کاریکاتوری از زن
ابلق نرگس آبیار فیلمِ زنانهای است که سراسر زنانگی را به سخره میگیرد. سکانسی که دیگر زنان محله دور راحله نشستهاند و با او همدردی میکنند و یک به یک حسادت در این سمپاتیِ مصنوعی آشکار میشود، یکی از بدترین گرایشاتی است که میتوان به زن و جایگاه اجتماعیاش در جامعه داشت. مسئله من با سینمای آبیار از جایی شروع میشود که مدیوم سینما را با ادبیات و رمان تلفیق میکند. سینمایی که آبیار در «ابلق» میسازد، سر و شکل سینماتیک دارد اما حرف سینمایی نمیزند. پیرنگ فیلمنامه دارای سه ضلع: علی،هوتن شکیبا، جلال، بهرام رادان و راحله، الناز شاکردوست، است. اولین پرسشی که به وجود میآید آن است که چرا تماشاگر/مخاطب باید با راحله: منفعلِ جذابِ متعهد، همذات پنداری کند؟ پاسخ آن قطعا نزد هر بینندهای متفاوت است اما بر اساس تجربه و فیزیک سینما راحله ابدا نمیتواند یک قهرمان زن جنگجو باشد.
مردانگی
فیلم با یک کتک کاری آغاز میشود. علی در حال زدن راحله است و ما بلافاصله عُلقه موجود میان آن دو را میبینیم. فیلمساز شروع خوبی دارد اما در ادامه با برداشتهایی از آن محله ثابت میکند دغدغهاش خانواده نیست و ما قرار است با فیلمی رو به رو شویم که بلند بلند شعار اشتباهی میدهد. علی نمونه خوبی از مردانی که شدیدا کمبود محبت دارند و زود از کوره در میروند، نیست؛ بلکه او شیری است که تنها غریدن را یاد گرفته. این غرش نه از جاهلیت مردان در جوامع سطحی کشور آمده است نه توانایی به تصویر کشیدن آن جاهلیت را در رحیم، مهران احمدی، به شکلی دیگر دارد. هنگامی که رحیم با راحله صحبت میکند و بعد به لابههای شهلا میرسد و همه چیز سطحی ختم به خیر میشود ما کوچکترین گرایشی از جنبش «می تو me too» نمیبینیم بلکه عملا فیلم در حال تبلیغ آن است که اگر به شما تجاوز شد برای حفظ آبروی خود و دیگران سکوت کنید. باور دارم که دیگر زوج شاکردوست و شکیبا جای کار ندارد و چهره این دو کنار همدیگر تنها قاب پرکن خوبی است. واکنش علی بعد از ماست مالی موضوع از سوی راحله بسیار خفقانآور است و همچنین کفتر بازی علی هیچ ربطی به این فیلم پیدا نمیکند. فیلم ناتوان در ساخت شخصیت برای سینما است؛ همچنین روی کاغذ هم شخصیت را نساخته. جلال و علی باید نمونه کاملی از مردهای ایرانی باشند که یک زن را به فوران میرسانند. جلال، با آن همه هوس پنهانی که فیلمساز ساخته، آنقدر عجیب است که با دیدن خون بر دستان راحله معرکه را خالی میکند؛ عجیبتر علی است که پس از ماست مالی راحله سربهراه میشود. فیلم نه زن درست و حسابی میسازد و نه تعریف بیرونی و درونی درستی از مرد ایرانی دارد.
سکوت
فیروزه، شادی کرمرودی، به هیچ وجه نماینده دختری امروزی که درحاشیه یک کلانشهر زندگی میکند و از همسر پدرش متنفر است، نیست. حتی وقتی او ماجرای راحله و جلال را منکر میشود، به خاطر آنکه جلال او را با پسر هم محلهشان دیده است، شمایل درستی از او نمیبینیم. تماشاگر/مخاطب چه حسی نسبت به عمل فیروزه پیدا میکند. فیلم حس نمیسازد بلکه با احساسات جریحهدار شده جامعه بازی میکند. موضوع فیلمنامه جذاب و بحث برانگیز است اما فیلم این موضوع را نه تنها یکقدم به جلو نمیبرد بلکه به طور ناخواسته زنان جامعه را به سکوت دعوت کرده. ممکن است فیلم برای خارجیها عجیب باشد اما از نظر اجتماعی و زیسته نمیتواند تعریفی از جامعه باشد. فیروزه سکوت میکند چون نفعش در آن است. راحله سکوت میکند چون علاوه بر نفع خود نفع دیگران هم در نظر آورده؛ این ابدا ایثار و از خودگذشتگی نیست. مظلوم، ظالم ساز است. فیلم زنان جامعه را به مظلومیت دعوت میکند و این بسیار خطرناک است. همواره معتقدم که زن و آداب زیستن اجتماعی او نشانه فرهنگ آن جامعه است. تنها زن است که میتواند یک مرد را پرورش دهد. «ابلق» زنانگی اش را با برداشتن روسری در خط تاریک افتاده روی بالشتها، رفتن به آرایشگاه زنانه، خاله زنک بازی، ترسیدن از موش، و... نشان میدهد و هیچ حرفی از اهداف زنانه نمیزند؛ حتی نشان نمیدهد که این زنها میتوانستند اهدافی برای خود داشته باشند. همان اندازه که فیلم خوب شروع میشود بینهایت بد به پایان میرسد. کات شدن آن محله به خانه موشها نه قیاس سینمایی ساخته و نه یک پایان بندی درخور ارائه داده است. «ابلق» نشانهای از خفقان زنان در جامعهای مستاصل است که تبدیل به کاریکاتوری از زنان آن جامعه شده است.
نویسنده: علی رفیعی وردنجانی