جستجو در سایت

1404/02/18 12:54
درباره جعفر پناهی و «سینمایش»

وقتی اعتراض تبدیل به کالا می‌شود

وقتی اعتراض تبدیل به کالا می‌شود
در حالی‌ که رسانه‌های داخلی و خارجی از جعفر پناهی به‌عنوان فیلم‌سازی معترض و قربانی سانسور یاد می‌کنند، نگاهی دقیق‌تر به فیلم‌های او – از «تاکسی» و «سه رخ» تا «خرس نیست» – تصویری دیگر ارائه می‌دهد: تصویری که بیش از آن‌که از دل جامعه بجوشد، برای فستیوال‌های بین‌المللی ساخته شده است. آیا پناهی، به‌جای بازتاب صدای بی‌صدایان، روایتگر نسخه‌ای کلیشه‌ای و تحریف‌شده از جامعه ایران نیست؟ این گزارش، نگاهی بی‌پرده به سینمای پناهی دارد.
به گزارش سلام سینما

آنچه در رسانه‌ها از جعفر پناهی ترسیم می‌شود، چهره فیلمساز مبارز و سرکوب‌شده‌ای است که سالهاست با سانسور دست‌وپنجه نرم می‌کند. اما اگر این تصویر را کنار بگذاریم و به سراغ فیلم‌های پناهی برویم، درمی‌یابیم که پناهی با ارائه تصویری تثبیت‌شده و کلیشه‌ای از ایران، خود سرکوبگر و خاموش‌کننده صدای انسان ایرانی است. انسانی که نه رسانه‌های داخلی مختصات دقیقی از او ترسیم می‌کنند و نه رسانه‌های خارجی. 

کافی است به سه فیلم آخر پناهی که مورد توجه فستیوال‌های مطرح بین‌المللی قرار گرفته‌اند، نگاهی بیاندازیم: فیلم‌های «تاکسی»، «سه رخ» و «خرس نیست» که پناهی در هر سه فیلم همواره در جایگاه «روشنفکر در محاصره» ظاهر می‌شود. پناهی هیچ توجهی به فرم ندارد. فیلم‌های او از حداقل‌های یک اثر هنری تهی هستند و صرفا به دلایل ایدئولوژیک ستایش می‌شوند. مجیزگویان داخلی و خارجی سینمای پناهی با این که در مدح فیلم‌های او با کلیدواژه‌های سینمای هنری جمله‌سازی می‌کنند، اما خوب می‌دانند دلایل اصلی توجه فستیوال‌های غربی به جعفر پناهی، سینمایی نیست. سینمای پناهی نه روایتی از درون، بلکه بازنمایی‌ برای بیرون است و او سال‌هاست که با کالایی کردن صدای اعتراض مردم و هنرمندان ایران، صدایش را -اتفاقا خیلی بیشتر از بنیه‌ هنری که دارد- به گوش جهان رسانده است.

ایران به مثابه سرزمین بربرها

ایران در فیلم‌های پناهی سنت‌زده و فاقد عقلانیت بازنمایی می‌شود. تصویری که در «خرس نیست» از جامعه ارائه می‌شود، جامعه‌ای بسته است که سنت در آن نقش قانون را ایفا می‌کند. سوژه دختری است که از بدو تولد برای ازدواجش تصمیم گرفته شده و به دلیل سرپیچی از سنت، جانش در خطر است. در روستای فیلم «خرس نیست» عشق و انتخاب فردی تابو است و قبل از حکومت، یک نظام فرهنگیِ مردمی نقش سرکوبگر را در آن ایفا می‌کند. در «سه رخ» نیز سنت و خرافه حاکم است. پناهی در این فیلم با تاکید زیاد بر باورهای خرافی عجیب و مردسالارانه مثل تقدس پوست ختنه و طرد زنان خواننده، چنان بازنمایی غیرمدرنی از ایران ارائه می‌دهد که  گویی ایران در قرن هجدهم جامانده است. در همین فیلم، خانواده دخترکی که می‌خواهد در دانشگاه هنر تحصیل کند، او را تا مرز خودکشی پیش می‌برند. این تصویر از جامعه ایرانی آنقدر برای تماشاگر ایرانی غریبه است که تماشاگر غربی راحت‌تر آن را می‌پذیرد و باور می‌کند تا تماشاگر ایرانی!

نکته اساسی این است که ریشه بربریت در ایران، فرهنگ ایرانیان معرفی می‌شود نه حکومت ایدئولوژیکی که پناهی خود را معترض آن جا می‌زند. مثلا در «تاکسی»، «مردم» سخنگوی خشونت‌اند. در یکی از موقعیت‌های فیلم، یک دزد با نهایت خونسردی از لزوم اعدام برای اصلاح جامعه می‌گوید و در مقابل یک معلم زن نسبت به اظهارات او واکنش نشان می‌دهد، اما فیلم هرگز این دوگانه را نقد نمی‌کند. بلکه آن را در دل روایت رها می‌کند تا به‌عنوان «واقعیت جامعه ایران» به چشم بیاید.

در هیچ‌کدام از فیلم‌های پناهی، خبری از مناسبات پیچیده‌ تاریخی، اقتصادی یا ساختارهای جهانی نیست که این شرایط را پدید آورده‌اند. مقصر، همیشه «خود مردم» هستند. همیشه «ایرانی» و «سنت» ایرانیان که ایستا و غیرقابل اصلاح است، مقصرند. به این ترتیب پناهی تلویحا تثبیت‌کننده موقعیت نظام سیاسی حاکم در ایران است، چرا که تصویر خشن حکومت در فیلم‌های او، ریشه‌دار در دل فرهنگ ایرانی است.

صدای بی‌صداها یا سرکوبگر مضاعف؟

پناهی در حالی توسط فستیوال‌های برلین، ونیز و کن جایزه‌باران می‌شود که خود این فستیوال‌ها شعبه فرهنگی نظام سلطه بزرگتری هستند. آنها در جستجوی تصویر مطلوب خود از جامعه و مردم ایران هستند و پناهی نقش پیک سفارش آنها را دارد. سوژه‌های پناهی در ظاهر صداهای خفه‌شده‌ای هستند که پناهی صدای آنهاست، اما اتفاقا خود پناهی نیز صرفا از آنها به عنوان ابزاری برای روایت خود از ایران و ایرانی استفاده می‌کند. سوژه‌های پناهی کاملا منفعل هستند و نسبتی با مبارزه و مقاومت ندارند. برای مثال در «سه رخ»، مرضیه تنها با جعل خودکشی می‌تواند دیده شود.

دختر جوانی که برخلاف روایت‌های واقعی از زنان کنشگر و تحصیل‌کرده ایرانی، نه مقاومت می‌کند و نه راهی برای تغییر می‌یابد. در «تاکسی»، دخترکی که معلمش فهرستی از «نبایدها» را برای فیلم‌سازی به او داده، در ظاهر نقد سانسور را مطرح می‌کند، اما در واقع این دختر نقش بلندگوی فیلمساز را ایفا می‌کند. او عروسکی‌ است در دستان پناهی تا به ‌زبان کودکانه، سانسور را نقد کند.

در «خرس نیست» هم ماجرا همین است. فیلم دو زن اصلی دارد، یکی در فیلم در فیلم  که قربانی مهاجرت است و سودای فرار به فرانسه را دارد؛ و دیگری در روستا به جرم عشق کشته می‌شود. در هر دو، زن تنها در یک نقش ظاهر می‌شود: قربانی. فیلم‌های پناهی با این وجود که ادعای طرفداری از حقوق زنان را دارند، از منظر زنان روایت نمی‌شوند، بلکه روایت از آنِ مردی‌ «فیلمساز» است.

پناهی صدای معترضان را مصادره کرده و آن را به کالایی مصرفی برای موفقیت خود در فستیوال‌ها بدل می‌کند. نکته جالب توجه دیگر فرم مستندگونه فیلم‌های پناهی است. او که از لو رفتن نقش خود به عنوان مصادره‌کننده واهمه دارد، سعی می‌کند با فرم مستندگونه عَلَم واقع‌گرایی بلند کند، اما در واقع فیلم‌های او دروغ‌های مضاعفی هستند که تنها به درد سازنده‌شان می‌خورند.

دیگری‌سازی از مردم خود

پناهی در فیلم‌هایش در نقش خودش ظاهر می‌شود و خود را به‌ عنوان سوژه مدرن و عقلانی معرفی می‌کند که در میان جامعه‌ای غیرعقلانی، صرفاً «نظاره‌گر» است. در «خرس نیست»، او ناظر منفعل ماجراست و با همه ‌چیز روستا مخالف است، اما کنشی ندارد. در« سه رخ»، او راوی و همراه بازیگر زن است، اما هیچ کاری انجام نمی‌دهد. در «تاکسی» نیز او همان فیلمساز-راوی است که با قرار دادن  کودک پرسش‌گر و نمادهای آزادی‌خواهی (مثل نسرین ستوده) در فیلمش، خود را از مردم جدا می‌کند.

پناهی نقش «دانای کل» را ایفا می‌کند. کسی که از سنت، عقب‌ماندگی و ایرانی بودن بیزار است و تنها ابزارش برای اعتراض، دوربین است. اما او از موقعیتی هم‌سطح به مردمش نگاه نمی‌کند، بلکه آنها را «دیگری» خود می‌سازد. در واقع نظرگاه پناهی بیشتر به داوران و منتقدان اروپایی نزدیک است تا یک انسان ایرانی معترض.

بشردوستی استعماری

بزرگترین اتفاق هنری (!) در کارنامه پناهی، محکوم شدنش در سال 88 به 6 سال حبس و ممنوع‌الکاری 20 ساله و ممنوع‌الخروجی‌اش بود. البته او همه فیلم‌های معروفش را در سال‌های زندان (!) و بدون مجوز در ایران ساخت. فیلم‌هایی که بارها برنده جوایز معتبر بین‌المللی شده‌اند. غربی‌ها در مواجهه با پناهی همواره سعی کرده‌اند یک میزانسن شکوهمند را در فستیوال‌هایشان تکرار کنند: آنها بارها به فیلمساز معترضی جایزه دادند که نمی‌توانست در مهد آزادی به روی سن بیاید و جایزه‌اش را بگیرد. این نهایت بشردوستی انسان غربی در نسبت با ایران و شرق است. آنها در همه این سالها به نگاه معترضی جایزه داده‌اند که هیچ کاری جز تماشا انجام نمی‌دهد و جز تصویری تخت و کاریکاتوری، هیچ روایتی از پیچیدگی و تکثر جامعه‌اش ندارد.

ماجرای جایزه‌بگیری پناهی امسال هم در کن ادامه خواهد داشت. او امسال در کن «یک تصادف ساده» را دارد و بازهم فکر همه جایش را برای بردن جایزه کرده است: فیلم زیرزمینی ساخته شده، زنان در آن حجاب اجباری ندارند و همچنین پناهی طی پیامی از کن خواسته است اطلاعات فیلمش را فاش نکنند تا برای عوامل فیلم در ایران مشکلی پیش نیاید! به نظر می‌رسد همه چیز برای یک کسب یک افتخار(!) دیگر برای جعفر پناهی -و نه سینمای ایران- آماده است.
نویسنده | محمد قربانی 


ارسال دیدگاه
captcha image: enter the code displayed in the image