جستجو در سایت

1394/04/29 22:41

اودیار و تئوری مولف -تأملی در باب ویژگی های سینمای اودیار با نگاهی به فیلم های (لب‌هایم را بخوان، ضربان قلب من متوقف شده است، یک پیامبر و زنگار و استخوان)

اودیار و تئوری مولف  -تأملی در باب ویژگی های سینمای اودیار با نگاهی به فیلم های (لب‌هایم را بخوان، ضربان قلب من متوقف شده است، یک پیامبر و زنگار و استخوان)
نظریه مؤلف را شاید بتوان افراطی‌ترین نظریه‌ی سینمایی دانست نظریه‌ای که در دهه 50 میلادی توسط فرانسوا تروفو مطرح شد و بعدها در آثار موج نو فرانسه و تعداد دیگری از کارگردانان مطرح مانند هیچکاک، فلینی و برگمان نمود پیدا کرد، بنیان اصلی نظریه مؤلف مخالفت با آثاری بود که از شاهکارهای ادبی اقتباس می‌شد و تا حد زیادی تحت تأثیر منبع اقتباس بود، در نظریه مؤلف کارگردان اندیشمندی است که همه‌چیز را در سیطره‌ی خود دارد و سایر عوامل فیلم همانند تکنسین‌هایی تحت نظر او اندیشه‌هایش را به عمل تبدیل می‌کنند.

نظریه مؤلف را شاید بتوان افراطی‌ترین نظریه‌ی سینمایی دانست نظریه‌ای که در دهه 50 میلادی توسط فرانسوا تروفو مطرح شد و بعدها در آثار موج نو فرانسه و تعداد دیگری از کارگردانان مطرح مانند هیچکاک، فلینی و برگمان نمود پیدا کرد، بنیان اصلی نظریه مؤلف مخالفت با آثاری بود که از شاهکارهای ادبی اقتباس می‌شد و تا حد زیادی تحت تأثیر منبع اقتباس بود، در نظریه مؤلف کارگردان اندیشمندی است که همه‌چیز را در سیطره‌ی خود دارد و سایر عوامل فیلم همانند تکنسین‌هایی تحت نظر او اندیشه‌هایش را به عمل تبدیل می‌کنند.

امروزه به دلایل مختلفی هم چون اقتصادی شدن سینما، تغییر ذائقه مخاطبین و عوامل دیگر نظریه مؤلف در آثار کارگردانانی مشاهده می‌شود که استقبال اصلی از آثارشان در محافل سینمایی و جشنواره‌ها صورت می‌گیرد نه در نمایش عمومی، نظریه مؤلف را امروز می‌توان در شخصی شدن سبک فیلم‌سازی کارگردانانی مانند آنجلوپولوس فقید، جارموش، کاستاریکا، آلن و اودیار شاهد بود.

در این یادداشت تلاش شده است با پیدا نمودن عناصر مشترک و شخصی‌ساز فیلم های مطرح ژاک اودیار نمود نظریه مؤلف در سینمای وی را کشف کرد.

 

نخستین و شاید اصلی‌ترین ویژگی فیلم های اودیار شخصیت های او می‌باشند، اودیار هیچ‌گاه شخصیت‌هایش را به درجه‌ی قهرمانی نمی‌رساند و هیچ‌گاه به نمایش ذلالت آنها نمی‌پردازد بلکه با چینش مسیری رئالیستی به تعادلی می‌رسد که از قلب این تعادل شخصیت واقعی نمایان می‌شود، برای درک این مطلب می‌بایست نگاهی به ویژگی های شخصیت های اصلی این چهار فیلم بیندازیم، در فیلم لب‌هایم را بخوان کارلا نیاز به یک دستیار دارد و زمانی که برای پیدا کردن آن به موسسه کاریابی مراجعه می‌کند متوجه می‌شویم نگاه او نه تنها معطوف به ویژگی های یک دستیار برای کمک به کارهای اداری است بلکه برخلاف قوانین میل دارد از این قدرت استفاده کرده و مردی را نیز به خود نزدیک کند که می‌توان این را عملی منفی دانست لیکن با پیشرفت داستان متوجه می‌شویم وی برخلاف آنچه انتظار داریم از پاول نفع شخصی نمی‌برد و حتی با دانستن وضعیت پاول به او کمک می‌کند از سوی دیگر پاول نیز باوجودآنکه در مورد مهارت‌هایش دروغ می‌گوید و از امکانات به‌دست آورده سوءاستفاده می‌کند اما در زمانی که کارلا به کمک احتیاج دارد برای او دست به دزدی می زند، این نوع نگاه در ضربان قلب من متوقف شده است در نوع برخورد توماس می‌توان دید وی که به نظر به شدت پرخاشگر و منفعت‌طلب است در مقطعی به خاطر پدرش تن عملی به می‌دهد که رغبتی برای انجام آن ندارد (گرفتن پول از مستأجر پدرش با خشونت) این شیوه از تعریف شخصیت را می‌توان در دو فیلم بعدی اودیار نیز دید، یکی دیگر از نکات بارز و جذاب در شیوه‌ی شخصیت‌پردازی اودیار نگاه وی به شخصیت های اصلی مرد است، در ظاهر شخصیت های مرد اودیار خشن و پرخاشگر، سوءاستفاده گر، هرزه و منفعت‌طلب می‌باشند که در برابر آنها زنان بیشتر شبیه به ابزار هستند و اکثر این زن‌ها دارای نقطه‌ضعفی بارز بوده (کارلا ناشنواست، میائو نمی‌تواند فرانسه حرف بزند، استفانی معلول است) و همین نقاط ضعف دلیلی بر سلطه‌ی شخصیت های مرد بر آنها می‌شود اما در زیر متن تمامی این مردها از نبود وابستگی عاطفی رنج می برند و دلیل اصلی روابط جنسی بی‌پایه آنان نیز نبود زنی وابسته کننده است که همه‌ی شخصیت های اصلی مرد این چهار فیلم در انتها آرامش و پایان خوش را در کنار این زن‌های به‌ظاهر ضعیف می‌یابند هرچند که این مسئله نمی‌تواند باعث انکار این نکته شود که سینمای اودیار سینمای مردانه‌ای بوده و شخصیت های محوری او غالباً مردان هستند تا زنان.

یکی دیگر از عناصر مهم آثار اودیار مسئله‌ی اتفاق و تصادف در روند شکل‌گیری داستان است، طبق اصول رایج فیلم‌سازی امروزه به‌خصوص در هالیوود آنچه باعث تغییر مسیر داستان و شخصیت می‌شود عنصر حادثه است که دارای زمینه‌ی قبلی بوده و بروز آن روندی کامل طبیعی و دیالکتیک دارد اما عنصر اتفاق یا تصادف برخلاف حادثه ساختاری مکانیکی دارد و به نظر می‌آید سازنده آن را درون اثر وارد کرده و حضوری طبیعی ندارد، در آثار اودیار عنصر اتفاق به‌کرات وجود دارد، دزد بودن پاول و نیاز کارلا به دزدیدن فایل‌ها، برخورد توماس با استاد قدیمی مادرش، تمایل رییب به مالک، برخورد علی و استفانی همگی عناصری اتفاقی هستند ولی آنچه باعث می‌گردد اتفاق در آثار اودیار طبیعی جلوه کند آمادگی شخصیت‌ها برای پذیرفتن و یا اجبار در انتخاب است (پاول مجبور است برای کارلا دزدی کند چراکه کارلا صاحب‌کار اوست و کارلا مجبور است به پاول کمک کند چرا که پاول راز او را می‌داند، توماس به دیدن استاد مادرش به دنبال او می رود و پیشنهاد او را می‌پذیرد زیرا هیچ‌گاه موسیقی را فراموش نکرده است، مالک می‌پذیرد رییب را بکشد چرا که چاره‌ای ندارد) این شیوه از برخورد اودیار با عنصر اتفاق باعث می‌گردد سیر حوادث طبیعی به نظر بیاید، از سوی دیگر همین شیوه از پیشبرد داستان است که باعث گشته واکنش شخصیت‌ها به اتفاقات و مسائل غیرقابل‌پیش‌بینی باشد، در روند مرسوم شخصیت‌پردازی با گذشت نیمی از زمان فیلم و شناخت شخصیت می‌توان واکنش او را به مسائل پیش‌بینی کرد درحالی‌که در فیلم های اودیار این امر میسر نیست (در جایی که علی با اخراج خواهرش مواجه می‌شود درحالی‌که انتظار می رود این مسئله برایش بی‌اهمیت باشد و برای زندگی نزد استفانی برود چرا که تنها به خود فکر می‌کند او شرمگین همه را ترک می‌کند، در جایی به نظر می‌آید پاول پول‌ها را برمی‌دارد و فرار می‌کند چراکه از قبل تدارک این کار را دیده می‌ایستد و کارلا را با خود می‌برد، در جایی توماس طبق قاعده باید از قاتل پدرش انتقام بگیرد او را رها می‌کند) همگی نشان‌دهنده‌ی غیرقابل‌پیش‌بینی بودن شخصیت های اودیار بوده و همین مسئله است که باعث می‌شود این شخصیت‌ها کاملاً باورپذیر و واقعی شوند.

یکی دیگر از نکات جذاب دو فیلم ضربان قلب من متوقف شده است و یک پیامبر استفاده از شخصیت اصلی فیلم قبلی در فیلم جدید است، در ضربان قلب من متوقف شده است ما با امانوئل دووس مواجه می‌شویم که در فیلم قبلی اودیار نقش کارلا را داشته و در این فیلم نقش کریس دوست‌دختر پدر توماس را بر عهده دارد اما نکته‌ی جالب در اینجاست که هرچند به نظر این دو شخصیت ارتباطی به هم ندارند اما این نکته که کارلا شدیداً به لباس و ژورنال های لباس علاقه‌مند بود و کریس قصد مدل شدن را دارد تا حدی تأمل‌برانگیز است، از سوی دیگر در فیلم یک پیامبر نقش لوچیانی را نیلز آرستروپی بر عهده دارد که در فیلم قبلی اودیار نقش روبرت پدر توماس را داشته و در آنجا وی مرد رنج‌کشیده‌ای می‌باشد که با فردی روس شراکت ساختمانی کرده و جانش را بر سر همین قضیه از دست می‌دهد و این در حالی است که در یک پیامبر لوچیانی به دنبال شریکی برای ساخت یک هتل می‌گردد! این شیوه از انتخاب شخصیت بی‌شک در آثار کارگردانی همچون اودیار اتفاقی نیست و به گونه‌ای به نظر می‌آید کریس آینده‌ی کارلا بوده و لوچیانی گذشته‌ی روبرت و اودیار از طریق همین نشانه‌گذاری نوعی خط ربطی در سه فیلمش قرار داده که اتصال جامعه‌ی فیلم‌ساز را به نمایش می‌گذارد.

دیگر عنصر مشترک آثار اودیار مرگ است، در چهار فیلم موردبحث یکی از نزدیکان شخصیت های اصلی ارتباطی با مرگ پیدا می‌کنند و این ارتباط باعث تغییر نهایی در سرنوشت شخصیت اصلی می‌شود، در لب‌هایم را بخوان به‌غیراز درگیری مرگبار خلاف‌کاران که منجر به تصاحب پول توسط پاول می‌شود مشخص می‌گردد پلیس ناظر بر وی نیز همسرش را کشته است، در ضربان قلب من متوقف‌شده پدر توماس کشته می‌شود و همین مسئله باعث می‌گردد او به‌کلی از زندگی قبلی‌اش جدا شود و شخصیت جدید پیدا کند، در یک پیامبر سرطان ریاد عود کرده و زمانی که نیاز به درمان دارد توسط مالیک تحت‌فشار کاری قرار می‌گیرد و می‌میرد و مالیک برای جبران سرپرستی همسر و فرزند او را بر عهده می‌گیرد، در استخوان و زنگار پسر علی به دلیل سهل‌انگاری او دچار مرگ موقت شده و همین باعث می‌گردد علی به ارزش خانواده‌اش پی ببرد، از نگاه اودیار مرگ تکانه‌ای برای شخصیت‌هایش بوده که مسیر آنها را تغییر می‌دهد، البته باید این نکته را نیز ذکر کرد که به دلیل خشونت ذاتی زندگی شخصیت های اودیار عنصر مرگ از فضای کارهای او دور نیست و در بطن داستان همیشه می‌توان انتظار مرگ شخصیت‌ها را داشت لیکن این مرگ نه یک مرگ تراژیک بلکه واقعیت دردناک زندگی است.

شیوه‌ی استفاده‌ی خاص از موسیقی و صدا یکی دیگر از نکات بارز آثار اودیار است، موسیقی در آثار اودیار هیچ‌گاه منبع خارجی نداشته و نقش انتقال حس و حال صحنه را به مخاطب ایفا نمی‌کند، منبع ایجادکننده‌ی موسیقی درون فیلم است و نقش آن یا نمایشگر احوالات ذهنی شخصیت و یا پیونددهنده‌ی حوادث به یکدیگر بوده به گونه‌ای که در بسیاری از نماها صداها و موسیقی های نمای قبلی به موسیقی و صدای نمای بعدی پیوند خورده و از ترکیب این دو مفهومی نو استخراج می‌شود.

فیلم های اودیار انباشته از مفاهیم و امضاهای شخصی است، خلق معنا از طریق تدوین، نمایش زاویه دید شخصیت به شکل تنگ و محدود، خشونت شدید مردانه، سکس، گروه‌های خلاف‌کار، جغرافیای ناکجاآباد، نمادپردازی و ... بخش های دیگری از سینمای اودیار هستند.

سینمای اودیار در فرم رئالیسم و در محتوا فلسفی، بر مبنای گزیده گزینی شخصیت‌هاست، در آثار اودیار تقدیر مسیر زندگی انسان‌ها را نمی‌سازد بلکه درهایی در برابر آنها قرار می‌دهد که انتخاب سبب قدم گذاشتن در آن مسیر می‌شود ، اودیار روایتگر زندگی طبقه ی متوسط جامعه است که برای رسیدن به پول و قدرت از هیچ چیز ابا ندارد و غرق در مصرف گرایی شده اما روابط خاصی که برای آنها ایجاد می شود رهگذاری به مرحله ای بالاتر از زندگی مصرف گرایانه است.

اودیار هم چون سایر فیلمسازان مولف تاریخ سینما ، نویسندگی فیلم نامه ی آثارش را نیز خود به عهده دارد و همین مسئله باعث شده که بتواند هماهنگی کاملی میان محتوا و اندیشه آثار که برآمده از فیلم نامه است با فرم که حاصل نگاه کارگردان به فیلم است ایجاد کند و این در همین تنیدگی سبب متفکرانه بودن و زیبایی فیلم های اودیار شده است.

نظریه مؤلف را امروزه می‌توان سینمای شخصی و قابل‌تمایز دانست، سینمایی که در آن کارگردان با استفاده از ابزار و عناصر موجود مفاهیم مختص به خود را به شیوه‌ی شخصی خویش خلق می‌کند و با نگاه به هر کدام از آثار وی می‌توان دانست که فیلم متعلق به کیست، اودیار را شاید بتوان آخرین نسل از کارگردانانی دانست که نظریه مؤلف در آثار آنان نمود دارد و سینمای آنها شبیه به آثار هیچ کس دیگری نیست.