خداحافظ رییس/ درآمدی بر مرگ تلخ حمیدرضا صدر
اختصاصی سلام سینما- حمیدرضا صدر نامی آشنا برای دوستداران سینما و فوتبال بود. منتقدی با ادبیات خاص خود و سلیقه سینمایی ویژه که در حوزه کارشناسی فوتبال هم فعالیت میکرد. منتقدی که تنها از فیلمهایی که دوست داشت مینوشت و عشق منتشر میکرد.
حمیدرضا صدر در ۲۸ اسفند ماه ۱۳۳۴ در مشهد بهدنیا آمد و امروز ۲۵ تیرماه در کالیفرنیا دار فانی را وداع گفت. او در ایران و انگلستان تحصیل کرد . دانشآموخته کارشناسی اقتصاد و کارشناسی ارشد شهرسازی از دانشکده هنرهای زیبا، دانشگاه تهران و مقطع دکترا از دانشگاه لیدز بریتانیا بود.
این منتقد عشق فیلم سالها در مجله سینمایی هفت مینوشت و پس از آن جز منتقدین ثابت مجله فیلم بود. همچنین در روزنامه تهران امروز و شرق هم قلم میزد. اولین یادداشت سینمایی که از صدر به چاپ رسید، نقدی بود بر یکی از فیلمهای جان فورد که آغاز همکاری او با مجله فیلم را رقم زد.
او درباره تجربهاش در مجله هفت گفته بود: هفت مجلهای بود که قصد مردمی شدن نداشت و برای اقلیت مینوشت، روی جلدش را نمیفروخت و مصاحبههایش انتخابشده بودند. در سالهای همکاریام با «هفت»، یک مصاحبه با سهراب شهید ثالث، فیلمساز فقید ایرانی در شیکاگو و همچنین یک مصاحبه با فرخ غفاری، سینماگر ایرانی در پاریس داشتم.
تعطیلی ناجوانمردانه مجله «هفت» آنقدر برایم تلخ بود که دیگر در مورد سینما ننوشتم و در هیچ مجله و برنامه سینمایی به فعالیت مداوم نپرداختم.
او در عین حال میگفت «نقد فیلم در دنیا تمام شده است و مخاطبان خودشان صاحبنظرند، چرا که نسل جدید این امکانات را دارند که فیلمی را بارها ببینند و در موردش صحبت کنند».
در یکی از آخرین بازنگریهایش به ده فیلم برتر تاریخ سینما لیست زیر را با توضیح مختصری درباره هر فیلم منتشر کرده بود:
یک هفته (ادوارد کلاین و باستر کیتن، 1920): هر بار میخواهم جادوی سینمای صامت را به رخ بکشم این فیلم را نمایش میدهم تا همه میخکوب شوند. بازی با فضا و اشیا حیرت انگیز است. همیشه در پایان فیلم از خود میپرسم: آیا میتوان طی بیست دقیقه به قله ی رفیع تری از کیفیت سینمایی دست یافت؟
کازابلانکا (مایکل کورتیز 1942): اثری سرشار از احساسات شاعرانه و خطرات دوست داشتن در بستری ظاهراً سیاسی و میهن پرستانه. فیلمی دربارهی عشق مرد به زن، عشق زن به مرد و سرانجام دلبستگی مرد به مرد. وحدت مکانی رخدادها در «کافه ی ریک» فوقالعاده است و اسطوره ی هامفری بوگارت تلخ اندیش و احساساتی دست نیافتنی.
زندگی شگفت انگیزی است (فرانک کاپرا، 1946): هیاهوگران صاحب پول و قدرت اعتقادی به سرشت انسانی و نیروی محبت ندارند، اما جیمز استوارت در بدفورد فالز رفقای فراوانی دارد و فرشته ی آسمانی هست تا این بنده ی نومید را به زندگی بازگرداند. هر بار حالم بد است این فیلم را تماشا میکنم.
دزدان دوچرخه (ویتوریو دسیکا 1948): تنهایی آدمی در جامعه ای بی ترحم که همه در آن قربانی میشوند مضمونی دیرآشنا است. اما پرداخت بصری دسیکا از شهر و آدمهایش و بازی لامبرتو ماجورانی، مردی که با ربوده شدن دوچرخه اش بی همه چیز میشود، و انتسو استایولا، پسرکی که همیشه فکر میکنم او را جایی اطراف خود دیده ام، مرا با خود میبرد.
جویندگان (جان فورد 1956): سفری برای انتقام. سفری برای تطهیر. هر بار جویندگان را تماشا میکنم نکته ی جدیدی در آن مییابم. نگاه جان وین از پشت زین به دوردستی که میداند برای نجات اطرافیانش بدان نمیرسد میخکوبکننده است و شادابی و شیطنت ورا مایلز برابر جفری هانتر شور زندگی میدمد.
بروبچه های اون بالا (مارسل کارنه، 1945): جذابیتی در این اثر 195 دقیقه ای هست که از نمای اول بلوار دوکریم تا نمای آخر که «دو بورو» نام «گارانس» را صدا میزند و او را بار دیگر از دست میدهد بیوقفه و بدون مکث مرا پی خود میکشد. نمایش در نمایش اثر لبالب از ظرافت است و ادای جملات توسط بازیگران کیفیتی آهنگین دارد. عشق پا بر جای «گارانس» (آرلتی) و «دوبورو» (ژانلویی بارو) را فراموش نمیکنم.
هفت سامورایی (کوروساوا 1954): وقتی فیلمی را حداقل هر شش ماه یک بار تماشا میکنید بی تردید محبوبترین فیلمتان است. همه چیز این فیلم برایم کیفیتی ازلی و اسطوره ای دارد.
بازگشت به آینده، قسمت اول (رابرت زمکیس، 1985): میخواهم یک فیلم علمی تخیلی در این سیاهه داشته باشم و این فیلم را برگزیدم که برخلاف اکثر آثار این ژانر لبالب از شور و نشاط است. با شخصیتهایی دوست داشتنی (خصوصاً مایکل ج. فاکس)، گفتوگوهایی پرلطیفه، موسیقی مفرح و جزییاتی کاملاً یکدست شده.
داستان عامه پسند (تارانتینو 1994): به نظر میرسید سینما با این فیلم راهش را عوض کرد. همه ی شخصیتها / بازیگران فوقالعاده هستند: جان تراولتا. اما تورمن. ساموئل ال جکسن. تیم رات. آماندا پلامر. ماریا د مدیرس. وینگ رامس. اریک استولتس. رزانا آرکت. کریستوفر واکن. هاروی کایتل.
زیرزمین (امیر کاستاریکا 1995): تاریخ. دروغ. فریب. پنهانکاری. قدرت طلبی. عشق. دیوانه بازی. خیالپردازی. نمیتوانم در چند خط صحنه آرایی، بازی، موسیقی، رنگ و نور اثر و روحیه ی موذیگری و فضای پرهرج و مرجش را توصیف کنم. اما میتوانم بگویم دیوانه ی این فیلم هستم.
اما همه ی اینها: طبعاً فیلمهای پرشماری باید پا به این سیاهه بگذارند: دیوید وارک گریفیث، لورل و هاردی، فریتس لانگ، ارنست لوبیچ، پرستن استرجس، جان کاساوتیس، برادران مارکس، اینگمار برگمن، جان بورمن، ژولین دوویویه، هوارد هاکس، فدریکو فلینی، آندری وایدا، رائول والش ، ژان رنوار، کن لوچ و دیوید فینچر.
درآمدی بر تاریخ سیاسی سینمای ایران، تو در قاهره خواهی مرد (درباره محمدرضا پهلوی)، یه چیزی بگو (نوشته لاوری هالس اندرسن) و سیصدوبیستوپنج (درباره حسنعلی منصور) از جمله کتابهای فرهنگی منتشرشده او به شمار میروند.
البته مخاطبان تلویزیون او را بیشتر بهواسطه حضور در برنامههای فوتبالی مانند فوتبال برتر میشناختند. اگرچه صدر درباره تاریخ فوتبال زیاد میدانست و همیشه تاریخ در تحلیلهایش جای مهمی داشت، به گفته خودش نسبت به دیدگاه بازیکنان و مربیان حرفهای فوتبال «در سیاره دیگری به سر میبرد». به همین جهت بود که اکثر نظریات فوتبالی او مورد انتقاد دیگر کارشناسان و مفسران فوتبال بود.
هرکس که صدر را دنبال میکرد میدانست که او طرفدار دو آتشه منچستر یونایتد است و کتابی هم درباره مربیان بزرگ فوتبال ایران و جهان به نگارش درآورده بود که نامش نیمکت داغ: از حشمت مهاجرانی تا الکس فرگوسن و ژوزه مورینیو بود.
او در مقدمه کتاب درباره دلیل نگارش «یمکت داغ» چنین نوشته بود: «نخستین مربیانی که شناختیم چه کسانی بودند؟ آنها را برای چه به یاد میآوریم؟ پیروزی تیمهایشان اهمیت داشت یا بازیهایی که ارائه میدادند؟ شخصیتشان قوی بود یا هوش فراوانی داشتند؟ ستارههای بزرگی در تیمشان بازی میکردند یا با دست خالی جلو میرفتند؟ مدیر بودند یا مربی؟... انگارهٔ اولیهٔ این کتاب برتافته از تحلیلهای تاکتیکی بود. اینکه تیمهای اولیهٔ تاریخ با تعداد پرشمار مهاجم و تعداد انگشتشمار مدافع بازی میکردند.
اینکه سیر تطور تاکتیکی چه بوده. رویکرد تاکتیکی در چه ادواری تغییر کرده و تاریخ فوتبال چگونه ورق خورده. مربیان مورد بحث یا جایگاه تاکتیکی برجستهای دارند یا اهمیت تاریخی ویژهای. ترتیب ارائهٔ آنها در فصلهای کتاب مبتنی بر تقدم تاریخی است و میتوان از دورانی به دوران دیگر با نوعی پیوستگی تاریخی، به روند تغییرات تاکتیکی از عصری به عصر دیگر دست یافت. نخستین مربی هربرت چاپمن انگلیسی در دههٔ ۱۹۲۰ است و آخرینش پپ گواردیولا در آغاز دههٔ ۲۰۱۰.»
روزی روزگاری فوتبال، پسری روی سکوها و و ویراهنهای همیشه از جمله دیگر کتابهای او در حوزه فوتبال هستند. او رفیق صمیمی سلطان علی پروین هم بود با این وجود در یکی از معدود یادداشتهای تند خود شدیدا او را مورد انتقاد قرار داد که برایش تبعات زیادی به همراه آورد و حتی به گفته خود برخی از طرفداران پروین به خانه او زنگ زدند و ختر و همسرش را تهدید کردند.
هرچند نحیف شدن او در حضورهای آخرش جلوی دوربین گمان بیماری میداد، اما خود صدر هرگز دراینباره صحبت نکرد تا اینکه دخترش همین ماه گذشته خبر از مبارزه سرسختانه او با سرطان داد...خب حمیدرضا صدر آدم سرسختی بود؛ هم در دفاع از تیمهای مورد علاقه خود و هم در ستایش فیلمهای محبوب سینماییاش.
یکبار در مصاحبهای گفته بود شما می توانید محل زندگی، شغل و حتی همسر خود را تغییر دهید، اما نمی توانید تیم مورد علاقه خود را عوض کنید،
صدر که درباره مرگ ناگهانی عباس کیارستمی به زیبایی نوشته بود «وداع ناگهانی عباس کیارستمی همه ما را میخکوب کرد. جایگاه او در سینمای ایران ورای جوایزش در خارج از مرزهای کشورش میرود. قرار نبود او این قدر زود ما را ترک کند. قرار نبود این چنین شتابان دست تکان داده و از میان ما برود... جای او خالی است. جای او خالی خواهد بود.» خودش هم همینقدر نابهنگام رفت تا این سینمای بیبضاعت و درآستانه ورشکستی و صنعت نقد فیلم باسمهای، بیش از پیش بیکس و بیپناه شود.
نویسنده سایت ورزش۳ مرگ او را بسیار زیبا توصیف میکند، طوری که اگر خود صدر میخواند قطعا حسابی خوشش میآمد، او مینویسد:« دوست نداشت وسط یک تورنمنت با زندگی وداع کند و همیشه دم از این نگرانی می زد. جایی گفته بود بعد از اتمام یک تورنمنت حتی می تواند مرگ را هم در آغوش بگیرد. پس چه خوب که دست آخر یورو 2020 را هم حتما تماشا کرده و بعید است علیرغم مبارزه با این بیماری سخت حتی یک لحظه این تورنمنت جذاب را از دست داده باشد؛ وداعی در حد نام حمیدرضا صدر.
65 سالگی حتما زمان خوبی برای رفتن نبود، اما طعم تلخ این جدایی را به حساب زمان بندی مورد علاقه اش می گذاریم؛ هر کسی فوتبالی باشد بدش نمی آید فردای یک دربی به یادماندنی با زندگی وداع کند.»
واکنش برخی از سینماگران به درگذشت این چهره فرهنگی محبوب را مرور میکنیم:
برزو ارجمند با انتشار عکسی در صفحه اینستاگرامش نوشت: انگشت شمارن آدمهایی که تاثیر شگرف بر زندگی دیگران میگذارن، با حرفاشون میتونی عاشق بشی، میتونی نگاهت به زندگی رو عوض کنی، میتونی سطح سوادت و بالا ببری و مهمتر از همه میتونی آدم تر زندگی کنی ، و تاثیر دکتر صدر اینگونه بود، پسوند آدم حسابی و عالیجناب برازنده اینگونه افراد است، عالیجناب دکتر حمیدرضا صدر جایتان همیشه در قلب ما سبز خواهد بود.
نگار جواهریان بازیگر سینما نیز با انتشار عکسی نوشت: خیلی متاسفم... حیف، حیف، حیف. آرزوی صبر میکنم برای مهرزاد و غزالهی نازنینم...
حبیب رضایی بازیگر سینما اینگونه اندوهش را بر زبان آورد: نشد… وقتی آمد…مرگ را میگویم، آنجا بودید، آقای دکتر نازنین و بیجانشین… نشد که بیشتر بمانید… یادم باشد هر زمان وقتش بود، در کنار صدها، این را هم بپرسم، از صاحب آسمان و زمین. غمگینم…بسیار و بسیار و بسیار… همین.
بهمن فرمان آرا کارگردان پیشکسوت سینما نیز در سوگ حمیدرضا صدر نوشت: یک دوست دیگر هم ما را تنها گذاشت... افسوس... .
احسان کرمی مجری سابق تلویزیون و بازیگر تئاتر هم درباره زنده یاد حمیدرضا صدر نوشت: رفیقم بود و عضوی از خانواده ام؛ همیشه در کنارم بود. همیشه یک مشاور و راهنمای بی نظیر. همیشه همراه من و خانواده ام. دکتر صدر نه فقط با سواد بلکه آگاه بود. نازنین به معنی واقعی… از شبی که فردایش برای آزمایش میرفت و از زمانی که آن جواب لعنتی آمد تا امروز دل من و همسرم آرام نداشت.
آریا قریشی: «وقتی در ۱۹۹۷ درگذشت اکثر نشریات با همان عنوان آشنای قهرمان دورانهای سپریشده از او یاد کردند: «آخرین مرد دوستداشتنی» هم رفت." (بخش پایانی مقالهی حمیدرضا صدر در مورد دنیای بازیگری جیمز استوارت؛ شمارهی دویستونوزده ماهنامهی فیلم)
و این همان عنوانی است که میتوان در رثای شما هم نوشت جناب آقای دکتر...
مجید اسلامی منتقد سینما نیز نوشت: همیشه پیش از آن که فکر کنی اتفاق میافتد. حمید را با شور و شوق و اشتیاقش به یاد میآورم و با وقار و شرافتی که کمیاب است. پرانرژی و کمطاقت. صریح و مودب و بیغرض. با شیوهی حرف زدنی ویژه و بهیادماندنی (با جملههای کوتاه و بریده و حرکت دستها). سنتشکن بود و درعینحال اهل به جا آوردن آداب اجتماعی. خشمگین در قبال بیعدالتی و طرفدار جوانها. بیعقده (صفتی بسیار کمیاب) و سختکوش. حضورش در تحریریهی فیلم در سالهای دور برای ما جوانترها غنیمتی بود. او یک تکیهگاه بود، برای همهی دوستانش (که کم نبودند). و بعدتر در مجلهی ناکام «هفت» چهرهای بیجایگزین بود. با حمایتی همهجانبه. او یکی از مهمترین آدمهای زندگی من بود.
مریضیاش را از دور تعقیب کردم. مشابه مریضی برادرم بود و به خبرهای خوبی که گهگاه میرسید خوشبین نبودم. این مسیر را میشناختم که پر از رنج و تلخکامی بود. و تجسم او (با آن همه کمطاقتی) در چنین مسیر دشواری دردناک بود. برای همین پستهای اینستاگرامیاش (هر چه بود) مایهی دلگرمی بود (و کامنتهای معصومانهی طرفداران فوتبالیاش را که گهگاه طلبکارانه بود با ظرافت و بزرگواری جواب میداد). این ریسمانی بود سست برای آویختن به زندگی.
حمید، بعد از بیتا شباهنگ و عباس عبدی عزیز سومین عضو تحریریه «هفت» است که از دست میرود. او را در جلسهی یادبود بیتا به یاد میآورم. با همان وقار و مهربانی همیشگی و تاثری که به خاطر لطفی بود که به جوانترها داشت. کمتر پیش میآمد که فقط نظارهگر باشد. اما آن روز فقط گوشهای نشسته بود و هیچ نمیگفت. در سکوتی کمیاب و شاید پیشگویانه. زندگی گاهی به کابوس میماند.