جستجو در سایت

1393/05/20 00:00

آ...، ش... ، پ... با اضافات *

آ...، ش... ، پ... با اضافات *
برنده برترین فیلم و برترین فیلمنامه از مهمترین رویداد سالانه سینمای ایران ؛ جمله ای که در نگاه اول انتظار هایی برای تماشای فیلمی که گویا بهترین بوده بالا می برد ، حداقل از نظر فیلمنامه و داستان . حال چقدر راضی کننده و تماشایی است ؟ جقدر فیلمنامه منسجم و داستان جذاب است ؟ چه محتوایی در چه فرم سینمایی برای عرضه دارد ؟ و.. را با هم بررسی کنیم. افتتاحیه فیلم (که متاسفانه موفق به تماشای کامل آن نشدم) ، به نوعی داستان سرایی کارگردان و گویا نیمچه شخصیت پردازی کاراکتر ها از زبان وی با نریشنی نه چندان مرسوم است ؛ که همین به نظرم یک ضعف بزرگ فیلم و فیلمسازش است . نریشنی که در سرتاسر فیلم گاها شنیده شده و نه زبان حال کاراکتر ها و گویای حالات و روحیات درونی آن ها اساسا ، بلکه بیشتر به راوی می ماند که رمان در مقابلش ، در حال خواندن آن است که همین شاید جدی ترین ضربه را به اثر به خصوص به فرم آن زده و سر و شکلی تئاتری بدان بخشیده است . نریشنی که می توانست از زبان دو کاراکتری که گویا ، داستان با آن ها پیش می رود شنیده شود و فیلم را از این سردرگمی در روایت و عدم همزادپنداری جدی آن ها با مخاطب خارج کند ، حال به مانند وصله ای ناجور برای فیلم شده که بعضی مواقع با زدن حرف های بی ربط و غیر ضروری از اثر هم بیرون می زند. گفتم که کارگردان می توانست با نریشنی درست و اندازه ، ضعف شخصیت پردازی فیلم خود را بهبود ببخشد و شخصیت پردازی بهتری انجام دهد . پرویز (با بازی فخیم زاده) بازیگر کارکشته سینماست ، فردی دمدمی مزاج و مغرور و گویا بازیگری توانا ، همسرش شهدخت (گوهر خیر اندیش) که تازه حرفه ی بازیگری را آغاز کرده (فیلم کمتر از ویژگی ها و خصوصیات باطنی او به ما می دهد ولی با این ، گویا مادری دلسوز و احساسی و خانواده دوست) و می خواهد آن را ادامه دهد که پرویز ؛ شوهرش ، مخالفت می کند اینکه به چه دلیل ، مشخصا نمی فهمیم ، شاید حسادت و شاید تکبر و غرور مردانگی . همین مقدمات یک دعوای جدی زن و شوهری را فراهم می سازد که باعث بیرون زدن شهدخت از خانه و رفتنش به باغچه پدری اش می شود و پرویز هم جهت کظم غیظ و فرونشاندن خشمش بشقاب می شکند . این (بشقاب شکستن) ، نه تنها مایه ی کمدی ندارد بلکه مخاطب دلیل این کار را متوجه نمی شود (البته مایه های خل وضعی و دم دمی مزاجی در سراسر فیلم در پرویز بروز دارد که این با شخصیت جدی و نصیحت کننده آن که بعدا می بینیم کاملا در تضاد است) . بدتر از این (بشقاب پرانی) ، کاراکتر مستخدمی است که برای جمع و جور کردن و مرتب کردن اوضاع می آید ، کاملا غیر سمپاتیک با یک لهجه و ظاهری که اصلا به موقعیتش نمی خورد. طرز حرف زدنش با پرویز هم جالب است که انگار نه انگار او مستخدم و پرویز چهره ای مشهور و صاحب خانه است ، این رفتارِ مستخدم ، فیلم را مستلزم پیش زمینه ای جهت معرفی آن می سازد که فیلمی چیزی نگفته و به صورت شخصیتی زاید به فیلم وارد و از آن خارج می شود. از پرویز و شهدخت که بگذریم (که نمی فهمیم چرا در این سن تصمیم به آغاز این حرفه گرفته) که هردو بازیگرِ نقش ، بازی قابل قبولی داشتند ، به شخصیت دیگری که تقریبا ، داستان فیلم روی ماجرا و رفتار او می چرخد ، یعنی آذر می رسیم (مرجان شیرمحمدی) . دختر پرویز و شهدخت که به یک خارجی شوهر کرده و بنا به دلایلی از آن جدا شده و برای غلبه بر افسردگی اش به ایران آمده است . تقریبا نیمی از فیلم ، ما از ماجرایی که بر آذر گذشته بی اطلاعیم ، و فیلم این توان را دارد که تعلیق ایجاد کرده و این نیمه را با کنجکاو ساختن مخاطب سپری و او را همراه خود سازد ، ولی این مهم ، زمانی که در فیلم بیان می شود تنها موجبات شکه کردن ما را فراهم می کند . این که می گویم شخصیت پردازی نادرست (که اینجا با بازی بد هم همراه شده) از اینجاست که باوجود فراهم بودن فضا و موقعیت ، نتوانسته کمترین آمادگی نه حتی برای ایجاد تعلیق ، بلکه برای شکه نساختن ، در او (بیننده) ایجاد کند . کارگردان بیشتر سرگرم مسائل حاشیه ای و اضافه است و کاراکتر ما (آذر) حالت چهره و شخصیت افسرده و مغلوبی را نشان نمی دهد ، حتی بعد از پی بردن بخشی از فیلم (پدر و مادرش) ؛ غیر از تک صحنه هایی عادی جلوه می کند . باید گفت بخش مهمی از این ، به سبب بازی بد مرجان شیر محمدی است که اصلا مناسب این نقش نشان نداده . ضعف بازی ها و شخصیت ها به همین چند مورد خلاصه نمی شود و فیلم مملو از کاراکتر های اضافه و نپخته می باشد ؛ از امیر علی دانایی که گویا باید کاراکتری شوخ و شنگ باشد ولی شوخی هایش جا نیفتاده و رفتارش از فیلم بیرون می زند و در حد تیپ باقی می ماند تا مانی حقیقیِ کارگردان (با آن دیالوگ های ضعیف) و رامبد جوان . این کاراکتر (رامبد جوان) به نظر من بعد از آذر ، بدترین کاراکتر در فیلم است ؛ با یک چهره ی سرد و جدی و ظاهری غیر سمپاتیک و هنرمندی سفالگر . ورود او به فیلم تحمیلی به نظر می رسد ، ؛ کارگاهی که مجاور باغچه ی پدری شهدخت است و حالا اولین بار است که او و دخترانش پا بدانجا می گذارند ،اینکه چرا قبلا اینجا نیامده اند ؟ و اصلا چطور می شود که این خانواده سر از این کارگاه در می آورند ؟ سوال های بیجوابی است که می تواند این ادعا را (تحمیلی بودن این کاراکتر) را توجیه و تایید کند . به خود شخصیت و ماجرای او در داستان هم که نگاه می کنیم ، تناقضاتی در رفتار با خود شخصیت که سرد و جدی نشان داده می شود ، می بینیم ؛ چطور می شود که این شخصیت با آن نگاه سرد و هنرمندانه اش یک دفعه خودمانی شده و چطور با یک نگاه ، پرویز به چنان شناختی از او می رسد تا به صورتی کاملا مضحک و در مقابل حرف فیلم (که بعدا بدان می پردازیم یعنی فرهنگ بومی در مقابل فرهنگ غربی) از او می خواهد که با دخترش ازدواج کند (یعنی در مقابل فرهنگ مرسوم که پسر از دختر درخواست می کند) ، این هم از آن حقه هایی است که فقط از کارگردان و فیلمنامه نویس بر می آید. نکته ی دیگری که ضروری است گفته شود و خیلی از ضعف های فیلمنامه ای و شخصیت پردازی ها را در برمی گیرد ، داستان است . مشخص است که ما با یک داستان جدی ، پر محتوا و قوی طرف نیستیم ، (البته من رمان را نخوانده ام ولی با این همه ناچارم قضاوتم را درباره داستان به همین فیلم محدود سازم) مشخص است که خط سیر پراکنده و غیر منسجمی دارد و در نهایت هم کمتر محتوایی را عرضه می کند . فیلم عمدتا از دو ماجرا در یک خانواده متموّل ، تشکیل شده ؛ دعوای پرویز و شهدخت و دیگری جدایی آذر ، که کارگردان پایان دادن به این ماجراها و سرانجام داستانش را از سرخود بازکرده و با انتخاب یک پایان باز ، در جایی نادرست ، بیننده را با یکسری حدس و گمان رها می کنند ، به خصوص در ماجرای آذر . گفتم داستان بعضا پراکنده یا بهتر است بگویم ، پراکنده روایت می شود و انسجام کافی را ندارد که این نه فقط مشکل فیلمنامه بلکه به کارگردانی و تدوین اثر هم برمی گردد . با وجود اینکه روایت ، روایتی کاملا خطیست و هیچ داستان موازی و فرعی نداریم ولی کات هایی که کارگردان به فیلم می دهد ، روایت را سست و حالت پرشی به ماجرا داده است ، مثلا زمانی که خانواده در باغ شاد و خوشحال نشسته اند به کوهستان و شکار کات می خورد و یا کات خوردن به کارگاه و چند مورد دیگر . خط روایی اثر هم بعضا چالش برانگیر می شود ، مثلا زمانی که در کوهستان پرویز ظاهرا سُر می خورد (اینکه می گویم ظاهرا چون ما نمی بینیم) و پایش آسیب می بیند دوربین به باغ کات خورده (یکی دیگراز آن کات هایی که اشاره شد) و وقتی به آنجا باز می گردد رامبد جوان را می بینیم که با ماشین از آنجا عبور کرده و از قضا آن دو را که آسیب دیده و برای اولین بار بدون وسیله به کوهستان آمده اند (قبلا یکبار با ماشین آمده بودند) به خانه می رساند . کوهستان به این بزرگی ، این دو بدون ماشین ، پدر آسیب دیده و رامبد جوانی که با ماشین می آید ، این معلوم است الصاقی و اتفاقیست و اتفاق ، کیفیت فیلم و فیلمنامه را پایین می آورد ، اینکه بگوییم شاید با او تماس گرفته هم نمی تواند قضیه را توجیه کند و در مقابل ، چالش را بیشتر هم می کند ، اینکه در فیلم هم گفته شده که آنجا به هیچ عنوان در کوهستانی که آن ها رفته اند تلفن آنتن نمی دهد و اگر هم داده چرا به این غریبه زنگ زده اند و چرا به خانواده نه؟ گاها هم تکه کلام های سیاسی و تاریخی یا سکانس های بی خاصیت مثل تصویر معینِ خواننده در شبکه بی بی سی و پخش سکانس هایی از روانی و هجو ادیسه ی فضایی ، مشاهده می شود که در خوشبینانه ترین حالت بیانگر دیدگاه اجتماعی و هنری فیلمساز و فیلمنامه نویس است که به هیچ عنوان سر و شکل درستی در فیلم و فرم آن نگرفته و تاثیری روی ماجرا نمی گذارد و در یک کلام بی خاصیت است و از فیلم بیرون می زند ، مهمترین دلیلش هم می تواند این باشد که کمتر مخاطبی پس از اتمام فیلم ، آن ها را به یادآورده و اگر هم چنین باشد صرفا دیدی کمیک (که مطمئنا مقصود کارگردان نیست) به آن ها دارد .البته از ضعف قصه و پرداخت به همین چند مورد خلاصه نشده و باز هم می توان گفت و نوشت. نکته ی دیگری که هنگام تماشای اثر به چشم می خورد ، استفاده زیاد از کلوز آپ است . کلوزآپی که به نظر من مثل آن نریشن خاص ، کاملا تحمیلی از طرف کارگردان است و در خیلی موارد به فیلم نمی خورد به خصوص در صحنه های گفتگوی دو نفره و چند نفره و دعوای پرویز و شهدخت که به نظر من آزار دهنده می شود . شاید اگر بخواهم کاربرد درست کلوزآپ از نظر خودم را در فیلم یادآوری کنم می توان از ، صحنه هایی که با نریشن یا حالت چهره ، ذهنیات و حالات درونی کاراکتر ، مورد توجه قرار می گیرد . باقی جاها (که بسیار زیاد هم بود) این سبک ، در بهترین حالت موجب زده شدن مخاطب به خصوص در حین تماشا روی پرده عریض سینما می گردد . از عیب دوربین گفتم ، خوب است به تک صحنه های خوبی که از کاربرد درست این مهم در فیلم خلق شدن هم اشاره کنم ، تک صحنه هایی که خارج از چارچوب فیلمنامه و داستان و صرفا با تکیه بر کارگردانی و کاربرد درست دوربین ، موجب خلق چند موقعیت خوبِ کمیک می شود ؛ مثل صحنه ی ریختن شله زرد و جاانداختن پای پرویز . آذر ، شهدخت ... در محتوا و تصویر سازی از اجتماع هم قافیه را باخته و از این نظر می شود از آن به عنوان یک فیلم بی خاصیت اجتماعی نام برد . فیلم صرفا تصویری از یک خانواده مرفه را به نمایش می گذارد و اکثر وقایع و لوکیشن ها در همین محدوده (خانواده مرفه) و بدون توجه به جامعه خود ساخته و پرداخته می شود . این ، به درک متقابل از سوی بسیاری از تماشاگران ضربه زیادی می زند . داستانی که مایه های و موقعیت های بسیاری مانند مستخدم روستایی و یا نامزدِ نوه ی پرویز دارد تا تصویری حداقلی از جامعه را ارائه کند ولی یکی پس از دیگری آن ها را از دست داده و در معدود سکانسی که خارج از محیط خانواده رخ می دهد (تکیه بیشتر بر محیط است ، چون اعضای خانواده در آنجا هم حضور دارند) ؛ سکانس پایانی در فرودگاه ، هم کاری از پیش نبرده و به ساده ترین و دم دستی ترین وجه یعنی توجه چند جوان هم تیپ و شکل خانواده به شهرت پرویز ، بسنده کرده و با یک قاب خانوادگی فیلم را می بندد. البته این را هم باید گفت که پیام هایی از قبیل حفظ محیط زیست ، بها دادن به هنرهای دستی و تکریم جامعه ی روستایی (که مستخدم خانه نشانی از آن است که قابلیت چندانی جز خدمتگذاری به این خانواده مرفه و شهری را ندارد و به نظرم برخلاف حرف فیلم ضدش در فیلم ساخته می شود) یا حتی کنایه ای به ازدیاد فرزند ، آفت مهاجرت و تقابل فرهنگ ها به چشم می خورد که اکثرا به جز مورد آخر ، یا حالتی شعاری دارد و یا در ساختار فیلم نمی گنجد . مورد آخر یعنی تقبل فرهنگ ها ، بهتر از دیگر موارد ساخته می شود (اینکه اختلاف فرهنگی اینجا با غرب ، زیاد است) و فیلم می رود تا نتیجه گیری درستی از آن به بدهد ولی پایان باز آن ، هر چه رشته را پنبه می کند . اینکه آیا آذر از بازگشت به این فرهنگِ ناجور منصرف می شود یا نه ، که در نهایت کارگردان این محتوا را هم زیر سوال برده . البته این مورد (یعنی مهاجرت و نه اختلاف فرهنگی) فیلم را بسیار شبیه جدایی نادر از سیمین ساخته ی اصغر فرهادی کرده که آنجا هم پایان باز نتیجه گیری کلی را به عهده ی دل مخاطب می گذارد و به نوعی فیلم حالت دوپهلو می گیرد. در نهایت ، آذر ، شهدخت ... فیلمی با اینکه فضای مفرح و کمدی سالمی داشته و به دام ابتذال نمی افتد ولی خسته کننده و پر ضعف است که این دو جایزه ای که گرفته ، بیشتر ما را ناامید می کند . ---------------------------------------------------------- * منظور از آوردن اول حرف اسامی و اضافات ، اشاره ای به شخصیت های نچندان کامل و نپرداخته فیلم است.