نقد فیلم چگونه اژدهای خود را تربیت کنیم؛ یک بازسازی لایو-اکشن که بالاتر از حد انتظار پرواز میکند

ترجمه اختصاصی سلام سینما – فریبا جمور: دین دبلوا، که کارگردانی هر سه قسمت انیمیشن اصلی [«چگونه اژدهای خود را تربیت کنیم»] را بر عهده داشت، با نسخهی لایو-اکشن این اثر، نخستین تجربهاش در دنیای فیلمهای غیرانیمیشنی را رقم میزند؛ بازسازیای که وفادار به اصل باقی میماند و همچنان دلرباست.
تابستان امسال برای طرفداران آثار درخشان انیمیشنی دین دبلوا، فصلی داغ و هیجانانگیز است؛ بهویژه آنهایی که مدتهاست در رؤیای تماشای بازسازی لایو-اکشنِ کلاسیکهایی چون «لیلو و استیچ» و «چگونه اژدهای خود را تربیت کنیم» بودهاند. در حالیکه نسخهی لایو-اکشن «لیلو و استیچ» همچنان در گیشه میتازد (هرچند همین منتقد بر این باور است که چنین بازسازیهایی باید زنگ پایان این روند تکراری را به صدا درآورند)، دین دبلوا خودش دوباره به میدان بازگشته؛ اینبار با نخستین تجربهی لایو-اکشنش، تفسیری تازه بر اثر کلاسیک خودش: «چگونه اژدهای خود را تربیت کنیم».
بیشتر بخوانید:
ستاره نوظهور چگونه اژدهای خود را تربیت کنیم کیست؟
این یکی؟ خب، آنقدر خوب از آب درآمده که مرا از لبهی پرتگاهِ سوزاندن تمام بازسازیهای لایو-اکشن نجات میدهد! حتی احتمالاً با کمال میل برای تماشای دنبالهاش – که از حالا برای سال ۲۰۲۷ اعلام شده – بلیت تهیه خواهم کرد. آنچه دین دبلوا و تیمش در این نسخه انجام دادهاند، بیش از هر چیز، حفظ لحن دلنشین و خیالانگیز انیمیشن محبوب سال ۲۰۱۰ است؛ آنهم در قالب دنیایی لایو-اکشن که بهطرز شگفتانگیزی (و شاید حتی بیش از نسخه انیمیشنی) رنگوبوی افسانهایِ مناسب خانواده دارد.
همانند نسخههای انیمیشنی، فیلم جدید دبلوا نیز بر اساس مجموعه کتابهای «کرسیدا کاول» ساخته شده است، با این تفاوت که اینبار، دبلوا بهتنهایی نگارش فیلمنامه را بر عهده گرفته. طرفداران نسخهی اصلی انیمیشن، احتمالاً در طول تماشای فیلم با دژاوویی جدی روبهرو خواهند شد — فیلم کمی بیش از دو ساعت طول میکشد و بهخصوص در پردهی اول، این زمان کاملا احساس میشود — چرا که از نظر ظاهر، ریتم و حالوهوا، بهطرز چشمگیری شبیه به فیلم اول است (تاکید بر این شباهت واقعا سخت است که متوقف شود، ولی خب... بیایید سعی کنیم از آن عبور کنیم!).
با این حال، دبلوا چند تغییر هوشمندانه ایجاد کرده است. جزیرهی «برک»، آنقدر دور از نقشه است که هیچکس دقیقا نمیداند کجاست، هنوز هم خانهی سرسختترین جنگجویان وایکینگ است، با یک تفاوت: این جنگجویان، خودشان انتخاب کردهاند که به آنجا بیایند. از بهترین و شجاعترین اعضای قبایل مختلفی که وایکینگهای اصلی در سفرهایشان با آنها روبهرو شدهاند، گرد هم آمدهاند (یعنی بله، این جامعهی خشمگین شامل مردمانی از سراسر نقشه است)؛ همه کسانی که در برک زندگی میکنند، با تعهد کامل به یک هدف آمدهاند: ریشهکن کردن بلای اژدهایان پرندهای که سالهاست زندگی مردم جزیره را بههم ریخته است.
البته همه اینها درباره هیکاپ صدق نمیکند (با بازی میسون تامز، ستارهی تازه «تلفن سیاه»). با وجود اینکه از یک خانوادهی پرافتخار است (پدرش، استویکِ بزرگ، رئیس جزیره برک است که به شکل بامزهای توسط جرارد باتلر بازی شده — کسی که پیشتر صدای این شخصیت را در انیمیشنها بر عهده داشت)، هیکاپ بیشتر شبیه یک آدم دستوپا چلفتی و به قولی کمی خنگ است. او دستوپا چلفتی است، لاغر است و تقریبا در همهچیز بد موقع عمل میکند. هیچکس — حتی پدرش، که این کمی دردناک است — انتظار ندارد او در میدان نبرد موفق شود. و این بدون در نظر گرفتن این است که عشق دیرینهاش، آسترید (با بازی دوستداشتنی نیکو پارکر)، قویترین جنگجوی نسل آنها است.
در حالی که هیکاپ روزهایش را با دستوپاچلفتی بازی کردن در کارگاه آهنگری گوبِر (با بازی نیک فراست) سپری میکند، همهی همسنوسالهایش — شخصیتهایی که مستقیما از فیلمهای اول به اینجا آمدهاند، از جمله دوقلوهای رافنات و تافنات، رقیب هیکاپ یعنی اسنوتلاوت، و دوست احتمالیاش فیشلگز — خود را برای یادگیری مبارزه با اژدها آماده میکنند. و خب، میدانید، برای تبدیل شدن به یک عضو واقعی از این جامعهی سرسخت برکی.
اما هیکاپ در مهندسی دستی توانا دارد و وقتی یک تفنگ دوقلو میسازد تا اژدهاها، مثل آن موجود ترسناک «شبسایه»، را از پای درآورد، به نظر میرسد سرنوشتش در حال تغییر است. متاسفانه، در جریان یک حمله شبانه (که آنقدر ملایم طراحی شده که بچهها را نترساند، حتی وقتی کل روستا بارها در آتش میسوزد)، هیکاپ اسلحهاش را به سمت سایهای از یک شبسایه نشانه میگیرد (همان موجودی که به ما بارها گفته شده هیچکس تاکنون واقعا آن را ندیده)، شلیک میکند و… چه! شاید آن را از پا درآورده؟ وقتی به دنبال شکارش در جنگل میرود، هیکاپ با موجودی روبرو میشود که بینهایت بامزه و دوستداشتنی است — جادوییترین و نرمترین موجودی که جهان تا به حال دیده است.
اگر همه چیز و همه شخصیتها در «چگونه اژدهای خود را تربیت کنیم» بهطرز دقیقی از نسخهی انیمیشنی کپی شدهاند، دندانبیدندا ، اژدهای شبسایه، هم کاملا وارد این دنیای لایو-اکشن شده، اما آنقدر بامزه و «انیمیشنی» به نظر میرسد که کمی در این جهان واقعی جا نمیافتد. طراحی شخصیت او کمی بهروزرسانی شده — پوست چرمیتر، دندانهای تیزتر — اما دندانبیدندان هنوز بین همنوعانش که همهشان بیشتر شبیه بازیگران درجه دوم سریال «بازی تاجوتخت» به نظر میرسند، کاملا متمایز است. این شبسایه اساسا یک گربهی بزرگ است. این ویژگی مثبت است یا نقص؟ نمیتوان با اطمینان گفت، اما انتظار داشته باشید یونیورسال در هفتههای آینده حجم زیادی عروسک نرم و نرمی از دندانبیدندان را روانه بازار کند.
و هنوز هم همان پیام کلی داستان پابرجاست: اهمیت نه فقط درک تفاوتهایمان، بلکه جشن گرفتن آنها و استفاده ازشان برای همکاری در راه خیرِ همگان. بقیهی مردم برک ارزش هیکاپ را نمیبینند. و دندانبیدندان؟ او زخمی دارد که مانع پروازش شده. در هر دو جامعهشان، این بیرونماندهها به عنوان افرادی مفید دیده نمیشوند. اما! شاید با هم! همه چیز تغییر کند! این پیامِ پیشبینیپذیر و پرشور فیلم است و صادقانه بگویم، همهی ما به چنین پیامهایی بیشتر نیاز داریم.
وقتی هیکاپ و دندانبیدندان پیوند میخورند، این جنگجوی نوپا بیشتر و بیشتر دربارهی دنیای اژدهاها میآموزد، آنقدر که واقعاً در درسهای شکار اژدها پیشرفت میکند (که این موضوع حسابی آزردهخاطر آسترید میشود) و کمکم به چهرهای شناختهشده تبدیل میشود. اما چه اتفاقی میافتد وقتی هدف اصلی سرزمینش — کشتن اژدهاها — کاملاً با چیزی که بیشتر از همه در دنیا دوست دارد — پرواز با دندانبیدندان، با کمک وسیلهی هوشمندانهای که هر دو را به پرواز درمیآورد — در تضاد باشد؟
خب، شما که نسخهی انیمیشنی را دیدهاید؛ میدانید چه اتفاقی میافتد. و هرچند دبلوا گاهی در پیدا کردن مرز میان سرگرمی مناسب خانواده و نبردهای وایکینگی کمی دستوپا چلفتی عمل میکند، اینکه هنوز میتواند هیجان و شادی را در این داستان آشنا و بارها روایتشده بیابد، نشانهی توانمندی خودش و قدرت منبع اصلی داستان است. هیچکس واقعاً به بازسازی لایو-اکشن نیازی ندارد، اما چنین بازسازیهایی که تا این حد وفادار و دلنشین باشند، مشکلی نیستند.