زیباترین غریق جهان
ربه کا به کارگردانی بن ویتلی اقتباسی است دوباره از دافنه دوموریه . خاصیت یک اثر هنری در لایتنهای سازی معانی و تداعی خاطرات برای مخاطب است . در همین راستا اقتباسی که بن ویتلی به کمک تکنولوژی و زرق و برق هالیوود امروز از این رمان کرده است با آنچه هیچکاک ساخته زمین تا آسمان متفاوت بوده . ابدا سعی در مقایسه این دو اثر ندارم اما جا دارد که این اشاره را داشته باشم که بن ویتلی در نمایش و خلق موقعیت های عاشقانه که از بطن یک احساس نشات می گیرد توانایی بالایی داشته و برعکس هیچکاک که از نظر روانی-معمایی قصه را به بهترین شکل پیش برده در به وجود آوردن مفهوم دست و پا شکسته است .
*ماندرلی
چرا این رمان محبوبیت خاصی میان سینماگران و علاقه مندان به حوزه دارد ؟ دافنه دو موریه علی رغم زنانگی موجود در متن به پریشان حالی زنی که سالها خدمتکار عمارت ماندرلی بوده است اشاره دارد . درک و قبول این پریشان حالی توسط یک مرد به مراتب آسان تر از زنی است که این رمان را خوانده . اما نکته حساس این جا است که اگر هنگام اقتباس از رمان این درک به زنانه ستیزی از سوی یک خواننده مرد تبدیل شود او تماما قافیه را باخته و قصه را وارونه متوجه شده است . در نسخه ای که بن ویتلی از این رمان به نمایش می گذارد نه تنها درکی از روان زنانه دیده نمی شود بلکه تعریف درستی از زن در این اقتباس وجود ندارد . فیلم می خواهد کلاسیک عمل کند اما شدیدا تنه به امروزی بودن و فرهنگ مدرنیسم می زند . از ابتدای آشنایی همسر دوم ماکسیم با وی شرح روایت به طرز معجره آسایی امروزی می شود . البته که کارگردان سعی کرده تماما پایبند فرم کلاسیک اثر باشد اما زمان از دستش در رفته و در تله ای به نام امروز (به لحاظ زمانی) گیر کرده است . ماندرلی ویتلی از همان پلان آغاز تفاوت عمده ای با بُعد اصلی زمان روایت در داستان می کند. در «ربه کا» ویتلی توهم جای رویا پردازی را گرفته است ، و حتی آغاز ادیبانه فیلم : «در خواب دیدم که دوباره به ماندرلی بازگشته ام» اثر را نجات نداده است.
*آتش افروزی در دریا
مسئله اصلی بر سر مرگ «ربه کا» است . دافنه دو موریه با هوشمندی زنانگی خود را پشت دو شخصیت بی هویت پنهان می کند . اول در بی نامی همسر دوم ماکسیم و دوم در عدم نمایش چهره «ربه کا» برای مخاطب ، آن هم با عطشی که توسط تعریف از زیبایی و شجاعت او به وجود آورده . به گفته مارسل پروست : نوشتن از حسرت ها و عقده ها موجب خلق یک شاهکار می شود . باید این روانکاوی را بر رمان دافنه دو موریه داشته باشیم که عقده زیبایی در «ربه کا» و حسرت هایش را در همسر دوم ماکسیم به تصویر کشیده . حال این پرسش مطرح می شود که چرا خانم دنورس که به لحاظ روانی یک مرد ستیز سطحی است به «ربه کا» علاقه نشان می دهد ؟ پاسخ این است که خانم دنورس چهره خشمگین مولف است آن هم برای مردانی که برداشت ستیزانه علیه زن از این داستان دارند . این سائق های روانی در اقتباس هیچکاک به خوبی تعدیل و بازسازی شده اند . اما در فیلم ویتلی کارگردان بیش از این که درگیر خلق ساختار برای نمایش مفهوم قصه باشد خود را ملزم به رعایت اصول سینمای کلاسیک و خلق چشم انداز کرده است . به عنوان مثال هنگامی که خانم دنورس ماندرلی و کلبه کنار دریا را آتش می زند و خود را در دریا غرق می کند معنایی غیر خواستگاه رمان به بیننده القا می کند . در رمان دافنه دو موریه خانم دنورس خباثت ذاتی خودش را خرج عقده ها و چاله های روانی خود می کند و از این حالت مازوخیسم لذت می برد . اما در فیلم ویتلی خانم دنورس تبدیل به کسی شده است که خود را فدای خصوصیات شخصی «ربه کا» می کند و لایه نازکی از عقده بر روان خود کشیده است . از این رو است که هنگامی که او خود را در دریا می اندازد درواقع گلوله آتشی را در اعماق آب خاموش می کند که همچنان شعله اصلی اش را در ماندرلی جا گذاشته است .تماشای «ربه کا» ی ویتلی با همه این تفسیر ها می تواند انگیزه ای باشد برای شناخت سینمای کلاسیک . سینمایی که مفهوم و انسانیت را به زیبایی هرچه تمام تر نمایش می دهد .
نویسنده : علی رفیعی وردنجانی