موقعیتهای از دست رفته
پوست اگرچه فیلم فوق العادهای نیست اما ویژگیهای مثبت متعددی دارد که باعث می شود نتوان ساده از کنار آن گذشت. پوست به عنوان نخستین تجربه بلند سینمایی برادران ارک اگرچه در ظاهر به سراغ موضوعی بومی و محلی رفته است و تمام عناصر آن از خطه آذربایجان نشأت گرفته است اما نه موضوع، محدود به موقعیت جغرافیایی خاصی است و نه فیلمسازان آن خود را در حصاری کوچک محبوس کردهاند. به بیان دیگر، پوست را می توان ورای جغرافیای آن در نظر گرفت چراکه آن قدر جهان و جغرافیای درون خود را به درستی و به اندازه درک کرده است که توان عبور از مرزهای زبانی، فرهنگی و جغرافیایی را دارد.
فیلم اما یک مشکل اساسی دارد که شاید از کم تجربگی سازندگان آن ناشی است. پوست به همان اندازه که در خلق موقعیتهای دلهره آور خوب عمل می کند در به ثمر رساندن آن موقعیتها و بهره برداری مناسب از آن ها ناموفق است. اوج آن را میتوان در سکانسی دید که عطار به خانه پیرزن میآید. چادری روی سر پیرزن میاندازند و همه چیز مهیاست تا در آینه آن موجود پلید ظاهر شود اما فیلمسازان ما به راحتی موقعیت ترسناکی که خلق کرده اند را با کات و تغییر صحنهای نابجا هدر میدهند. مخاطب در آن صحنه هم آماده ترسیدن است و هم انتظار دارد که واقعاً بترسد اما ناگهان دوربین به حیاط خانه میآید و تنها یک صدای جیغ میشنویم و بعد هم فروکش کردن ماجرا. از این جنس موقعیتهای دلهرهآوری که منجر به نتیجهای مطلوب نمیشود باز هم در فیلم دیده میشود. این امر باعث شده است که پوست بیش از آنکه فیلمی ترسناک باشد نهایتاً اثری دلهرهآور از آب دربیاید.
یکی دیگر از عناصر پوست که در مقاطع و صحنههایی خوب است و در صحنههایی دیگر از اثر بیرون میزند، موسیقی متن آن است. موسیقی اغراقشدهای که در موقعیتهای دلهرهآور از آن استفاده شده است چنان جلب توجه میکند که اساساً حواس مخاطب را از فیلم پرت میکند. این هم از آن مشکلاتی است که به نظر میرسد با کسب تجربه از سوی سازندگان جوان، در آثار آتی قابل رفع باشد. با همه این تفاسیر، پوست را میتوان یک بار دید و پشیمان نشد.