جستجو در سایت

1394/02/10 00:00

ساعت شلوغی!

ساعت شلوغی!
«ایران برگر» فیلم متفاوتی نیست، فیلم یک کمدی اسلپ استیک پرشخصیت است که نمونه های مشابه آن بارها در سینمای ایران و جهان دیده شده است اما این به معنای تکراری یا نازل بودن این اثر نیست. «ایران برگر» فیلم خوش ساختی است. فیلم بر مبنای الگوی فیلمنامه ی کلاسیک و روایت خطی ساخته شده و خوشبختانه فیلمساز در ساخت آن از اسلوب ها و قواعد این نوع از فیلمنامه ها پیروی می کند و به بیراهه نمی رود؛ به همین جهت «ایران برگر» از بابت فیلمنامه لطمه چندانی نمی خورد. دیالوگ نویسی فیلم نیز از ویژگی های مهم آن است. شوخی های کلامی در فیلم به کرات مشاهده می شود. این شوخی ها گاه ساده و ظاهری اند و گاه عمیق و پرمعنا اما هرگز به سمت لودگی نمی روند و در پسِ بسیاری از آن ها مفاهیم عمیقی نهفته است. اما یکی از اشکالات فیلم آن است که فیلمنامه شروع خوبی ندارد. شروع فیلمنامه مخاطب را به یاد کمدی های شبانه تلویزیون می اندازد و در ابتدا با آن که فیلمساز سعی بر معرفی شخصیت ها و مکان بروز رویدادها دارد اما داستان درجا می زند و کسل کننده به نظر می رسد. با پیشروی داستان و معرفی شخصیت های اصلی و کشمکش اصلی به تدریج مخاطب با فیلمنامه همراه می شود و از آن لذت می برد. همان طور که در ابتدای نقد نیز تأکید شد، «ایران برگر» فیلنامه ی خوبی دارد با داستانی که جدید و مبتکرانه نیست. گرچه فیلمساز کوشیده است تا با بردن داستان خود به فضای روستایی (مثلاً ناشناخته) و بهره گیری از لهجه ای متفاوت و ترسیم درگیری های قومی کار خود را از افتادن به ورطه تکرار و کلیشه دور کند اما این اتفاق رخ نمی دهد و در نهایت، داستان فیلم همان داستان قدیمی عشق دختر و پسر دو خان از دو خانواده بزرگ است که دشمنی دیرینه با هم دارند. البته همان طور که گفته شد، فیلمنامه نسبتاً قوی است و فیلمنامه نویس به جای آن که قصه را محدود به عشق دختر و پسر جوان کند، از این آغاز به منظور دستیابی به اهداف پیچیده تری استفاده می کند؛ به این شکل که «اختلافات ریشه دار میان دو خانواده» به عنوان مانع اصلیِ رسیدن دو دلداده به یک دیگر مطرح می شود و داستان عاشقانه را کنار می زند و خود به خط سیر اصلی داستان تبدیل می شود. با این حال نمی توان تشابهات بینامتنی میان «ایران برگر» را با بسیاری از فیلم ها و قصه های دیگر نادیده گرفت؛ از جمله اشاره ی گلدرشت فیلمساز به علاقه ی ماهگل (سحر جعفری جوزانی) به «رومئو ژولیت» که با قرار داده شدن پوسترهای این فیلم روی دیوار اتاق دختر و تماشای فیلم توسط او خودنمایی می کند و حتی تراس اتاق دختر که مجاور به خیابان است یادآور ملاقات های رومئو ژولیتی است. استفاده از برخی «تقابل» ها در فیلم آن را به آثار ابسورد نزدیک می کنند. تقابل میان سنت و مدرنیته از عناصریست که به وضوح در فیلم دیده می شود. به عنوان مثال در روستایی که خان های آن علی رغم نفوذشان راه و روش درست اداره روستا را نمی دانند و سواد نصفه و نیمه ای دارند همه از لپ تاپ و دوربین و اینترنت استفاده می کنند. ورود مشاورها (نیوشا ضیغمی و سیاوش چراغی پور) خود ایجادگر نوعی تقابل بارز در فیلم است. تقابل میان زن مدرن و شهری که با ماشین بنز وارد روستا می شود و زنِ فتح اله (محسن تنابنده) با بازی شهره لرستانی که به زن شهری حسادت می ورزد و او را رقیبی سرسخت می پندارد علاوه بر ایجاد کردن موقعیت های کمیک در فیلم تا حد زیادی به واقعیت های موجود در جامعه ایرانی اشاره می کند. در نهایت آزادی خواهی زنان و گرایش یافتن آن ها به عقاید و باورهای فمینیستی نشان از تأثیر زن مدرن بر زن روستایی دارد. همچنین مضمون برگزاری «انتخابات» در روستایی در ناکجاآباد به عنوان امری پوچگرایانه و بی منطق به ابسورد شدن فضای فیلم کمک کرده است. گویی در ناکجاآبادی که آش شله قلمکاری از اقسام آدم ها، باورها و طبقات اجتماعیست، قرار است اتفاقی بی مورد و غیرمنطقی رخ دهد که توجیهی برای وقوع آن وجود ندارد و این از محاسن فیلمنامه است. تمامی المان های آن دست در دست هم می دهند تا فیلمساز را به فضای مطلوب او که همان فضای «غیرواقعی» و «ابسورد» است برسانند. «ایران برگر» یک کمدی اسلپ استیک است با تعداد زیادی بازیگر. کارگردانی چنین فیلمی دشوار است و خوب از آب درآمدن آن دشوارتر و مسعود جعفری جوزانی به خوبی از پس این امرِ دشوار برآمده است. انتخاب بازیگران فیلم هوشمندانه است. پیداست که قصد کارگردان از انتخاب این بازیگران تنها شکل دهی یک ویترین پر و پیمان برای فیلمش نبوده است و انتخاب هر یک از این بازیگران بر اساس موقعیت نقش ها و روابط آن ها با یک دیگر بوده است. محسن تنابنده یکی از بهترین انتخاب هاست که در تقابل مطبوعی با علی نصیریان (امراله) قرار می گیرد. بازیگران زن فیلم همگی در جای درست خود قرار دارند، خصوصاً سحر جعفری جوزانی و فریبا متخصص (ننه حیات) که هر دو از پرسونای همیشگی خود فاصله می گیرند. نکته مهم آن که، اکثر بازیگران فیلم در حفظ راکورد و ثابت نگاه داشتن لهجه در کلیه ی صحنه ها خوب عمل کرده اند که البته این امر نیز ناشی از دقت نظر کارگردان و نکته سنجی اوست. با این حال لهجه ی حمید گودرزی (سهراب) در برخی صحنه ها لنگ می زند و نوساناتی دارد. پایان فیلم نشان از دنباله دار بودن کشمکش ها دارد. با آن که در ظاهر ازدواج سهراب و ماهگل قرار است خاتمه بخش مشکلات دیرینه ی دو خانواده و نمادی از صلح و آشتی باشد اما پس از این اتفاق و پادرمیانی های نورالله به نظر می رسد مشکلات هم چنان ادامه دارند و فیلم برخلاف تصور مخاطب پایان خوشی ندارد. خوشبختانه فیلم به حاشیه ها رانده نمی شود و در بیان مفاهیم نهفته خود دست به شعارزدگی و اغراق نمی زند. به موضوعات فرامتنی فیلم بیش از اندازه پرداخته نمی شود و همین امر موجب می گردد که فیلم به عنوان اثری ملی پذیرفتنی و خوشایند باشد و نظر مثبت بیشتر تماشاگران را به خود جلب کند.