جستجو در سایت

1395/11/09 00:00

واماندگي

واماندگي
نیلوفر (با بازي سحر دولتشاهي)، دختر مجرد و صاحب مغازه ی خیاطی است كه در بحبوحه ي كارو زندگي روزمره اش درگير مسائل خانوادگي عجيبي مي شود و شروع به دیدار و ملاقات با مردي (با بازي علیرضا آقاخانی) كه آشناي قديمي اش است مي كند و تحت تاثیر شرايط حاصل رفتارهاي جديدي از خود بروز مي دهد.   متاسفانه ظاهر جالب توجه خط روايي "وارونگي" با اين داستان چند خطي، به دليل عدم توجه به چارچوب قهرمانانه ي فيلم و سعي در پيروي بيش از حد از سينماي فرهادي نتوانسته موفقيت چنداني براي فيلم در روايت اين دختر معصوم بحران زده كسب كند.  نام "وارونگی" انتخاب شده براي فيلم با نمايش تصاویری از تهران كه سرشار از آلودگي و دود و مه است عجين شده و بيانگر وقوع اتفاقي مشابه در خصوصيات آدمي گرديده كه نمونه اش در نيلوفر در حال وقوع است. تحولي كه به دليل دراماتیزه شدن بيش از حد داستان و عدم توجه به شكل گيري اجزاي اصلي فيلم در نگاه بيننده نتوانسته است تاثيرگذاري لازم را داشته باشد. حتي همذات پنداري مداوم مخاطب با نيلوفر به جز دل سوزي هاي پياپي براي او و القاي حس ناامني اجتماعي و خانوادگي حاصله برايش، عايدي ديگري نداشته و فيلم نتوانسته منجر به ايجاد الگوي رفتاري فراگير و مناسبي در مقابل هزاران فرد با شيوه ي رفتاري- اجتماعي مشابه خواهر و برادر  نيلوفر باشد. از سويي ديگر و در نگاهي دقيق تر، عدم انتقال اين الگو از سوي فيلم نه تنها موفق نبوده بلكه با تركيب احساسات دلسوزانه ي مادرانه ي خواهرش هما (با بازي رويا جاويدنيا) و پدرانه ي برادرش فرهاد (با بازي علي مصفا)  منجر به ناديده گرفته شدن شيطنت بار حقوق قطعي نيلوفر از سوي بيننده و رضايت به صلاح و مصلحت او نيز مي شود و در جايي كه مي بايست خواهر زاده اش صبا (با بازي ستاره حسيني) به عنوان عضو بعدي خانواده مورد سو استفاده بزرگترها قرار بگيرد و نااميدانه مسيري طولاني از سركوفت و تحميل و فشار ساير اعضاي خانواده را بپذيرد تا شايد روزي بتواند همانند خاله اش موفقيتي در اين مهم كسب كند با بازي غلو شده و لوس و از دست رفته ي بازيگر به طور كامل ادامه ي تكميل چورچين اين نااميدي از روند مثبت فيلم را تمديد ميكند.   در اين بين تنها سحر دولتشاهي و بازي خوبش (كه نشان از روند روز به روز بهترشدن اين بازيگر هم دارد) است كه نيلوفر را به تيپي كامل بدل كرده و يكه و تنها جريان فيلم را پيش مي برد و به جز موفقيتي كه در نقش يك زن مجرد خوش چهره كه چاره اي جز عصيانگري در مقابل فشارهاي خانواده اش كه به دليل مناسبات نادرست فرهنگي جامعه با او بدرفتاري مي كنند را ندارد، هيچ حاصلي از فيلم براي ما نخواهد داشت.  فيلم بهنام بهزادي در بطش و با تمام تلاشي كه در جهت نشان دادن يك معضل اجتماعي كه  ناشي از باورهاي غلط در خصوص فرزند آخري بودن دارد (كه در روزگار فرزند سالار اين روزهاي ما اين داستان چندان قضيه پيچيده اي به حساب نمي آيد) موفقيت چندان كسب نميكند و حتي در پايان بندي هم كه قرار است برخلاف داستان رئال و واضح فيلم اتمام پست مدرن و نامفهومي داشته باشد نكته ي مثبتي از خود باقي نمي گذارد.