بررسی جامع مسیر بامداد خمار؛ از کتاب جنجالی تا سریال مطرح

سریال «بامداد خمار» روایتگر تلاقی عشق، طبقه اجتماعی، سنت و آرزو به شمار میرود. پروژهای که با اقتباس از رمانی به همین نام به قلم فتانه حاج سیدجوادی ساخته شده است. این سریال در بستر درام عاشقانه به بازخوانی یک داستان دیرین میپردازد. این اثر با کارگردانی نرگس آبیار تلاش میکند ساختار روایت عامهپسند را به زبان تلویزیونی بازتعریف کند؛ با این همه، مضمونهای اجتماعی ـ تاریخی و تضادهای طبقاتی نیز در لایههای زیرین متن، فعال شدهاند.
در این تحلیل قصد داریم فرایند اقتباس، ساختار قصه، روابط قدرت گفتمانی و زبان بصری سریال را بر اساس آنچه تاکنون پخش شده است، بهدقت واکاوی کنیم.
عوامل تولید
کارگردان: نرگس آبیار
تهیه کننده: حسن مصطفوی
فیلمنامهنویس: حسین کیانی
منبع اقتباس: رمان «بامداد خمار» نوشته فتانه حاج سیدجوادی
ژانر: درام اجتماعی/عاشقانه تاریخی
پلتفرم پخش: شیدا (شبکه نمایش خانگی)
دوره تولید: پیشتولید از سال ۱۳۹۸ آغاز شد، تولید نهایی در سال ۱۴۰۲؛ پخش از ۲۸ مهرماه ۱۴۰۴ اعلام شده است.
تعداد فصول/قسمتها: سه فصل، هر فصل هشت قسمت (جمعاً ۲۴ قسمت) اعلام شده است.
بازیگران و نقشها
ترلان پروانه در نقش محبوبه
نوید پورفرج در نقش رحیم نجار
گلاب آدینه در نقش مادر رحیم نجار
علی مصفا درنقش پدر محبوبه
لاله اسکندری در نقش مادر محبوبه
رضا کیانیان
مرجانه گلچین
گلاره عباسی
حمید صفت
بهنوش بختیاری
پریوش نظریه
دربارهی رمان «بامداد خمار»
این رمان توسط فتانه حاجسیدجوادی نوشته شده است. سال نخست انتشار کتاب۱۳۷۴ خورشیدی بود. داستان رمان در دورهای از تاریخ ایران قدیم رخ میدهد. حدودا در «دورانِ حکومتِ رضا شاه پهلوی» و واگذاری قدرت به محمدرضا. با این حال تمرکز داستان به هیچ وجه روی سیاست و اتفاقات سیاسی نیست.
در خلاصه رمان اینطور آمده که دختر خانواده اعیان بصیرالملک (محبوبه) عاشق شاگرد نجاری (رحیم) میشود. عشقی که به ازدواجی ناموفق میانجامد. تنش طبقاتی، فشار خانواده، انتخاب و پیامدهای آن، محورِ داستان است.
این رمان یکی از پرفروشترین رمانهای عامهپسند (popular fiction) ایران است بوده است.
دربارهی نویسنده
فتانه حاجسیدجوادی در سال ۱۳۲۴ خورشیدی در شهر کازرون استان فارس به دنیا آمده است.
او در منطقه شمیرانِ تهران بزرگ شد و سپس پس از ازدواج به شهرِ اصفهان مهاجرت کرده است .
فعالیت اصلیِ او نوشتن رمانهایی است که مخاطب عام دارند؛ با اینکه نویسنده کمکار قلمداد میشود اما در زمان خود تأثیرگذار بوده است.

از کتاب ممنوعه تا سریال پرفروش
در دههی هفتاد، «بامداد خمار» فتانه حاجسیدجوادی چیزی بیش از یک رمان عاشقانه بود. این کتاب در دل فضای فرهنگی پس از جنگ، جایی میان بازگشت سنت و خیزش مدرنیته، ناگهان به متنی بدل شد که نوجوانان با ترس و وسوسه، مانند کالایی قاچاق در مدرسه دستبهدست میکردند. حمل و خوانندن چنین داستانهایی به ویژه برای دختران نوجوان، نوعی جرم تلقی شده و کشف کتاب توسط عوامل مدرسه، منجر به توبیخهای شدید برای دانشآموزان مجرم میشد.
در آن زمان، مدرسه و خانواده دو سنگر اصلی نظم ایدئولوژیک بودند، و رمانی که در آن دختری علیه خواست خانواده شورش میکرد، میتوانست تهدیدی برای اخلاق رسمی تلقی شود. عشق، در روایت حاجسیدجوادی، دیگر نه پاداش وفاداری، بلکه علت سقوط بود. و همین تضاد، آن را به متنی ممنوع اما پرکشش بدل کرد. نوعی لذت ممنوع برای نسلی که در سکوت و خفقان داشت بزرگ میشد.
داستانی که زمانی در پستوها خوانده میشد، حالا بر صفحهی تلویزیونها جریان دارد. نه فقط برای اینکه ممنوعه بودنش پایان یافته است، بلکه چون ممنوعیت دیگر ارزش اقتصادی ندارد. نظام فرهنگی امروز میفهمد که سرکوب هزینه دارد، اما بازتولیدِ امنِ تخطی، سود در پی خواهد داشت.
بنابراین، «بامداد خمار» دیگر فقط یک داستان عاشقانه نیست. بلکه سندی تاریخی از چگونگی دگردیسی قدرت فرهنگی است. از حذف و سرکوب، به مصرف. از ترس، به نوستالژی. از شورِ پنهان، به کالای رسمی.
امروز، پس از سه دهه، همان متن تبدیل به سریالی پربیننده در شبکهی نمایش خانگی شده است. پرسش اساسی اینجاست: چه چیز تغییر کرده؟ جامعه، نگاه رسمی، یا صرفاً استراتژیهای بازنمایی؟ دلایلی که میتواند عامل این تغییر باشد را مورد بررسی قرار میدهیم:
۱- نرمالسازی عصیان علیه سنتهای بازدارنده، از طریق نوستالژی
نرگس آبیار با ساخت سریال «بامداد خمار»، در واقع عصیان محبوبه را نه به عنوان خطری برای نظم اجتماعی، بلکه به عنوان بخشی از خاطرهی جمعیِ زن ایرانی بازتعریف میکند. روایت دیگر تهدید نیست، بلکه میراث است.
در رسانهشناسی فرهنگی، این فرآیند را اهلیسازی مینامند. یعنی نظام مسلط، متنی را که زمانی رادیکال بوده، در دل ساختار رسمی خود بازتولید میکند تا انرژی انتقادیاش را بیخطر سازد.
سریال با نور، لباس و لوکیشن و فضاسازی آشنای دهههای گذشته، مخاطب را در نوستالژی غوطهور میکند؛ عشقی که زمانی عصیان بود، اکنون به خاطرهای زیبا بدل میشود. به تعبیر ژان بودریار معروفترین و جنجالیترین نظریهپرداز پسامدرنیته، واقعیت دیگر زیسته نیست، بلکه بازسازیشده است.
۲- تغییر سیاست فرهنگی؛ از سرکوب تا سرمایهسازی
در دههی ۱۳۷۰، کنترل فرهنگی در ایران بر مبنای حذف و انکار بود. در دههی ۱۴۰۰ اما، همان میلها و تخطیها تبدیل به محصول فرهنگی شدهاند. عشق ممنوعه، حالا کالای پرمخاطب پلتفرم است.
پلتفرمهای نمایش خانگی، با رویکرد بازارمحور، عشق را نه تهدید، بلکه موتور فروش میدانند. در چنین شرایطی، «بامداد خمار» از کتابی مخفی، به محتوای قابل پخش بدل میشود.
این دگردیسی، بخشی از روند بزرگتر تجاریسازی تخطی است. نظام فرهنگی دیگر مخالفت را حذف نمیکند، بلکه آن را میفروشد.
۳- از شور فردی تا روایت زنانه
سریال آبیار، برخلاف رمان که بیشتر در قلمرو احساسات محبوبه محصور بود، تلاش میکند آن را در بستر روایت زنانه از انتخاب و تاوان قرار دهد. آبیار به عنوان کارگردانی که نگاه زنمحور دارد، از عشق محبوبه تفسیری اجتماعی ارائه میدهد. زنی که در نظام مردسالار، در مرز عشق و اختیار سرگردان است و تاوان اختیارش را با هزینه زیاد پرداخت میکند.
در نتیجه، سریال برای مخاطب امروز که با مفاهیم استقلال زن، طبقه و فشار سنتی آشناتر است، نه فقط نوستالژیک، بلکه قابل همذاتپنداری است.
۴- بازگشت نسلی که حالا قدرت مصرف دارد
آن نسلی که در دههی هفتاد کتاب را پنهانی در پستوی خانه و مدرسه خوانده است، امروز مخاطب رسمی و خریدار اصلی پلتفرمهاست. همان دختران و پسران مدرسهای، حالا در حوالی چهلسالگی، با حس مالکیت فرهنگی به تماشای نسخهی تصویری آن نشستهاند. در بازاری که احساس نوستالژی یکی از محرکهای اصلی مصرف است، «بامداد خمار» دقیقاً جایی ایستاده که حافظهی فردی و جمعی به هم گره میخورند.
۵- مواجهه با آمار طلاق و ضرورت شناخت و انتخاب آگاهانه
افزایش چشمگیر نرخ طلاق در سالهای اخیر، تنها یک آمار اجتماعی نیست. نشانهای از تغییر عمیق در درک جمعی ما از مفهوم ازدواج است. جامعهای که زمانی عشق را تنها در چارچوب نظم سنتی میپذیرفت، امروز ناچار است با واقعیت پیچیدهی رابطه، انتخاب و مسئولیت مواجه شود. در چنین بستری، بازخوانی «بامداد خمار» صرفاً نوستالژی نیست، بلکه نوعی بازآموزی فرهنگی است. یادآوری اینکه عشق، بدون شناخت، بهسادگی میتواند به فاجعه بدل شود.
در فضای بستهی جوامع سنتی، دختر و پسر در دو زیستجهان جدا رشد میکنند؛ گفتوگو میان دو جنس، محدود، ترسخورده و اغلب پنهان است. نتیجه آن است که شناخت پیش از ازدواج نه بر تجربه، بلکه بر تصورات و فرافکنیها بنا میشود. محبوبه در «بامداد خمار» دقیقاً قربانی همین نظام است. او در خلأ شناخت، دل میسپارد و بهای سنگینی میپردازد.
اکنون که جامعهای که با موج طلاق و فروپاشی روابط روبهروست، نیاز دارد بار دیگر این روایت را از زاویهای تازه ببیند. این بار نه بهعنوان قصهای عاشقانه، بلکه بهمثابه آینهای تربیتی و هشداردهنده. سریال نرگس آبیار، آگاهانه یا ناخودآگاه، این نقش را برعهده گرفته است. بازگویی داستانی قدیمی برای نسلی که باید عشق را نه بهعنوان شور، بلکه بهعنوان تصمیمی آگاهانه و پرمسئولیت بفهمد.

تفاوتهای اصلی سریال و رمان «بامداد خمار»
سریال «بامداد خمار» با اقتباس از رمانی به همین نام ساخته شده است. با این حال نسخه تلویزیونی، تفاوتهایی با نسخه مادر و کاغذی خود دارد. یکی از بزرگترین تفاوتها، ساختار دوزمانی در سریال است.
ساختار دو نسلی و دو زمانی در سریال «بامداد خمار» در واقع بیانگر نوعی انتقال هیجانی میاننسلی است؛ مفهومی که در روانتحلیلگری به معنای انتقال ناآگاهانهی تجربههای عاطفیِ حلنشده از یک نسل به نسل دیگر بهکار میرود.
در روایت تلویزیونی، محبوبهی پیر با بازگویی خاطرات جوانیاش در برابر برادرزادهی خود که جوانی در دهه ۶۰ خورشیدی است، در تلاش است «خطای» گذشتهاش را اصلاح کند. اما در سطحی عمیقتر، این اعتراف نوعی جستوجوی رستگاری از طریق بازگویی است. فرایندی که رواندرمانگران آن را شفای روایی مینامند. محبوبه در کهنسالی، در واقع با بازسازی داستان خود، در پیِ بازیابی معنا و آرامش ازدسترفته است.
در سوی مقابل، دختر جوان دههی شصت (برادرزاده محبوبه)، ناخواسته همان مسیر محبوبهی جوان را تکرار میکند. این تکرار ناخودآگاه، نمونهای از غریزهی تکرار در نظریهی فروید است؛ تمایل ذهن انسان به بازآفرینی موقعیتهای دردناک گذشته برای درک و حل آنها.
عمه در فرهنگ ایرانی؛ قدرت در سایه خویشاوندی
از منظر نمادشناسی فرهنگی، رابطهی عمه و برادرزاده در جامعهی ایرانی جایگاه ویژهای دارد. عمه، اغلب نمایندهی زن سنتی، خردمند و روایتگر خانواده است. زنی که خود در محدودیتهای فرهنگی زیسته اما هنوز قدرت نسل پیشین را در اختیار دارد و میتواند صدای نسل جدید هم باشد. در نظام خویشاوندی سنتی ایران، عمه اغلب نقشی دوگانه دارد: هم به پدر نزدیک است و هم به نسل بعدی (یعنی فرزندان برادر). او همزمان حامل اعتبار خاندان پدری و ناظر بر استمرار نام و خون خانواده است. از همینجا قدرتش آغاز میشود: قدرتی غیررسمی، اما تعیینکننده.
در بسیاری از خانوادههای سنتی، تصمیمات مهم درباره ازدواج، تربیت فرزندان، و حتی اختلافات خانوادگی، در غیاب پدر، از فیلتر عمه میگذرد. او حافظ سنت خانوادگی است، چیزی شبیه وزیر امور داخلی خاندان.
از نظر روانی و فرهنگی در جوامع سنتی و مردسالار، عمهها اغلب به دو دلیل نفوذ دارند:
۱- اتصال به پدر به عنوان مرکز قدرت خانواده
چون خواهر پدرند، بهنوعی حامل اقتدار پدرانه هستند. احترام به عمه، ادامهی احترام به پدر است. این پیوند باعث میشود حضورش در خانه، نوعی «نمایندگی قدرت مردانه» داشته باشد، حتی اگر خودش زن باشد.
۲- فاصله از مادر
عمه نه مادر است و نه غریبه. در نتیجه، حرفش نه از موضع مهر مستقیم، بلکه از موضع قضاوت و داوری شنیده میشود. او احساساتی نیست، بلکه صاحبنظر است. و همین، لحنش را سنگینتر میکند.
در ادبیات و سینما، عمه اغلب نقش راوی خرد پنهان یا نگهبان حافظهی خانوادگی را دارد. او کسی است که گذشته را به یاد دارد و با زبان خود، روایت را از نسلی به نسل دیگر منتقل میکند. درست مثل محبوبه سالخورده در «بامداد خمار» که در مقام عمه بودن، صدای تجربه و شکست را به گوش برادرزاده جوان میرساند.
در روانشناسی اجتماعی ایران، عمه میتواند استعارهای از ضمیر فرهنگی محافظهکار هم باشد. بخشی از ناخودآگاه جمعی که وظیفهاش حفظ تداوم سنت و نظم خانوادگی است. او نمیگذارد خاطرهی نظم پیشین فراموش شود. این نقش را عمهی محبوبه (عمه کشور) در سریال به دوش گرفته است. به نظر میرسد وی نفوذ کلام زیادی روی خانواده و پدر محبوبه داشته باشد. قضاوت در این باره تنها با ارائه قسمتهای بعدی سریال امکان پذیر است.
بنابراین، تقابل این دو زن (عمه و برادرزاده) صرفاً تضاد دو زمان نیست، بلکه مواجههی دو جهان فکری است: زنِ روایتگر در برابر زنِ کنشگر. عمه، در فرهنگ ایرانی، نه فقط خواهر پدر، بلکه سایهی پدر است؛ نگهبان اعتبار خاندان، و زنی که میان عشق و عقل، همیشه عقل را انتخاب میکند. در حالی که مادر میبخشد، عمه هشدار میدهد.
مادر، عشق را ممکن میکند؛ عمه، تاوانش را یادآور میشود.
و شاید به همین دلیل است که مخاطب ایرانی بهراحتی با این درام ارتباط برقرار میکند؛ زیرا در ناخودآگاه جمعی او، هر نسل از زنان، داستان ناتمام نسل پیش را بر دوش میکشد و تلاش میکند آن را به شکلی تازه به سرانجام برساند.

پدر محبوبه، سرگردان میان سنت و مدرنیته
در سریال و طبق سه قسمت پخش شده تاکنون، چنین به نظر میرسد بصیر الملک پدر محبوبه از نسل مردانی است که میان دو جهان سرگردان ماندهاند. مدرن از نظر تحصیل و ظاهر، اما اسیر در هستهی سخت سنت. بصیرالملک پدر محبوبه با بازی علی مصفا مردی فرنگ رفته است. ساز مینوازد. اتاقی پر از کتابخانه و کتاب دارد. فرهیخته است. خوش پوش است. به همسر خود و مادر سه دخترش احترام میگذارد. شعر میخواند. برای دخترانش معلم سرخانه زبان فرانسه میآورد. اما همچنان در دلش بابت نداشتن فرزند ذکور، احساس ناکافی بودن و سرافکندگی دارد. بر این اساس تصمیم میگیرد با ازدواج موقت، به هدفش برسد و دارای فرزند پسر شود.
ماجرای ازدواج موقت او با دخترِ یکی از کلفتهای خانه برای پسردار شدن، بازنمایی نوعی ناآرامی هویتی در مردان آن دوره است؛ مردانی که میخواستند روشنفکر باشند، اما هنوز مشروعیت خود را در داشتن وارثِ پسر میجستند. این تفکر گرچه کمرنگ شده، اما همچنان در جامعه ایرانی وجود دارد. از این نظر اهمیت دارد و لازم است به آن پرداخته شود.
از منظر جامعهشناسی خانواده، پدر محبوبه نمایندهی پدر اقتدارگرای موقر است. چهرهای که با چشمان جامعه، وجاهت دارد، اما در روابط خصوصی، به ابزارسازی انسانها عادت کرده است. زن صیغهای، برای او نه شریک، بلکه وسیلهای برای ترمیم توازن جنسیتی خانه است. پس از مرگ نوزاد، با انکار و حذف زن، در واقع تاریخ شخصی خود را بازنویسی میکند تا لکهای بر نام خانوادگیاش ننشیند.
مرگ نوزادِ پسر در لحظهی تولد، نماد فروپاشی رویای بصیرالملک است. اما واکنش او، اینکه خودش جسد نوزاد را در خاک پنهان میکند و همان شب صیغه را میگسلد، نقطهی اوج تاریکی روانی بصیرالملک به شمار میرود. این صحنه در زبان نمادها، نوعی طردِ سایه است؛ به تعبیر یونگ، او بخش تاریک و شرمآور وجود خود را دفن میکند تا ظاهر نجیب و محترمانهاش نزد جامعه و همسرش محفوظ بماند.
او در واقع نه فقط کودکی را دفن میکند، بلکه حقیقت را هم به خاک میسپارد. دفنِ نوزاد، دفنِ خطا نیست، بلکه دفنِ وجدان است. این راز در ساختار ناخودآگاه شخصیت محبوبه نیز به شکلی دیگر بازتولید میشود؛ در عشق تراژیک او به مردی از طبقهی فرودست.
امید میرود «بامداد خمار» بتواند در ادامه مسیر، انتظارات مخاطبان آگاه و خاطرهمند خود را برآورده سازد؛ همان نسلی که روزی در خلوت، صفحاتش را با اضطراب ورق میزد و امروز، در روشنای تصویر، منتظر بلوغ روایی و بصری آن است.
منبع: سینما سینما