سکوت بین دو بُغض
ام نایت شیامالان کارگردان محبوب من نیست و دلیل ناهنگونی مناسبی برای سطح تصوراتش با آنچه واقعیت است در مفاهیم داستانی ارائه نمیکند. «در کابین را بزن» ساخته او از دیگر خواستگاههای فلسفی یک مولف هندوئیسم است که میل به پیشگویی در روایاتش موج میزند. فیلم را به سفارش سردبیر روزنامه نسل فردا دیدم و پس از مداقه بین سکانسهای ابتدایی نکتهای در آثار این کارگردان یافتم که ترتیب نموداری آن از شاخصههای یک سینمای "ناسینما" است. بزرگترین دستاورد مولف در آثار شیامالان و مشخصا در این فیلم شکست ترس از وقوع یک فاجعه و رهایی برای رسیدن به یک فاجعه دیگر است. "ناسینما" در آثار او نه معنای آکادمیک و تخصصی بلکه معنای تحتاللفظی به خود میگیرد و اتفاقا پاسخی است بر همه چراییهایی ذهنی بیننده. از ابتداییترین سکانسهای فیلم، حرکت ترک دوربین بر روی زمین و نمایش سبزینگی تا انتخاب چهرهها، چهره دختر بچه معصوم و ترحمبرانگیز است که نمادی از انسانیت در آینده را به دوش میکشد و همچنین چهره باتیستا که پر از خشم و زخم از گذشته است و خبر از یک آینده ترسناک میدهد. از سویی دیگر ترس دختر بچه در معاشرت با غریبهها که خلاف انتظار با تردستی در برقراری یک رابطه از سوی باتیستا در مواجهه با کودکان رقم میخورد شکل دیگری از غیرطبیعی بودن داستان و سینمایی است که ایجاد کننده ترس از روی جاهلیت نیست بلکه میخواهد ترسی ایجاد کند تماما از روی ناتوانی در پیشبینی لحظات آینده.
*هیچکاک بازی
تفاوت شخصیت باتیستا در فیلم با سه کاراکتر دیگر شخصیتهای ناشناخته که بیهیچ دلیلی روبهروی گروگانهایشان از زندگی خود حرف میزنند و اینکه چرا خانم پرستار فیلم سیاهپوست انتخاب شده، در مواجهه با جسمیت خود است. اگرچه فیلم قبلی که از او دیدم «شیشه» را دوست نداشتم و باور داشتم شخصیتها دچار بحران روایی هستند اما در فیلم «در کابین را بزن» شخصیتها برخاسته از یک بحران روحیاند و میتوان روی تاثیرگذاریشان در ایجاد یک بحران و هیجان و نه ترس حساب کرد. انتخاب باتیستا و حضور او در میان بازیگرانی نه چندان مطرح هالیوودی این برگه برنده را به مولف داده که میشود بیشتر روی هیکل او حساب کرد. از سویی دیگر فیلمنامهای که شیامالان طراحی کرده پر از فلسفه هندوئیسم است که با پیشگوییهای نوستراداموسی تلفیق شده. نوستراداموس هم اگر طاعون را معالجه نمیکرد یک پیشگو شناخته نمیشد پس شیامالان چه دارد که این همه طرفدار خاص خود را جذب کرده؟ روایات او قبل از آنکه بوی ایجاد ترس از آینده و پیشگوییهای نامتعارف خاص خود را دهند سعی در زدن حرف دل مخاطب در میان سردی اتمسفر و دیالوگها دارند. خوب به کاربرد صدای "هام" در فیلم دقت کنید؛ فیلم و نه فیلمنامه چرا که میتواند شکل دیگری تعبیر شود، سکوتهایی را تعبیه کرده است که بیننده فرصتی برای پیشگویی سکانس بعد داشته باشد و بعد هنگامی که پیشگویی غلط از آب در میآید نمایش بُغضآلود کارگردان از حقیقت درون فیلم آغاز میشود. قاعدتا انتظار میرود وقتی که باتیستا میگوید: خب دیگر وقتشه؛ شکنجه و خون و کشت و کشتار راه افتد اما هنگامی که این قاعده مانند سینمایی «حس ششم» کارگردان بهم میریزد روایت ترسناک به نظر خواهد رسید. این اعجاب در سینمای شیامالان همچنان مختص شخص او مانده است چرا که هیچ کارگردان دیگری نیست که هندو باشد و نوستراداموسی فکر کند و همچنان سعی کند با استفاده از مدیوم سینمای شسته رفتهاش هیچکاک بازی درآورد.
*تعلیق
قصه ذاتا و منحصرا دارای تعلیق است اما آنچه تعلیق را به معنای سینمایی در «در کابین را بزن» رشد میدهد چگونگی معرفی یک به یک کاراکترها است. معرفی نه آن شکلی که خود روبهروی گروگانهایشان اعتراف میکنند بلکه شکلی که قرار است یک فیلمنامه تماما شیامالانی برایمان تعریف کند. همانطوری که در ابتدای این یادداشت گفتم این سینما سلیقه شخصی من را به عنوان یک فیلمبین به چالش میکشد چرا که نه از جنس سینمای پولانسکی در «بچه رزماری» است و نه ایجاد کننده «سرگیجه» از جنس هیچکاک است اما همچنان در نوع خود استادی مثال زدنی است که میشود پای داستانش نشست و شوخیهایش با دوربین، مورب کردن زاویه دید در لحظات مختلف، را دوست داشت. بیننده درگیر شخصیت باتیستا یا بچه باهوشِ ترحمبرانگیز نمیشود بلکه بیشتر از آنکه شخصیتهای داستانی برایش مهم باشند چگونگی شکل گیری چنین شخصیتهایی برایش مهماند. اینکه در گذشته آنها چه اتفاقی افتاده مهم نیست اما این مهم است که چه گذشتهای داشتهاند که اکنون به این باور رسیدهاند که تنها راه نجات دنیا قربانی کردن کسی است که با میل شخصی خود ایثار میکند. تفسیرها و سلیقهها در مواجهه با یک اثر هنری متفاوت است و این اصلا به این معنا نیست که من درست میگویم یا فلان منتقد بیشتر فیلم را فهمیده اما چیزی که برای یک مولف در حیطه هنری خودش مهم است استقبال عموم از آنچیزی است که او خلق کرده؛ به عنوان مثال شاید ما «بوف کور» هدایت را به عنوان کتابی که همه به هم پیشنهادش میکنند بشناسیم اما این دلیل بر شناخت این کتاب توسط همگان نمیشود پس بنابراین همانطوری که در کتاب «در جستوجوی سینما» اشاره کردهام نباید انتظار داشت یک منتقد همه چیز را درباره یک فیلم فهمیده باشد چرا که هرکسی در نهایت سلیقهاش را وارد داوری میکند.
نویسنده: علی رفیعی وردنجانی