که عوامل باید پولهای اختلاس شدهای که دریافت کردهاند را پس بدهند.