بی کار...بی عار...می گردیم!

فیلم در آغاز نمایانگر یک الگوی دراماتیک قدیمی و امتحان پس داده است؛ مردی خسته و افسرده با دختری سرخوش مواجه میشود و مسیر زندگیاش بر اثر همین ملاقات تغییر میکند. سوفی در قدم اول باعث منصرفشدن امیر از خودکشی شده و سپس او را به طی کردن مسیری فرامیخواند. اما دقیقاً از همینجا به بعد است که فیلم به سراشیبی سقوط میافتد و به مرور تبدیل به مجموعهای ملالآور و خستهکننده از پیادهرویهای بیهدف شخصیتهای اصلی داستان میشود. تنها اتفاقی که از اینجا به بعد رخ میدهد این است که امیر و سوفی هلک و هلک در خیابانهای تهران قدم میزنند و مهملاتی را پیرامون مگی و سامی و فرانگ و ایگور به زبان میآورند!
ادعای مهدی کرمپور مبنی بر اینکه فیلمی «متفاوت» ساخته، کاملاً درست و بهجاست چراکه او به شکل حیرتآوری موفق شده تا از یک فیلم سینمایی جذابیتزدایی کند. اصلاً اینکه در یک فیلم بلند داستانی، دو شخصیت مدام راه بروند و حجم انبوهی از دیالوگ بینشان رد و بدل شود اما به موازات آن، تقریباً هیچ عنصر جذاب و گیرایی در پیکره فیلم خلق نشود تا تماشاگر را به دنبال خود بکشاند، کار هر فیلمسازی نیست! اینکه در تمام این مدت، منطق حاکم بر شخصیتِ ظاهراً فانتزی سوفی معلوم نمیشود، نظم و الگوی مشخصی میان دیالوگها قابل مشاهده نیست، درام فاقد خط سیر واضح و هرگونه نقشه و برنامهریزی روایی به نظر میرسد و در یک کلام، فیلم هیچ سؤال درگیرکنندهای پیرامون شخصیتها، موقعیت و قصه در ذهن بیننده نمیکارد تا بعدتر بخواهد در مسیر پاسخ به آن قدم بردارد، دیگر نه اسمش روایت مدرن است، نه الگوی خردهپیرنگ، نه ضدپیرنگ، نه لحن شاعرانه و نه درهمآمیزی واقعیت و رؤیا! سرگردانی و گیجی کامل است در خیابانهای تهران.
طبق گفته فیلمساز در برنامه تلویزیونی هفت، «سوفی و دیوانه» به لحاظ نگاه ویژهای که به جغرافیای شهری دارد، میتواند به مثابه یک سند تاریخی برای آیندگانی که میخواهند تهران را بشناسند مفید واقع شود (نقل به مضمون). منظور از «جغرافیا» همان راشهای ضبطشده در بازار و باغ ملی و... است؟! اینکه دوربین را دنبال دو آدم خل و چل که دنیایشان برای مخاطب قابل درک نیست راه بیاندازیم و همینطور لانگتِیک ضبط کنیم و در این میان نیز دخترکِ قصه بیانیهای را در ستایش زیبایی سقف بازار تهران قرائت کند، نامش نمایش جغرافیای شهری است؟ لابد از نظر فیلمساز بله! چراکه او در قسمت دیگری از صحبتش بیان کرده: «شما اگر از میدان هفت تیر فیلم نگیرید، یک ماه بعد راکوردش تغییر میکند چون شهر به سرعت در حال تغییر است». خب سؤالی که مطرح میشود این است که بهتر نبود به جای آنکه فیلمساز به خود و عواملش زحمت دهد تا از خلال پرسهزنی سوفی و امیر در خیابانهای تهران و دیالوگهای رمانوار آنها، جغرافیا و معماری شهر را در فیلم خود بگنجاند، راحت و بیواسطه به سراغ ساخت یک فیلم مستند درباره شهر تهران میرفت و به دور از همه این ادا و اطوارها، از جغرافیای این شهر کاراکتر میساخت؟ در «سوفی و دیوانه» به هیچ وجه شاهد این پرداخت نیستیم و اصلاً نقش عنصر «تصویر» به قدری کمرنگ و ناچیز است که میتوان فیلم را فقط از طریق باند صدا دنبال کرد بدون آنکه لطمه زیادی به کلیت آن وارد شود. در واقع جایگاه عناصر سینماتوگرافیک در فیلم کمتر از آن است که بتوان چنین وصلههای بزرگی مانند بازنمایی جغرافیا و هویت شهری و... را بدان الصاق کرد.
فارغ از همه جنبههای اجرایی فیلم و اینکه اصلاً مدیوم آن سینما نیست، فیلمنامه «سوفی و دیوانه» همانطور که پیشتر دربارهاش بحث شد بهقدری ضعیف و پیشپاافتاده است که اگر در قالب یک رمان نیز به بازار عرضه میشد، رمان بدی بود! چه رسد به اینکه بخواهیم آن را در قد و قواره یک فیلم سینمایی مورد قضاوت قرار دهیم.