ده صحنهی به یادماندنی «وضعیت سفید» / بلوغ در میدان جنگ
اختصاصی سلام سینما - بیش از ده سال از ساختهشدن «وضعیت سفید» میگذرد. سریالی که تولید سختی را پشت سر گذاشت و بعد از تعطیلشدنهای چندباره، با تلاشهای تهیهکنندهاش محمدرضا شفیعی در نهایت ساخته شد. «وضعیت سفید» بیاغراق یکی از بهترین سریالهای ایرانی و از مهمترین تولیدات صداوسیما است. سریالی شبیه به یک منظومه که شرحی بر یکی از مهمترین برهههای تاریخ معاصر ایران است: روزهای سخت بمبارانهای تهران در سالهای پایانی جنگ.
واژه اپیک به معنی حماسه، به فیلمها و سریالهایی اطلاق میشود که درونمایهای حماسی دارند. شاید در لحظه اول برایتان سؤالبرانگیز باشد که «وضعیت سفید» چطور میتواند یک اثر اپیک یا حماسی باشد. خب هرچند ادبیات حماسی ایران، تعریف خاصی از حماسه را به ذهن متبادر میکند، تصویری شبیه به اشعار فردوسی و ضرباهنگ موسیقی حماسی، اما در صنعت تصویر، اثری که یک برهه تاریخی مهم را با همهٔ مختصات زیستی، فرهنگی و اجتماعی خود تصویر کند و تصویر جهانشمولی از «یک دوران» بسازد،
تصویری که هم بازگوکننده بخشی از تاریخ باشد و هم صورتی افسانهای از مضمون خود بسازد، اپیک خوانده میشود. «وضعیت سفید» یک منظومهٔ تصویری ایرانی است که حمید نعمت الله بادقت و ریزبینی ویژهای آن را ساخته. او جهانی چندوجهی خلق کرده که مناسبات زیست ایرانی در دههٔ شصت را بازنمایی میکند و آینهٔ تمامنمای جامعهٔ ایران در دههٔ شصت میشود. نعمتالله در خانوادهٔ گلکار تمثیلی از جامعهٔ ایران را تصویر میکند و در این میان به شکل خاصی روی داستان بلوغ امیرمحمد گلکار، قهرمان داستانش تمرکز میکند.
از سوی دیگر تمرکز نعمتالله روی جزئیات، مهمترین عاملی است که آن جهان افسانهای «وضعیت سفید» را متجلی میکند. همواره پرداخت جزئیات در فیلمهای نعمتالله نقش مهمی پیدا میکنند و ترجیح میدهد بهجای داستانگویی مستقیم با جزئیات سروکله بزند. اگر بخواهیم دقیقتر بگوییم اصلاً وضعیت سفید سریال جزئیات است؛ در هر میزانسنی، در هر صحنهای جزئیات متعددی در فور گراند، میانه و پسزمینه تصویر درآنواحد در حال پردازش هستند. جزئیاتی که اشیا، حیوانات و کاراکترها را در برمیگیرد.
نعمتالله سریال را با جزئیاتی از خانه مادربزرگه و زندگی هرکدام از اعضای خانواده شروع میکند، این جزئیات را بسط میدهد و به سرانجام میرساند. هرچند نعمتالله در مدل خودش قصهگوی خوبی است؛ اما در وضعیت سفید با داستان ویژه یا پرطمطراقی سروکار نداریم و تماشاگر بیشتر درگیر موقعیتهای مختلفی میشود.
علاوه بر پرداخت به جزئیات در میزانسن، در شخصیتپردازی هم جزئیات رفتاری متعدد شخصیتها هستند که بهمرور خود را نمایان میکنند و شخصیتها را قدمبهقدم با پیشروی سریال سرشته میکنند. داستان هم بر همین جزئیات سوار میشود تا با نمایش تغییرات، پیشرفتها یا استحاله شخصیتها، درام خود را پیش ببرد.
درباره بازی ماندگار عباس غزالی در «وضعیت سفید»
نعمتالله در «وضعیت سفید»، جهانی سرشار از شگفتی آفریده و خاطره جمعی خاک خوردهای در ناخودآگاه یک نسل را زنده کرده است. نسلی که جنگ و بمباران و آن شکل بازنیافتنی از همدلی و رواداری اجتماعی را دیگر بعد از دهه شصت، هرگز تجربه نکرده. این راهی است که فیلمساز میرود تا به قهرمان خود امیرمحمد گلکار دوستداشتنی بیاموزد که دنیا جای حواسپرتی و فکر و خیال نیست.
اولین دیدار - قسمت ۱
هرچند این صحنه در دقایق پایانی قسمت اول اتفاق میافتد، اما نقطهٔ شروع داستان امیر است. بعد از گذراندن روز با مادربزرگه و رفتن به سراغ عموها و عمهها، امیرمحمد سر از جلوی خانهٔ عباس آقا، رانندهٔ مینیبوس درمیآورد. دخترش معتقد است صدام بهزودی تهران را بمباران خواهد کرد و حالا خانواده میخواهند از تهران بگریزند و چند روزی در باغ خانم گلکار جاگیر شوند. امیرمحمد، رها از بند زمینوزمان، دارد برای مادربزرگه وراجی میکند که او ازش میخواهد برود و به عباس آقا کمک دهد. امیر وارد خانه آنها میشود که بهواسطه قرمزشدن وضعیت، برقش قطع شده. گویی وارد مرحله جدیدی از زندگیاش شود ...
فانوس در دست، به سمت عباس آقا میرود و او میخواهد نور را به دخترش شیرین بدهد و خودش بیاید سر یک وسیلهای را برای جابهجایی بگیرد. بنگ. اولین دیدار امیر دیوانه و خانوم شیرین اتفاق میافتد. یک صحنهی تغزلی زیبا با کارگردانی شاعرانه حمید نعمتالله: وقتی دخترک ترسان روی در تاریکی نشسته و امیر با نور جلوی صورت او میایستد، در چهرهاش زل میزند و میگوید: «نترسید خانوم شیرین ... نترسید ... قوی باشید ... قوی» دیالوگی ماندگار که امیرمحمد در طول سریال بارها مجبور میشود آن را سر اعضای خانواده فریاد بزند: «قوی باش ... قوی»
در گل ماندن مثل خر! – قسمت ۳۰
در قسمتهایی که امیرمحمد در اوج پریشانحالی خود به سر میبرد. جنونش بیش از همیشه بیرون میریزد و دیگر به سیم آخر زده. در همین لحظات بحرانی بلوغ است، وقتی که غرور جوانیاش جریحهدار شده که در مسیر برگشتش به باغ، باران میزند ...
از آن بارانهای سیلآسایی که همه چیز را میشویند و پاک میکنند. در این مسیر که تنهاترین لحظات امیر در سریال هم محسوب میشوند او به خری برمیخورد که در گلولای گیرکرده و اوضاعش وخیم است. امیر به سراغ او میرود و تقلای بسیاری برای نجاتش میکند. خودش را به آبوخاک میزند تا در نهایت خر از گل کشیده میشود، استعاره از اینکه دیگر وقتش شده امیر خرش را از گل بیرون بکشد.
نجات خر استعارهای از آغاز بلوغ فکری امیر است. جایی که پذیرای غرور خورد شدهاش میشود، نقطهٔ تغییر ماجرا. او خر را با خود به باغ میآورد و خر ازآنپس در بزنگاههای عاطفی مهم امیر و خانواده گلکار حضور دارد.
کارگردانی نعمتالله در این صحنه بسیار دلنواز است. اینکه چطور تقلای امیر برای نجات خر را تصویر میکند، هر تماشاگری را متأثر میکند.
پرفورمنس نابههنگام - قسمت ۱۶
اگر بگوییم بهروز برادر کوچک خانواده گلکار، مهمترین شخصیت سریال بعد از امیر است، اغراق نکردهایم. شخصیتی ویژه با پرداختی ویژه که به تصویر شمایلی مردانهای که بهروز وثوقی در فیلمفارسیها ساخته بود ادای دین میکند.
اغراقهای شخصیتی بهروز و بازی پرطمطراق عباس غزالی هرچند در قسمتهای آغازین ممکن است در ذوق بزند، تماشاگر هنوز متوجه منطق تمثیلی این اغراقها و نسبتش با سینمای فارسی نیست، اما بهمرور بدل به همدلیبرانگیزترین شخصیت سریال میشود.
بهترین صحنهٔ بهروز جایی در میان دعواهایش با همایون، پسر احترام رخ میدهد. وقتی همایون لاستیک ماشین را پنچر کرده و بهروز با لاستیک پنچر شده به جلوی پنجرهٔ کاروان احترام میآید و یک پرفورمنس را شروع میکند که همهٔ اعضای خانواده دورش جمع میشوند و اشک مادربزرگ را درآورده و استیصالش را در جمع فرزندان نمایان میکند.
بازی عباس غزالی در این صحنه بسیار دیدنی است و میزانسن نمایشی نعمتالله مانند همیشه ثمرهٔ درهمتنیدگی دقیق مضمون و فرم سکانس.
یک صحنه جالب! - قسمت ۲۷
«یه صحنه جالب ... یه صحنه جالب». یکی از تلخترین صحنههای سریال، جایی که امیر را در اوج استیصالش میبینیم. صحنهای که دیگر رسماً قبول میکند «مرد بازنده ماجرا» خود اوست. درحالیکه دوستش شهاب در همان لحظه در مراسم خواستگاری است، امیر در تمنای شیرین دارد میسوزد و وقتی به باغ میرسد با شنیدن تعریفهای شیرین و مادرش از شهاب، به سیم آخر میزند. مثل همیشه بدترین تصمیم را میگیرد تا باز هم در راستای جلبتوجه کردن، خودش را مضحکه کند.
درحالیکه اول میخواسته با چراغانی کردن باغ برای نیمه شعبان، یک کار جالب انجام دهد، ناگهان انتحاری میزند و رشتهٔ چراغهای رنگی را دور خودش میپیچاند تا بدل به «مرد نوری» شود. در همان لحظه وقتی کیفور از کاری که کرده با افتخار خطاب به شیرین و خانوادهاش فریاد میزند «یه چیز جالب، یه چیز جالب» ناگهان برق او را میگیرد و میافتد. چیزی شبیه به تجربه رفتن تا پای مرگ. این تنها لحظهٔ سریال است که شیرین آن نگاه از بالا و تحقیرکنندهاش به امیر را کنار میگذارد و برای لحظهای، فقط برای یکلحظه بهراستی دلنگران امیر میشود.
افسانه و کابوسهایش - قسمت ۷
اولین رؤیا/ کابوسی که امیر میبیند و باعث میشود در روزهای بعدی، خودش را میان رؤیاها و واقعیت از دست بدهد. درحالیکه او و پدرش به دنبال بهزاد و زنش که دعوا کرده و از باغ رفتهاند، میگردند، در ازدحام ماشینهایی که از تهران گریختهاند گیر میکنند. امیر در عالم خواب و بیداری با شیرین حرف میزند. از معدود لحظاتی که اعتماد به نفسش را جلوی شیرین از دست نداده و جلوی او خودش است.
لمداده و به این فکر میکند که اگر یکی از این ماشینها موشک میخورد چه میشد؟ کدام را انتخاب میکرد؟ از چند ماشین میگذرد و در نهایت با لجاجت مردانهای به خانوم شیرین نگاه میکند و مینیبوس آنها را انتخاب میکند و ناگهان بنگ ...
مینیبوس منفجر میشود. امیر سراسر شب را در جمع جنگزدگان، نیمی در واقعیت و نیمی در کابوس است تا پدرش او را برای خواب میبرد. کنار مادر پیر جنگزدهای که به او کلاهی میدهد که در خواب آوار روی سرش نریزد. وقتی صبح امیر از خواب بیدار میشود، پیرزن مرده است. حالا مرگ اینجاست و کابوس نسبتش با واقعیت را ازدستداده.
جرقهی کورکننده اولین گناه - قسمت ۱۱
اروتیکترین صحنهٔ سریال. پر از شیطنتهای پسرانه و مزین به بازیگوشی فرمی نعمتالله در نشاندادن صحنه از پشت نمای دوربین شکاری. کاری که باعث میشود مفهوم «چشمچرانی» در صحنه مورد تأکید قرار بگیرد.
نعمتالله شور عاشقانه و جرقههای احساسی امیرمحمد گلکار را در درخشندگی جوشکاری بازنمایی میکند و سنگینی نگاه امیر را در چشم دزدیدنهای معذب گونه خانوم شیرین، به رخ میکشد. لحظهای که حس و بوی شخصی دارد و موسیقی متن هم روی آن درخشان عمل میکند تا یکی از قلههای احساسی سریال را نتیجه ببخشد.
اینکه کل صحنه از نگاه شرورترین شخصیت خانواده یعنی همایون تصویر میشود، بر شرارت نوجوانانه امیر میافزاید و تاوانش را با چشمانش میدهد.
بهروز در آتش – قسمت ۱۳
همایون جدا منفورترین شخصیت سریال هست و اوج همدلیمان با بهروز لحظهای است که در تلهٔ همایون گیر میافتد و سر آبرویی که همایون از او میبرد و بابت بیپولی، تحقیرش میکند، به سیم آخر میزند.
یک صحنهٔ رمانتیک با کلی اسلوموشن بهجا و ویژه که بار عاطفی را دوچندان میکند. نکتهٔ خشم بهروز این است که در یک سیر تدریجی به این نقطه میرسد. نعمتالله از لحظهٔ ورود همایون به باغ، برای بهروز دانه میپاشد تا بهسوی این عصیان هدایتش کند. این یکی از تغزلیترین لحظههای سریال هم هست، لحظهای که خشم و عصیان را شاعرانه میکند ...
تصویر بهروز با مشعلی در دستش که میخواهد خانه و هرچه که هست را به آتش بکشد ... چه فریادهایی که منیژه میکشد. وقتی بهروز روی دیوار میرود تا نایلونهایی که سقف یکخانه بودهاند را بسوزاند، صحنه به اوج خودش میرسد ... یک تصویر حماسی افسانهای از گلکارها که در زیر بازش آتش تقلا میکنند ...
غرق شدگی - قسمت ۲۴
یکی دیگر از سکانسهایی گه یک مرحله از بلوغ امیرمحمد را نمایندگی میکند، صحنهای است که با شهاب به گلخانه رفتهاند. دم عید است و حوضچه گلخانه، پر از ماهی قرمز ... این سکانس هم از آن سکانسهای تمثیلی زیبای «وضعیت سفید» است. وقتی که شهاب، طوطیای را میبیند که در پنجرهها گیرکرده و برای نجات او خودش را به بالای پنجرههای قدی میرساند.
در همین حین امیرمحمد که در همهٔ مسیر با شهاب بدفازی و خشمش را بیدلیل سر او خالی کرده، لب حوض با ماهیها مشغول است. امیر شنا بلد نیست و تا دقایقی دیگر یک موشک همان نزدیکیها فرود خواهد آمد، در ست همان لحظهای که شهاب بالاخره موفق میشود پرنده را برهاند، موج انفجارش همه شیشهها را خورد خواهد کرد و امیر در حوضچه خواهد افتاد ...
در حالیکه امیر دارد غرق میشود و دستوپا میزند شهاب با دستش او را میگیرد. در یک نمای قابلتوجه زیر آب که تصویر بستهٔ دست شهاب که امیر را بالا میکشد در تلألؤ آب، بازتاب مینماید ... این دومین جانی است که شهاب آن روز نجات میدهد. او در قسمتهای پایانی سریال جان بسیاری دیگر را هم نجات خواهد داد ...
حالا، جاده! - قسمت ۳۲
«هر کی عمه میفهمه ... هرکی مادرشوهر آینده میفهمه، هرکی خواهرزن میفهمه... با من بیاد...» یکلحظهٔ مهم در روابط خانوادگی که البته به سرانجام خوبی نمیرسد. دراما ساختنهای بهروز در این سکانس به نقطهٔ اوجش میرسد بهجایی که واقعاً دستوپا زدنها و اطوارهایش نتیجه میدهد و همه را تحریک میکند تا به دنبال احترام بروند.
وقتی راه میافتد در یک نمای برعکس، دوربین صد و هشتاد درجه میچرخد و وارونه میشود. خانوادهٔ گلکار به سمت احترام در حرکتاند و این یعنی جهان این خانواده قرار است بهزودی وارونه شود. هرچند این اتفاق سریعالسیری نیست و وقتی به احترام میرسند، او همه را با رنجش پس میزند. قصهٔ آشتیکنان سر درازی دارد و این سکانس تازه شروع آن ماجراست.
زینت کردن درد - قسمت ۳۵
همه به تهران رفتهاند تا بهزاد را که در بحران عاطفی است و مادربزرگه را که دیگر از دست همه خسته شده دریابند. بهروز نرفته و با منیژه در باغ است. میزند و منیژه درد زایمانش شروع میشود. ماشین خراب است و بهروز هم که یک قران پول ندارد ...
منیژه فریاد میکشد و بهروز نمیداند که باید چه کند. این صحنه از حیث کارگردانی نعمتالله، در شمار بهترین سکانسهای «وضعیت سفید» قرار میگیرد. یک صحنهٔ افسانهای که مرزهای منطق دراماتیک روایت را برای لحظهای جابهجا میکند؛ منیژه درد میکشد و ناگهان آب از منبع آب سرازیر میشود ... منیژه زیر آبشاری از آب منبع، درد میکشد و بهروز که بالای منبع رفته خیس خیس از آب «پاککننده» به خدا التماس میکند که منیژه را نجات دهد ...
«وضعیت سفید» از منظر هنری شبیه به هیچ سریال دیگر صداوسیما نیست. نعمتالله همانطور که گفتیم یک منظومه افسانهای، پر از جزئیات آفریده و در خانوادهٔ گلکار، جامعهٔ ایران دههٔ شصت را بازنمایی کرده است. «وضعیت سفید» از آن سریالهایی است که تاریخ مصرف ندارد و هیچوقت تماشای دوبارهاش حتی خستهکننده نمیشود. آس پیک صدای و سیمای بیبخار و ناکارآمد ملی ...