جستجو در سایت

1404/04/12 19:33
از موج نو فرانسه و موج نو ایران تا سینمای نحیف امروز ما

آیا سینما می‌تواند نجات‌دهنده باشد؟

آیا سینما می‌تواند نجات‌دهنده باشد؟
در روزگاری که تصویر به ابزاری برای تسلط و فراموشی تبدیل شده، سینما به عنوان هنر هفتم همچنان بر این باور ایستاده که اگر هست، باید «مسئول» باشد. و همین مسئولیت است که نجات‌بخش‌اش می‌کند.

اختصاصی سلام سینما هدی مقدسی: آیا سینما می‌تواند رستگاری بیافریند؟

در باب نجات

گاهی برای شروع دنبال واژه می‌گردی، و از پس تمام کلمههایی که از توی مغزت رد میشوند، فقط یکی را انتخاب میکنی. یک واژه که در همه شرایط و موقعیتها حس مثبتی دارد. حسی شبیه رستگاری و رهایی؛ «نجات» از همین کلمههاست؛ از همان‌هایی که میشود تکیهگاه باشد. و درست بعد از انتخابش دنبال قلابی میگردی که آویزانش کنی. نجات از آن کلمه هایی است که به تنهایی خالی از معنی به نظر میرسد و مسیر پناهگاهی است که وسیله میخواهد.

برای نجات گاهی میدوی، میخوابی، فرار میکنی، چشمهایت را میبندی، و گاهی دنبال ابزاری فراتر هستی. دویدن و قایم شدن و پناه گرفتن دیگر به کارت نمیآید. گاهی یک نیروی خارجی مثل جنگ روی سرت هوار میشود، باید توی خانهات بنشینی و گوش بدهی به صداهای مهیبی که از بیرون میآید و سعی کنی نجات پیدا کنی.

و من فکر میکنم «سینما» یکی از نجاتدهندههاست. میتواند درگیرت کند، بخنداندت، یاد بدهد که نبینی و فراموش کنی! سینما در یک بستر افسانهای میتواند در کوتاه مدت آرامت کند. که فکر نکنی و در لحظه لذت ببریو آیا در نگاهی فراتر در بلند مدت میتواند نجات دهنده باشد؟ میتواند رستگاری بیافریند؟

 

سینما به مثابهی طناب نجات

«سینما» هنری است که از راحت ترین مسیر ممکن میتواند آیندهای بسازد که اصلا به نجات نیازی نباشد. سینما شخصیت مهمی است که میتواند جلوی جنگها و ویرانیها را بگیرد. فرهنگی که در راستای سینمایی فرهیخته ساخته شود میتواند با قدرت تصمیم بگیرد و مسیر رهایی اش را خودش انتخاب کند.

پائولو فریره، نظریهپرداز علوم پرورشی انتقادی، فیلسوف تربیتی و آموزگار برزیلی، معتقد بود که هنر، بهویژه رسانههایی چون تئاتر و سینما، میتوانند به مردم کمک کنند تا نسبت به شرایط اجتماعیشان آگاه شوند. این فرآیند به مردم قدرت میدهد تا ساختارهای ستمگر را بشناسند و برای تغییر آنها اقدام کنند. در این نگاه، سینما ابزاری است برای بیدار کردن تفکر انتقادی مردم، و آغاز مسیری برای رهایی. تفکری که متاسفانه سینمای ایران سالهاست که از آن بی بهره است. سینمایی که با هجوم کمدی های سخیف و دم دستی تنها پناهگاهی موقتی برای استرسها و اضطرابهای روزمره است و هیچ نشانی از یک الگوی نجات بخش ندارد. جهش سینمای ایران از فیلم فارسی‌‌های سادهلوحانه به فیلمهایی با رویکرد روشنفکرانه در میانه دهه ۴۰ ایران شروعی بود برای مردمی که می‌خواهند فراتر فکر و رفتار کنند. اسلاوی ژیژک نیز در نگاه پستمارکسیستیاش سینما را یکی از مهمترین بسترها برای آشکار کردن تناقضهای جامعه میداند. فیلم خوب، حتی اگر سرگرمکننده باشد، میتواند مخاطب را نسبت به واقعیتهای پنهان اجتماعی، سیاسی یا روانی آگاه کند. در این نگاه، سینما میتواند نیروی رهاییبخش داشته باشد اگر به جای تکرار کلیشهها، ساختارشکن باشد؛ ساختارهای دیکته شدهای که توسط بسیاری از کارگردانان ایرانی در آن دوره شکسته شد. در دههی ۱۳۴۰ خورشیدی (دههی ۱۹۶۰ میلادی)، سینمای ایران دوران بسیار مهم و شکلدهندهای را پشت سر گذاشت. این دهه آغاز سینمای موج نو ایران بود؛ جریانی که برخلاف سینمای تجاریِ رایجِ آن زمانعروف به فیلمفارسی)، به دنبال ساختارشکنی، واقعگرایی، نگاه اجتماعی و فرمهای هنری نوین رفت.

تصویر: نمایی از فیلم خشت و آینه به کارگردانی ابراهیم گلستان

 

کارگردانهایی همچون کیمیایی، رهنما، گلستان و مهرجویی‌ها به دنبال بیان حقایق ناگفته بستری از یک آگاهی روشن را ایجاد کردند که در ادامهو در دهه ۵۰ با سهراب شهید ثالث و بیضاییها و ادامه پیدا کرد. سینمایی که سعی کرد در زمانهی خودش نجات بخش عمل کند. مسیری که متاسفانه آنقدر کوتاه بود که نتوانست مخاطبش را به پیروزی نهایی برساند. و همین سینمای تازه جوانه زده و نحیف با گذشت هر دهه ضعیف و ضعیفتر شد و نابودیاش آغازی بود برای نابودی فرهنگ و کشوری که مردمش به راحتی جنگ را هم می‌پذیرند و هر تصمیم ناخوشایندی از سمت دولتمردانشان را یک اجبار غیر قابل تغییر می‌دانند. مردمی که هیچ کجا و هیچ وقت حتی چطور اعتراض کردن را هم یاد نگرفتهاند، چه برسد به ساختن حزب و جهت گرفتن!

رستگاری در موجی نو

در سینمای جهان اما نمونههای بسیار روشن و مطرحی از این منظر وجود دارد. در میان کشورهای جهان، شاید هیچکجا بهاندازه فرانسه، سینما را نهتنها بهعنوان یک «هنر»، بلکه بهمثابه یک «نیروی فرهنگی و نجاتبخش» درک نکرده باشد. از نخستین نمایشهای برادران لومیر گرفته تا انقلابهای فرمی موج نو، سینمای فرانسه پیوسته در جستوجوی زبان تازه، نگاه تازه و مخاطب تازه بوده است؛ گاه با جسارت و ساختارشکنی، گاه با شاعرانگی و تأمل، و اغلب با پرسشی بنیادین: آیا سینما میتواند جهان را تغییر دهد؟

دهه ۱۹۵۰ و ۶۰ میلادی، آغازگر دگرگونی عظیمی در سینمای فرانسه بود؛ حرکتی که بعدها با عنوان La Nouvelle Vague (موج نو) شناخته شد. کارگردانانی چون ژان-لوک گُدار، فرانسوا تروفو، کلود شابرول و آنیس واردا، با شور و شجاعت دوربین را از استودیوهای مصنوعی به خیابانهای واقعی بردند و قواعد کلاسیک روایت، زمان، و شخصیتپردازی را به چالش کشیدند. فیلمهایی چون ۴۰۰ ضربه (تروفو) یا از نفسافتاده (گُدار)، نهفقط فرم، بلکه معنا را متحول کردند. این آثار با تمرکز بر فرد، تنهایی، نافرمانی و جستوجوی آزادی، مخاطب را وادار به اندیشیدن میکردند. آنها سینما را از سطح سرگرمی فراتر بردند؛ به ابزاری برای طرح پرسشهای اجتماعی، فلسفی و فرهنگی تبدیل کردند. در این سینما، تصویر وظیفهای اخلاقی دارد. فیلمساز موظف است «نگاه کند» و «نشان دهد» آنچه رسانههای رسمی یا روایتهای رسمی، پنهان میکنند. سینمای اجتماعی فرانسه در این سالها بیش از آنکه سرگرم کند، گوش میدهد، میپرسد، و میفهمد و درست همین سینما و ادامه همین سینماست که مردمی می‌سازد که به کوچکترین حرف و اشارهی ناحقی اعتراض میکنند. به یاد بیاورید فیلم «کلاس» به کارگردانی لورنت کانتنت را که قصهای است از دانش‌آموزان یک کلاس معمولی که معلم خود را در برابر هر سوالی به چالش میکنند. و یا همین فیلم آلمانی اخیر «اتاق معلمین» به کارگردانی الکر کاتاک، که دنیایی است که در آن کوچکترین حرف و عمل ناحق و جانب‌دارانه‌ای محکوم میشود و اعتراض کردن و حرف زدن یک روال معمول روزانه است. در این سینماست که مردم جرات حرفزدن و اعتراضکردن پیدا میکنند و مسیر رهایی و رستگاری را در دستهای خودشان میبینند. چرا که از آغاز یاد گرفتهاند که تنها ناجی، خودت و خودت هستی! آنچه این فرایند نجاتبخشی را امکانپذیر کرده، تنها تلاش فیلمسازان نبوده است. فرانسه کشوریست که از منظر فرهنگی، برای سینما شأن و جایگاهی همپایه فلسفه، ادبیات و سیاست قائل است. سینما در مدارس تدریس میشود. تلویزیون فیلم هنری نمایش میدهد. دولت از تولیدات غیرتجاری و تجربی حمایت میکند. جشنوارههای داخلی و بینالمللی، آثار جسور را ارج مینهند. در چنین بستری، سینما میتواند نهفقط بازتاب جامعه باشد، بلکه خالق جامعهای تازه نیز بشود.

تصویر: نمایی از فیلم 400 ضربه به کارگردانی فرانسوا تروفو

 

در مقابل سینمای ایران در کمترین آزادی ممکن در حال دست و پا زدن برای بقاست. در تمام فیلمها از روزی که به یاد دارم، در بهترین نمونههای موجودش، یا آدمها به دنبال بدبختی‌شان هستند، و یا در گیر و دار یک مثلث عشقی خندهدار. توی بهترین نمونههای سالهای اخیر اگر فیلمهای اصغر فرهادی، مانی حقیقی و چند نمونه دیگر را کنار بگذاریم، باقی فیلمها کمترین نقد اجتماعی و سیاسی ندارند. به جز چند کارگردان انگشتشمار، بقیه تنها به دنبال منافع گیشه و اکرانهای حقیرانه در سینماهای دولتی هستند. اگر برخی تولیدات مطلقا سیاسیِ دو سال اخیر را از تاریخ سینمای ایران کنار بگذاریم بزرگترین اعتراض هایی که پیدا میکنیم اعتراض به نان شب و مسائل اقتصادی است، که آن هم آنقدر گلدرشت و سادهانگارانه پرداخت شده که کمترین تاثیر ممکن را خواهد داشت. در کنار تمام اینها و عدم آزادی و امکانات ممکن برای ساخت فیلم؛ موضوع مهمتری هم وجود دارد: یک فیلم خوب است که میتواند تاثیرگذار باشد. بهترین و ایدئولوژیکترین حرفهای ممکن را هم اگر در یک درام ضعیف و یک فرم غیر جذاب بیان کنی دیده نخواهد شد. چراکه مخاطب امروزِ سینما که یک تلفن همراه هوشمند توی دستش دارد و هر لحظه بهترین و با کیفیتترین کلیپها و ویدیوها را می‌بیند، قطعا مبهوت یک اثر بیکیفیت و بدون فکر نخواهد شد. متاسفانه یا خوشبختانه سینمای امروز ایران رقبای بسیار سختی دارد و برای پیروز شدن در چنین میدان نبردی ابزار بسیاری هم در دسترساش نیست. یکی از مهم ترین ابزارهای ساخت فرهنگ عمومی یک کشور تلویزیون و سینماست، که متاسفانه ما از دستش دادهایم. فرهنگِ معلولی که با تولیداتی همچون عشق ابدی و مافیا، شام ایرانی و در حال مردن است.

سینما به مثابه کنش

سینمای فرانسه و کشورهای آزادی همچون فرانسه ثابت کردهاند که تصویر، اگر آگاهانه و متعهدانه ساخته شود، میتواند بر فرهنگ عمومی اثر بگذارد؛ میتواند مردم را به تفکر، همدلی، شورش، یا آرامش دعوت کند. برای نمونه فیلم «س ک س» که یک فیلم نروژی به کارگردانی Dag Johan Haugerud را مثال میزنم، فیلم درباره دیالوگهای یک مرد میانسال با همسر و دوستش درباره رابطه است. تمام فیلم بدون حتی یک پلان بصری مشخص درباره عنوان فیلم، درباره رابطه و جزییات یک چالش فکری صحبت میکند. تمام فیلم پر از گفتگو با میزانسنهایی مینیمال و ساده است که وادارت میکند فکر کنی. سینمایی که چنین فیلمی را با محوریت دیالوگ میسازد و به دنیا معرفی میکند، قطعا روش مذاکره، حرف زدن و برنده بودن را بلد است. و اگر بهتر بگویم یاد گرفته است. مردمی که دو ساعت تمام چنین فیلمی را تماشا میکنند و برایش دست میزنند قطعا فرهنگی بسیار متفاوتتر از آدمهایی دارند که «برادران لیلا» تماشا میکنند، برای سیلی زدن دختری به پدرش آفرین میگویند و ارجاعات احمقانه و سادهلوحانه را درباره هر چیزی باور میکنند. این سینما قطعا نجاتبخش که نخواهد بود هیچ، یک مخاطب کجفهم و سطحی تولید میکند که برای بدترین اتفاقات زندگیاش هم جُک میسازد. در مقابل سینمایی نجاتبخش است، که نه از طریق پایان خوش یا قهرمانانِ خیالی، بلکه از طریق آفرینش نگاه، نقد قدرت، و دعوت به انسان بودن به دنبال رستگاری است. در روزگاری که تصویر به ابزاری برای تسلط و فراموشی تبدیل شده، سینما به عنوان هنر هفتم همچنان بر این باور ایستاده که اگر هست، باید «مسئول» باشد. و همین مسئولیت است که نجاتبخشاش میکند.


ارسال دیدگاه
captcha image: enter the code displayed in the image