داعش با شما چیکار کرده؟!
دختری کُرد، ایزدی و جنگزده در فرار از چنگال داعش -و در جستوجوی شوهرش- راهی ایران شده و در این سفر پُرخطر ناگهان -در خیابان- با بازیگری به نام «نیکی کریمی» مواجه میشود و از این ناگهانیتر، سؤالی نابخردانه است که خانم بازیگر از دختر بینوا میپرسد: (کمی سانتیمانتال بخوانید) «شما ایزدی هستی؟ داعش با شما چیکار کرده؟» و ناگهان سالن سینما از خنده حاضرانی که پیش از این برای دختر دلسوزی کردهاند شنیده میشود. این وضعیت کلیِ فیلم «کامیون» هم هست: فیلم در ابتدا با نماهایی زیبا -و در راستای داستان فیلم- آغاز میشود: تکفریمهایی که نشان از حضور یک عکاس/فیلمبردار آشنا به زیباییِ قاب دارد با یک نورپردازی مجذوبکننده. امّا این زیبایی شامل ده دقیقۀ نخست فیلم میشود و با آغاز داستان -و راهی شدن دختر و فرزند خردسالش به تهران- فیلمبردار -یا شاید کارگردان- آن تک قابها را از یاد میبرند و به یک ملودرام معمولی و شاید کمی سرگرمکننده ورود پیدا میکنند. دخترک به تهران میرسد و شوهرش را نمییابد و بسیار صحنههای زائدی که نباید دیده میشد دست به دست هم میدهد و فیلم را به سطح یک اثر خستهکننده و ضعیف میرساند امّا این فرجام ماجرا نیست. با ورود تصادفی -و کودکانۀ «نیکی کریمی»- «کامیون» فروتر از یک ملودرامِ بد و به یک کمدی ناخواسته میرسد. از اینجا به بعد دیگر نه اثری از نورپردازی قابلتوجه و نه قابهای زیباست بلکه آنچه اهمیت دارد، روایت یک ملودرامِ نصفه و نیمۀ دست چندمی است که نمونهاش را به وفور در سینمای ایران سراغ داریم. پس از این، «کامیون» بر یک مدار «غلط» استوار میشود: آنچه از حیث بیاهمیت بودن، نباید دیده شود را میبینیم و صحنههای کلیدی را نخواهیم دید. مثال: دخترک به کمک رانندۀ کامیون، نشانی دوستان شوهرش را پیدا میکند و به سراغ آنها میرود امّا -شاید باور نکنید که- تماشاگر نمیداند این نشانیها و اطلاعات چگونه به دست آمده! و باید بپذیریم که بالأخره آنها نشانیِ بقالی، میوهفروشی و گاراژ را -که هر کدام محل کار سابق شوهر گمشده بوده- یافتهاند؛ امّا چیزهایی در فیلم دیده میشود که نه تنها لزومِ دیده شدن نداشته بلکه گاهی عصبی کننده نیز جلوه میکند. مثلاً صحنههایی که رانندۀ کامیون به فارسی حرفی میزند -و از آنجایی که دختر در فهمِ فارسی عاجز است- برادر شوهرش باید زحمت ترجمۀ حرفها بکشد و تماشاگر باید شاهد ترجمۀ همان حرفها به زبان کُردی نیز باشد! خب اگر کارکردِ «کات» در سینما را نمیدانید چرا پیش از ساخت فیلم، بدیهیات را نمیآموزید؟ سادهترین کارکرد «کات» در سینما این است که صحنههای اضافی -در جهت انسجام داستان- دور ریخته شود امّا در «کامیون» ابداً چنین نیست و تماشاگر شاهد کباب خوردن، چایِ بیدستانداز خوردن، جگر خوردن، بادمجان خوردن، رخت شستن، پوشک عوض کردن، اسهال شدن نوزاد و ترجمه کردن و ترجمه کردن خواهد بود که نیمی از فیلم را شامل میشود. پس تکلیف داستان فیلم چه میشود؟ باید گفت که «کامیون» نه یک داستان که یک ایدۀ دوخطی است و در سطح همان ایده باقی میماند و این ایده هم با ورود مسافران به تهران -بهتر بگوییم با ورود «نیکی کریمی» به داستان- تمام میشود و صحنههایی خارج از طرح اصلی، فیلمِ بدشکلِ «کامیون» را شکل میدهد. در این میان -و برای رفع خستگی تماشاگر- دو صحنه وجود دارد که هیچ ارتباطی با داستان نداشته و سادهلوحانه است. یکی صحنۀ دعوا در گاراژ است که مستقیماً از دل فیلمفارسیهای گذشته بیرون آمده: زنی که نمیدانیم چه کسی است و چه میخواهد، دستور حمله به دختر ایزدی و فرزندش را میدهد و پیرمرد راننده -که تا پیش از این به نحوۀ رانندگیاش هم اعتباری نبود- چماق به دست آرتیستبازی درمیآورد. صحنۀ بعدی نیز متأثر از فیلمهای پیشینِ هندی است: دو سارقِ موتورسوار، قالیچۀ زن را با خود میبرند و مجدداً نیز راننده در مقابل آنها قد علم میکند و زخمی میشود و دخترک محجبۀ ایزدی، برای پاک کردن سس گوجهفرنگیِ کنار لبِ پیرمرد، حجاب از چهره برمیدارد و پیرمرد یک دل نه صد دل شیفتۀ روی زیبای دختر میشود. کمدی ناخواسته همین است دیگر و چیزی بیش از این نیست.
فیلم سرگردم است و نمیداند از چه طریقی داستانش را گسترش دهد و فیلمنامهنویس سادهترین راه را برای کش آمدن انتخاب کرده: ضبط تمام آنچه در طول مسیرِ جستوجوی شوهر اتفاق میاُفتد؛ بنابراین عجیب نیست اگر فیلمنامهنویس برای شکلگیری یک اثر بلند، مکانهای داستانی را از «گلابدره» تا «مولوی» و بعد شهرکی خارج از تهران برمیگزیند که بالأخره در طول این مسیرها -و با در نظر گرفتن ترافیک و بنزین زدن و خرابی ماشین- یک فیلم سینمایی ساخته شود. دو سؤال میماند: اول اینکه منطق عکسهای شوهر گمشده با «نیکی کریمی» چه بود؟ ظاهراً قرار بوده این عکسها کارکرد دراماتیک داشته باشد امّا نویسندۀ فیلمنامه -بخوانید طرحِ دوخطی- پرداخت به این ایده را فراموش کرده؛ و سؤال بعدی اینکه در انتها چه اتفاقی اُفتاد؟ زن با کدام پول خانهای -هرچند حقیرانه- اجاره کرد؟ این مثلاً پایان باز بود؟ راستش ایدۀ دوخطیِ «کامیون» اصلا غیر جذاب نیست امّا فیلم آنقدر ناشیانه نوشته و ساخته شده که برای توضیح وضعیت کلیاش تنها میتوان به واکنش حضار پس از شنیدن سؤال کمنظیرِ بانو «کریمی» ارجاعش داد.
میماند توضیحی دربارۀ نقشآفرینی یک بازیگر: «سعید آقاخانی». مشخص است که فیلمنامه توان شخصیتپردازی نداشته و آنچه در شخصیتِ کمی جذاب «بهروز» (سعید آقاخانی) دیده میشود، حاصل کوشش و تألیف خودش بوده و هر چند دیر، این بازیگر رو به صعود است.