نقد جامعه شناسانه «زالاوا»/ زیستن در قالب روایت غالب
مختص جامعه سینما :محسن سلیمانی فاخر/«زالاوا» روایتی روستایی در کوهستانی کُرد زاده است که مردمانش از ترسِ جن زندگی را رها کرده اند وهنگام مواجهه با فردِ جنزده،با شلیک تیر به پای آدم جنزده تصور می کنند با جاری شدن خون از بدنِ ،جنگیرمی تواند جن را تسخیرکند .
در نخستین نماهای فیلم ،دختری جنزده، از ترس تیرخوردن،از بلندی میافتد و میمیرد. این نما به دستاورد جهل اشاره مستقیمی دارد .در روستایی که خیلی از آدمهایش معلولیتی ناشی از تیرخوردن دارند ،خرافات چون نیرویی اهریمنی ،درجهنم محرومیت وجهالت فروغلتیده است ونشان می دهد که بین درماندگی واستیصال وگرایش به خرافات رابطه معناداری وجود دارد.
«زالاوا» با لحن طنزآمیز زیرکانهٔ خود، درباطن یک کمدی سیاه است که درآن باورهای علمی در برابر خرافات قرارمیگیرند. تفکرحاکم برمحیط این روستا برباورهای فردی اهالی تأثیرگذاشته و گرایش و باورمردم به خرافات، اصلی ترین مشغله روستاست ،به گونه ای که واقعیات در زندگی آنان دوراست . آنان باورهای دردناک جهل را در شیشه ای دربند می کنند و می اندیشند که درمیدان جهل و عقل پیروز می دانند.
تصویر جامعه، تصویر حاکم است
هیچ چیز به اندازه خرافات برای حکمرانی بر توده سودمند نیست. در زالاوا تصویرجامعه، تصویر حاکم است ،تعریف رعیت تعریفی است که حاکم می کند گویی حاکمان «هنر حکومت کردن »را خوب می دانند .وقتی که «سرکاراستوار» را به جُرم جمع کردن اسلحه ها از کار اخراج می کنند ،خوب و بجا بر آتش جهل مردم هیزم می ریزند،چرا که حکومت بر روان ها را خوب می دانند .«سیاستِ قدرت» دارند برای همین کسی نمی تواند روستاییان را از بیرون خویشتن و قبیله نجات دهد همان طورکه استوار نتوانست برای انان کاری کند.
گویی فضا با «هنرحکومت کردن» حاکم دوران ،برخرِمُراد سوار است و خوب پیش می رود.رابطه درونی امیربا قلمرو خود به تولید سوژه رسیده و اکنون در«زالاوا» مردم خرافه شده و جن زده «سوژه»اند و نتیجه آن که یک شیشه خالی نماد قدرت می شود .
حاکم از آگاهی می ترسد. آگاهی ضد نظم و ساختار است. آگاهی انسان را از بند می رهاند . آمردان که قدرت و اقتصاد در ید اوست در اینجا شبیه حاکم است که با نبوغ خود ،از جهل درآمد می زاید و روستا را وادار به پرداخت هزینه می کند .استوار احمدی در قالب یک مامور وظیفه گریز و یک انسان مسئولیتپذیر در زالاوا مثل یک اسپارتاکوس«نظم سیاسی»را برهم می زند و«تکنولوژی امنیت» را از کنترل خارج می کند و«شراجتماعی عریان» برایش دربدری و آواره گی به ارمغان می اورد. او با شیوه خودش به دنبال توسعه است اما معشوقش قربانی می شود. او بیراه هم نمی گوید که صاحبان منفعت «این قضیه جن رو راه انداختن تا پاسبان ها و جنگل بان ها رو بترسونن و برن برای شکار غیرقانونی»
درایت، تقابل فرد با جامعه است
استوارنماد تقابل فرد با جامعه است او مانند پزشک دانا وعلممداردرنمایشنامه دشمنِ مردم «هنریک ایبسن» است که درمقابل خواستهها ومطامعِ روستاییان به روشنگری می پردازد و نتیجه و سرنوشت استوار و او یکی است ؛ دشمن مردم شدن!
خرافه جامعه«زالاوا»را از کارایی،نجات بخشی، روح نوازی، شادابی و قانون مندی می اندازد و روستاییان باورمند به خرافه را به انزوا درکار وتلاش کشانده است .حتی ملیحه(مسئول خانه بهداشت ) که نماینده علم و دانایی است از دید زالاوایی ها یک شخصیت ضد اجتماعی و تهدید واقعی است وقتی می خواهد آلام مردم را با علم پزشکی درمان کند . او با کودتای معشوقش قربانی میشود چرا که پیشتر از استوار ، اوست که توسعه را کلید می زند .
زالاوا اثبات می کند که هرجا که وفورچیزی است بی درنگ باید دنبال نوعی پروپاگاندا بود،پروپاگاندای جعل و جهل پرور.آنان سهوا با باورهای نادرست به انتشار تخم خشونت وخرافه در بین کودکان وخویشتن هستند که به جای تقویت اراده و فهم وعقل به ترویج نادانی مشغولند.
زالاوایی ها زندگی را در قامت «روان تن»ساخته اند،یعنی همزمان ذهن و بدن هایشان درگیر جهل و آنگاه ترس هیستریک است .مردمانی که در جغرافیایی محصور،در اسارت تن و ذهن هستند و ارتباطات بیرونی با واقعیت ندارند. در این حصار ،مقهور طبیعت جهان خود هستند و در این زندان دربسته ،مردمانی چنین فرودست و بیسواد ،با نظم خیالی و ساختگی مورد هجمه ذینفعان قرار می گیرد و این جنگیر است که ارج و قرب می یابد.
باور ؛هم ارز اراده ،توانایی و تاب آوری است
قلب اهالی سخت در باوری کج و باطل شکل گرفته ،گویی این باورهم ارز اراده ،توانایی و تاب آوری و زنده ماندن است.اهالی به تعبیری جاندارانی شده اند که برای حمل بخشی از افکار پیشینیان شان خلق شده اند .صحنهٔ اولین تقابل استوار و جنگیر تبدیل به زورآزمایی عرصه تقابل خرافه وعقلانیت می شود .فاتح گذرا این نبرد،«استوار»است که با بازداشت کردن «آمردان» باعث خشم اهالی میشود اما دیری نمی پاید که پیروز نهایی نظم و جهل غیر قابل اصلاح است.
جن گیر زالاوا نماینده تفکررایج و قدرتمند جوامع است که کاسبکارانه از شرایط ،با نمایش دروغین بهره می گیرد ، او روی مرزی از خرافه و باور و تحجر حرکت میکند.زالاوا تنها باورهای باستانی مردم این کشور کهن نیست.این فیلم شورشی است برهر آنچه که قرن هاست در مغزها رخنه کرده است.خوب یا بد، درست یا نادرست،سیاه یا سفید،زشت یا زیبا،پذیرفتنی یا ناپذیرفتنی،تحمیلی یا داخلی،فتنه یا حادثه،مبتنی برخیرخواهی یا مبتنی بر بدخواهی، اتفاقی یا فاجعه آمیز،سالهاست که درجامعه انسانی این خطه جای دارد .
به زبان آدورنو«زندگی نادرست را نمی توان به درستی زیست» در زندگی نادرست هیچ برنده ای نیست، همه زالاوایی ها به خاطربلاهت رُعب آور بازنده اند.آنها با کوته فکری و صغارت از«تفکرعقلانی» در جزییات و کلیات عالم ،دوری جسته اند،«ارسلان امیری»از یک گفتمان روز حرف می زند که با غیاب عقل و بی توجهی به جزییات زندگی انسانی وفهم جامعه،در منطق اوهام و باورهای بی مبنا در گذشته وحال و اینده درجامعه وانسانیت خَلق وامتداد دارد و آن چیزی که روایت را ترسناک می کند نه واقعیتی مثل جن بلکه آن باور استاتیک و ایستاست.
آدمها؛ در قالب روایت زندگی
به تعبیر«باربارا هاردی» آدمها درقالب روایت زندگی می کنند ،روایت غالب توده ،زالاویی ها در روایت معوج شان از جن و روش های تسخیرش خیال بافی می کنند، به یاد می اورند ،پیش بینی می کنند،آرزو می کنند دلسرد می شوند، باورمند می شوند، شک می کنند، نقشه می کشند، انتقاد می کنند، طرح نو می ریزند شایعه می پراکنند ،می آموزند،نفرت می ورزند ودر نهایت زندگی می کنند.
زالاوایی از همه چیز می توانند چشم بپوشد مگر ازاعتقادات خویش ،آنها روستا را از دیوار تنومندی با مرز باریک ترس و جهل میسازند .اشیا هم شاهد همه ی رفتار و ایمان این مردمند، مردمی که در خلاهای نادانی درحال ساختن دنیای خودند .جهانشان خلاصه در باوری کژ است،حتی رویاهای آنان تهی است و باور کرده اند که تاکید برقالب ساختگی ذهن شان قاعده است .
حتی همکاران استوار هم جرئت نمی کنند عمیق فکر کنند،نه فقط از شدت درد فکر کردن و تعقل بلکه از حس نفسگیر پوچی ،انکار یک جور نعمت برای انان است، این انکار و پرهیز ازنگاه به این مصبیت عظما یک نوع پناهگاه است .
ترجیح روایت های شوم به ناشناخته های موهوم
انها قصه می بافند، از نخریدن گوسفندان تا مرگ دخترهم روستایی شان ،برای حل مشکلات به توهم و باورهای ضد عقلی روی می اورند ،با هر وزش بادی مضطرب می شوند ،گویی نگرانی راهی است برای اینکه وانمود کنند سُکان آن چیزدربند نشده و آزار دهنده در دستشان است .آنها سناریوهای شوم را به ناشناخته های موهوم ترجیح می دهند چرا که ترس و جهل خانه آنها را سوزانده است.
در «زالاوا» شایع شده جن ها از زمانی که تفنگها را استوار از مردم گرفته است عرصه وجود پیدا کرده اند و مرگ و نیستی را به روستا اورده اند.جماعت بزرگی از جن زده گان و مردم برای رهایی یافتن به جن گیرپناه آورده اند. جماعت متوهم به دنبال دست یاری روی منجی ساختگی خود دارند و حلال ماجرا، یک کاسبکار درمانده است.
در پایان فیلم نه تنها جهل درمان نمی شود، بلکه تکثیر می شود و از دست آمردان ها کاری بر نمی آید.خرافات و افکارساده لوح، نظم نمادینی را شکل می دهند که حاصلی جز جنون جمعی ندارد.این جاهلیت دامنه دار دراین سده های اخیر، ازهمان روزی اوج گرفت که وامداران الیگارشی قاجار،ناصرالدین،این طالع نحسِ عقبماندگی،جهل و دروغ را بر آسمان این سرزمین نشاندند.مردمانی زاییدهی خرافات و هجو، که او را سلطان صاحبقران و ظلالله میخواندند چراکه رها شدن از تعصبات و جهل ها و درماندگی ها کاری بس دشوار بود و برای آن سو منفعتی پرسود!!
زالاوایی ها با شلیک به یکدیگرمی خواهند ازترس موهومی و درونی خویش رها شوند و سرانجام انکه این روایت با ساختار چرخشی جهالت آغاز و به پایان میرسد! پوچ بودن و به «نقطه ی آغاز رسیدن» که همان نتیجه نخستین است ؛جهل قابل اصلاح نیست.