كشتي نوح به روايتي ديگر

حركت به سوي درك آخر الزمان و تلاش براي رهايي از مصائب پايان دنيا، موضوعي است كه مدتها مورد توجه سينماگران غربي بوده است.
اما اينك، زماني خاص براي نابودي دنيا مشخص مي شود؛ يعني 21 دسامبر 2012 ميلادي، اين تاريخي است كه بنا به گفته محققين: زمين شاهد اتفاقات طبيعي و در پي آن اتفاقات اجتماعي – سياسي خواهد بود.
به دنبال بيان نظريات گوناگون درباره چگونگي دگرگوني زمين، سينماگران هم بيكار ننشسته و اقدام به ساخت فيلم هاي مرتبط با اين جريان كرده اند.
فيلم هاي «2012 Doomsday» ( روز قيامت 2012 )، « Nostradamus 2012 » (نوستراداموس 2012 ) و « 2012 »؛ همگي بر مبناي نظريه ي كلي نابودي زمين در سال 2012 مي باشد، ولي در اينكه زمين چگونه نابود مي شود، اين سه فيلم علامه بر داشتن ديدگاه هاي مشترك، ديدگاه خاص خود را هم دارد، البته درباره اينكه در فرداي بعد از نابودي چه رخ مي دهد، سه فيلم به نوعي به يك مطلب اشاره مي كنند.
اين سه فيلم كه به نوعي مكمل يكديگر اند، قصد به تصوير كشيدن پايان جهان را دارند، اما نه پايان به معناي نابودي جهان به طور كامل، بلكه آخر الزماني كه به تصوير مي كشند، خود دريچه اي براي شروعي دوباره در زمين است، و اين نگاه با نگاه اسلامي كه آخر الزمان را پايان دنيا و شروع قيامت و روز دادرسي مي داند، كاملا متفاوت است. چرا كه اين سه فيلم آخر الزمان سال 2012 را حادثه اي مي داند كه در آن زمين تصفيه مي شود و دوباره جهاني نو زاده مي شود تا انسان هاي نجات يافته در آن زندگي كنند.
به عقيده ي من اين سه فيلم در يك سير زنجيره اي قرار دارند و با هماهنگي كامل ساخته شده اند و به بيان ديگر يك پروژه نهايي را در نظر دارند، چرا كه با بررسي هر فيلم متوجه مي شويم كه هر كدام هدفي خاص را دنبال مي كند ، كه در نهايت هر يك ، يك تكه از پازل اين پروژه را تكميل مي كنند :
فيلم نوستراداموس 2012 در پي آن است كه با تكيه بر گفته ها و نقاشي هاي منتصب به نوستراداموس و تطبيق آن با حوادث علمي و پژوهش هاي زمين شناسي و سياسي، اين فكر را به مخاطبان القا كند كه: اتفاقات كهكشاني در حال رخ دادن است و باعث گرم شدن سطح زمين، مختل شدن سيستم هاي مخابراتي و برق رساني و آب شدن يخ هاي قطبي مي شود و در پي اينها قحطي، هرج و مرج و سقوط حكومت ها و ... رخ مي دهد. در اواخر فيلم هم با تكيه بر سنگ تراشي هايي كه در كليساهاي عصر گوتيك و ... مي باشد، به اين مطلب اشاره مي كند كه سازندگان آنها كه جوامع فراماسون بوده اند، با داشتن علوم مختلف فهميده اند كه جهان در روزي به پايان مي رسد و باز در فرداي آن مسيح مي آيد و جهان را اداره مي كند.
اگر چه يكي ديگر از جنبه هاي معنايي اين فيلم، اين است كه مي خواهد چهره ي منفور و مخدوش فراماسون ها را _كه عامه مردم جهان آنها را افرادي سودجو و عاملين اصلي بسياري از فجايع تاريخي مي دانند_ به صورت افرادي داراي علوم خفيه بداند و آنها را حاميان مسيح نشان دهد، اما اين مطلب اينك موردتوجه ما نيست، بلكه هدف اصلي فيلم مهم است كه همانا قبولاندن مفهوم ويراني زمين در سال 2012 و روي كار آمدن مسيح نو -در فرداي بعد از نابودي- با عدله هاي علمي و پژوهشي است!
در فيلم قيامت 2012 ، باز هم شاهد نابودي زمين در سال 2012 هستيم ، اما هدف اصلي فيلم، چگونگي نابودي زمين نيست، بلكه توجه فيلم به آينده زمين و بشريت است. در اين فيلم شاهد این هستيم كه افرادي از نقاط مختلف آمريكا به نحوي متوجه مي شوند كه بايد به معبد مايا بروند، اما نمي دانند چرا. و از سوي ديگر زني باردار هم به معبد آورده مي شود، اين زن كه در فيلم سخني از شوهر وي به ميان نمي آيد، بر روي سكويي سنگي كه بر روي ديواره هاي آن درباره پايان دنيا و آمدن مسيح نوشته شده است، بچه خود را به دنيا مي آورد. لحظه ي به دنيا آمدن فرزند او، با زمان پايان دنيا تلاقي كرده و جالب آنكه همه دنيا زير و رو مي شود، الا اين معبد كه تعدادي افراد را از زن و مرد درون خود جا داده ! هدفي كه اين فيلم دنبال مي كند اين است: افرادي برگزيده مي شوند تا نسل آينده بشر را بعد از نابودي دنيا ادامه دهند؛ از سوي ديگر، اين افراد پيرامون مسيح آينده جمع شده اند. اين كودك كه مسيح آينده است، از مادري زاده مي شود كه در فيلم شوهري براي او متصور نشده اند! كه به نوعي نماد مريم مقدس است.
و جالبتر آنكه اين افراد خاص و مسيح جديدشان به جاي آنكه در كليسا جمع شوند، در يك معبد باستاني متعلق به ماياها گرد آمده اند.
پس تا اينجا اين دو فيلم ، دو پازل مهم را تشكيل دادند: يك فيلم از نظر علمي پايان دنيا و آمدن مسيح را اثبات مي كند و ديگري فرداي بعد از نابودي را به صورت شروعي نو با مسيحي نو به تصوير كشيد!!
اما اينك نوبت به پازل اصلي و نهايي اين پروژه مي رسد و آن فيلم 2012، ساخته رونالد امريخ مي باشد. اين فيلم كه به مراتب از نظر جلوه هاي ويژه و به قولي زحمات سينمايي از فيلم قيامت 2012 بالا تر و قوي تر است، قصد دارد جهان را پيش روي تماشا گران به كلي نابود كند! نابودي به معناي واقعي كلمه. هر آنچه از تمدن، شهرها، جنگل ها و نمادهايي كه بشر به آنها دلبستگي دارد ( برج ايفل، مجسمه مسيح، كليساي واتيكان و ... )، همگي در اين فيلم به طرز حيرت آوري نابود مي شود.
اما نكته مهم اين است كه در اين فيلم ، كشتي نوح را مي بينيم !
اما اينبار اين كشتي ها از سوي دولت مردان كشور هاي قدرتمند جهان ساخته شده است و نه به وسيله ي يك پيامبر !
رونالد امريخ به زيبايي تاريخ را از نو نوشته، اما اينك اين تاريخ بازنويسي شده، به روايتي مورد قبول غرب مي باشد. در ماجراي نوح ، خداوند به او دستور داد كه كشتي را بر بلنداي كوهي بسازد و او اينكار را كرد، چنانكه در اين فيلم هم شاهد اين هستيم كه پروژه نجات بشريت كه شامل كشتي هاي غول پيكري است، بر روي كوه هاي تبت بنا شده است !
از سوي ديگر خداوند به نوح دستور داد كه از هر جفت از حيوانات در كشتي سوار كن، در اين فيلم هم اين موضوع به زيبايي به نمايش در آمده ؛ اما مسئله ما اينجاست كه خداوند به نوح فرمان داد كه افراد مومن را در كشتي سوار كن و حتي نوح پسر كافر خود را هم به كشتي سوار نكرد؛ يعني آينده اي كه بعد از نابودي زمين براي ماجراي نوح متصور است، آينده اي پاك مي باشد و جهاني كه ميراث خواران آن صالحان اند، چرا كه صالحان در كشتي او سوار هستند. اما در فيلم 2012 ، دو گونه از انسان ها سوار كشتي نجات مي شوند، يك دسته كه افرادي انتخاب شده به شيوه هاي ژنتيكي هستند و عده اي ديگر ثروتمنداني هستند كه اين پروژه ي كشتي ها با پول آنها بنا شده است. يعني آن ارزش والا براي سوار شدن به كشتي نجات كه ايمان نام داشت، جاي خود را به ارزشي پست به نام پول داد و آينده اي كه براي اين ماجرا متصور مي شود، آينده اي سرمايه داري است؛ يعني نظم نوين جهاني، نظمي سرمايه داري است.
اما جايگاه دين در اين فيلم كجاست؟ فيلم به وضوح اين معنا را بيان مي كند كه آنان كه براي توبه و طلب بخشش در اماكن مذهبي گرد آمده اند، به هيچ جا نمي رسند، چرا كه اينك علم به فرياد انسان مي رسد و نه دين. اين موضع در دو نمايي از فيلم به روشني به تصوير كشيده شده است:
1) زماني كه مسيحيان در كليساي واتيكان جمع شده و در حال دعا هستند، زلزله اي رخ مي دهد و سقف داخلي كليسا تَرَك مي خورد و يك تَرَك بين نقاشي خدا و انسان (كه نشان دهنده دميده شدن روح در انسان است) درست بين انگشت خدا و انسان به وجود مي آيد كه به معناي فاصله افتادن بين خدا و انسان است، كه اين نشان از اين معنا دارد كه خدا روح را در انسان دميد و او را رها كرد كه خود زندگي كند و آينده خود را بسازد! و در همين حال گنبد اين كليسا مي شكند و بر روي مردماني كه در حياط مركزي كليساي واتيكان جمع شده اند و در در حال دعا هستند، مي غلطد و همه را مي شكد. اين هم همان مطلبي است كه ساليان سال اهل علم بيان كرده اند: دين نابود كننده ست.
2) در نمايي ديگر، زماني كه كاخ سفيد در جنب و جوش اقدام براي نجات افراد است معاون رئيس جمهور در حال ديدن شبكه هاي تلويزيوني است اخبار وقايع سراسر دنيا را نشان مي دهند، از جمله صحنه اي از مردم را نشان مي دهد كه در خيابان ها راه مي روند و با پلاكارد نوشته هايي مردم را به توبه فرا مي خوانند تا شايد خدا رحم كند. معاون رئيس جمهور آمريكا با تمسخر مي گويد: احمق هايي با تابلوهاي مقوايي! اما محقق سياه پوست كه در كنار اوست مي گويد: آنها كه اينجا نيستند.
يعني انسان ها نمي دانند كه دين به كارشان نمي آيد، بلكه علم است كه نجات بخش است .
در اواخر فيلم، پس از اينكه اين افراد نجات يافته و سوار بر كشتي نجات، از دغدغه ها و مشكلات، جان به در برده اند ، بر روي عرشه مي آيند و هواي جهان جديد را استشمام مي كنند.
بله اينك جهان غرب علاوه بر اينكه قصد دارد زندگي كنوني انسان ها را تحت تسلط خود در آورد، براي آينده بشريت هم طرح ريزي مي كند و بر آن است كه موعود خود را به جهانيان معرفي كند ! اگر چه عيسي مسيح منجي اصلي آخر الزمان نيست -بلكه او در ركاب امام زمان (عج) است- اما جاي بسي ناراحتي دارد كه مسيح معرفي شده توسط آمريكا، نه آن مسيح حقيقي ، بلكه مسيحي سرمايدار و غربي است. در يك كلمه مسيحي كه در معبد به دنيا بيايد و كشتي نجاتش را با سرمايه انسان هاي پولپرست بنا كند نه با ايمان و ياري الهي، اين مسيح نه تنها نجات بخش نيست، بلكه گمراه كننده است.