بزرگ مردان کوچک و ماندگار دهه نود سینمای ایران
اختصاصی سلام سینما- مدتی پیش یادداشتی منتشر کردیم درباره دختران جوان و ماندگار سینمای ایران. اینبار به سراغ پسربچههای کودک و نوجوان سینمای ایران در دهه نود رفتیم. پسرانی که برخلاف سن کمشان، خویی مردانه داردند و رفتارشان بالغانه است.
سینمای ایران پسربچههای ماندگار پیش از دهه نود زیاد به خود دیده است. باشو در «باشو، غریبه کوچک»، «مجید» در مجموعه «قصههای مجید» و علی «بچه های آسمان» از بهترین و بهیادماندنیترین این پسربچهها در تاریخ سینمای ایران هستند. لحن و لهجه بامزه مجید و کل کلهایش با مادربزگ، تلاش شدید علی برای اول نشدن در مسابقه بهخاطر منافع خانواده و خواهرش و روح آزاده و البته جنگزده باشو در تاریخ ماندگار شدهاند.
حضور پسربچههای کودک و نوجوان در سالهای بعد از انقلاب و دهههای مختلف ادامه پیدا میکند و به دهه نود هم میرسد. دهه نود پسر بچههایی دارد که هرچند کودکاند اما تاثیرات دراماتیک مهمی در مسیر داستان و فیلمها میگذارند و نقش مهمی ایفا میکنند. آنها روحیهای مردانه دارد که درکشان از جهان را در فیلم از فهم یک کودک یا نوجوان چند رده بالاتر میبرد.
بمب: یک عاشقانه
بازیگر کودک و نوجوان: ارشیا عبداللهی
خلاصه داستان: بمب یک عاشقانه داستان زن و مرد جوانی است که در زمان بمبارانهای تهران در بحبوحه جنگ به دلیل مشکلی با یکدیگر مشاجره دارند، آنها فکر میکنند چیزی برای از دست دادن ندارند و هنگام اعلام وضعیت قرمز به پناهگاه نمیروند اما…
«بمب یک عاشقانه» دومین فیلم پیمان معادی است با روایتی دوپاره که بخشی از آن به داستان زندگی سرد و بیروح زوجی جوان میپردازد که به شکلی استعاری، آنقدر زندگیشان از دست رفته است که فکر جانشان هم نیستند و به وضعیت قرمز هیچ توجهی نمیکنند؛ روایت دیگر روایت پناهگاه ساختمان آنها است.
روایت لحظاتی سرشار از استرس و بیپناهی که همسایهها با فرهنگ و اخلاقیات متفاوت دور هم جمع می شوند و مجبورند باهم بسازند.
در همین بخش پناهگاه است که یکی از شاگردان پیمان معادی که همسایهشان است، با بازی ارشیا عبداللهی نقش مهمی بازی میکند و از معدود عناصر بامزه فیلم است که سعی دارد آن فضای خشن و افسرده زمان جنگ در پناهگاهها را کمی تلطیف ببخشد. وقتهایی که روایت میکند و قلبش از عشق کودکانه دختر همسایه تند تند میتپد، تماشاگر را شیفته خود میکند و برخوردش با دختر و خود معلم نشان از بلوغ و پختگی زودتر از موعود او دارد. او به راستی یک عاشق پیشه است.
بیست و یک روز بعد
بازیگر کودک و نوجوان: مهدی قربانی
خلاصه داستان: ملودرامی اجتماعی از زندگی نوجوانی به نام «مرتضی» است که در راه تحقق آرزوی ناکام پدرش، با چالشهای بسیاری روبهرو میشود. در خلاصه داستان این فیلم آمدهاست: همیشه همینجوریه! آخرین بار هوا ابر شد. باد گرفت. درختا داشتن از جا کنده میشدن. اونقدر بارون شدید شد که سیل شهرو گرفته بود. پرندهها دور و بر لونههاشون جیغ میکشیدن. یکی از بچهها قسم میخورد خودش دیده خورشید یکی دوبار نورش کم و زیاد شده…
مهدی قربانی شماری از مهمترین نقشهای پسران نوجوان را در فیلمهای دهه نود بازی کرده است. او در «تنگه ابوقریب» نقش یک نوجوان را بازی میکند که با اصرار به خط مقدم آمده برای عکاسی و شخصیت اصلی یعنی جواد عزتی قرار است هوایش را داشته باشد و به او انسانیت را بیاموزد. در اینجا هم به عبارتی دوربین در نقطهنظر پسر بچه قرار میگیرد از دید او فیلم را تعریف میکند.
فیلم مهم دیگر مهدی قربانی «ابد و یک روز» است که البته در آن فیلم کمی کوچکتر است. انگار او با آن موهای فرفریاش تجسم کودکی خود کارگردان باشد، روستایی نگاه ویژهای به او دارد و در صحنههای حساس و اخلاقی او را در مرکزیت صحنه قرار میدهد، انگار که تافته جدا بافته و عزیزکردهاش باشد. فیلم و تماشاگر هم بیشترین حس سمپاتیک را با این پسربچه برقرار میکنند.
اما «بیست و یک روز بعد» مهمترین نقشآفرینی مهدی قربانی در جایگاه پسربچهای است که خوره فیلمسازیست و خیلی زودتر از سن خود بزرگ میشود و میان بازی و قواعد زیست آدم بزرگها میافتد.
او در این فیلم مادری سرطانی دارد و در تلاش است تا پول زیادی را برای یکی از داروهای او بهدست بیاورد و در این رهگذر سر از جاها و اتفاقات عجیب و غریبی درمیآورد.
ضمن اینکه بازی قربانی در «بیست و یک روز بعد» قابل توجه است، خود اثر هم یک فیلم اولی سرپا و پخته بهنظر میرسد. ادای خاص او وقتی که جلوی قطار میایستد و تمرکز میکند تا آن را نگه دارد، بهیادماندنی است.
تنهای تنهای تنها
بازیگر کودک و نوجوان: میثم فرهومند
خلاصه داستان: این فیلم داستان پسربچهای است که راهی سازمان ملل میشود تا پیام صلح ایرانیان را به رئیسجمهورهای جهان برساند و همچنین از حقوق کشورش دفاع کند. البته صحنه حضور وی در سازمان ملل به نمایش درنمیآید بلکه بیانیه وی خطاب به خانوادهاش و دوستانش توسط وی در فیلم خوانده میشود.
در «تنهای تنهای تنها» یک بزرگمرد کوچک واقعی داریم که هم ثمره خلاقیت کارگردان، احسان عبدیپور در خلق و طراحی چنین کاراکتری است و شجاعتش در کوتاه نیامدن از موضع قهرمان فیلم که برای زنده کردن رفاقتش تا سازمان ملل میرود و هم نتیجه بازی راحت و روان میثم فرهومند که نقش رنجرو را بازی میکند.
وقتی به تماشای فیلم مینشینید در بسیاری از لحظات ممکن است حتی فراموش کنید که این یک فیلم داستانی است، انقدر که فرهومند خوب و طبیعی نقشش را بازی میکند. انگار که اصلا خود کاراکتر است که از بین صفحات فیلمنامه بیرون آمده و به جهان واقعی راه یافته است. لهجه شیرین و دلنشین جنوبی در ترکیب با دیالوگنویسی خوب احسان عبدیپور، لحظاتی بامزه خلق میکنند که تماشاگر را به پسربچه نزدیکتر میکند.
در میان همه این پسربچهها رنجرو را میتوان «زود بزرگشدهترین»شان دانست. هرچند شاید از نظر سنی از باقی کوچکتر باشد. او در کار و درآوردن خرج زندگی و کسب تجربیات جدید بسیار جدی است و در رفاقتش عجیب ثابتقدم. اینها خصلتهایی هستند که در مردان هم بهندرت پیدا میشود اما رنجرو تجسم کودکانه آنها است. همین باعث میشود با فیلمی شدیدا انسانی طرف باشیم.
بدون مرز
بازیگر کودک و نوجوان: علیرضا بالدی
خلاصه داستان: این فیلم داستان پسری را روایت میکند که هر روز برای ماهیگیری به کشتی به گل نشستهای در نقطه صفر مرزی پا میگذارد و آنجا را به محلی برای آرامش خود تبدیل کرده است، اما حضور غریبهای این آرامش برهم میزند.
«بدون مرز» در خارج از ایران به موفقیت بیشتری دست یافت و در سینمای ایران جز اکران محدود هنر و تجربه و نامزدی برای بهترین فیلم اول از جشنواره فیلم فجر چیزی نصیبش نشد. از آنجا که فیلم بازیگر معروفی ندارد و قهرمانان آن بچه هستند و با توجه به لحن پر از مکث و کند و تاملبرانگیز فیلم، چندان رسانهای نشد و مخاطب زیادی پیدا نکرد اما فیلمی بسیار خوش ساخت و البته انسانی است که از رهگذر نگاه دو کودک جنگ و چراییش را زیر ذرهبین خود مورد مکاشفه قرار میدهد.
بازی علیرضا بالدی درحالیکه بیشتر در سکوت میگذرد بسیار خوب است. برخلاف رنجرو «تنهای تنهای تنها» که خوش حرفی و پرچانگیش او را جذاب میکرد، در اینجا این سکوت سخت و سنگین پسرک است که او را شبیه به آدمبزرگها میکند. نحوه برخورد دو کودک با یکدیگر، مرزکشیهایشان و اینکه چطور با هم کنار میآیند، بسیار جالب از آب درآمده و البته خصلت پشتیبان و حمایتکننده پسر از همهچیز بیشتر در خاطر میماند.
قصر شیرین
بازیگر کودک و نوجوان: یونا تدین
خلاصه داستان: جلال مرادی ۴۲ ساله در طی تصادفی خانوادهای را به قتل میرساند، اما تصادف در دادگاه غیرعمد شناخته میشود. او پس از گذراندن دوران زندان، همسر و فرزندانش را ترک کرده و به شهری دیگر میرود، پس از دو سال به شهرش بازمیگردد زیرا که زنش دچار مرگ مغزی شدهاست.
فیلم آخر رضا میرکریمی «قصر شیرین» که اکران آن همین روزها شروع شده است، پنجمین پسربچه ماندگار دهه نود را خلق میکند. پسری که از همه پسران دیگر کوچکتر است و هنوز پا به نوجوانی نگذاشته و کودک است اما خصاصی آدمبزرگها در او قابل ردیابی است.
بههرحال او و خواهرش در شرایطی بزرگ شدهاند که پدر و مادرشان بهخوبی از عهده نگهداری آنها برنیامدهاند و کارگردان با هوشمندی، بهواسطه اکتها و اخلاقیات پسرک نشان میدهد که آنها خود بزرگ شدهاند و حتی این پسرک کوچک مسئولیت خواهرش را هم برعهده گرفته است. او بچه باهوشی است و حرفهای فانتزی و خیالی پدرش و دیگر اطرافیان را درباره مادرشان قبول نمیکند همانطور که نمیتواند اخلاقهای بد و حضور سنگین پدر را به راحتی تحمل کند.
او در طول فیلم بسیار بداخلاق و اخمو است و سرسنگینیاش با پدر کاملا حس میشود. ضمن اینکه نگاههای کنجکاوش از همان ابتدای فیلم به خوبی به تماشاگر میفهماند که او با دیگر کودکان فرق میکند و فهمش بسیار جلوتر از سن خودش است.
یونا تدین برای بازی در این نقش کاندید سیمرغ بهترین بازیگر نقش مکمل مرد شد. نقشآفرینی او عمیقا در یادها باقی میماند.