جستجو در سایت

1398/10/11 00:00

کدام داستان؟ کدام ازدواج؟

کدام داستان؟ کدام ازدواج؟

 فیلم با دو مونولوگ از زن و مرد آغاز می شود. مردی که روی تصاویر زنش درباره ی او و زنی که روی نیمچه اکتهای مرد درمورد او می گوید. کارگردان در همین ابتدای کار با این دو مونولوگ از مرد و زن که درباره ی هم می گویند و بخش اعظمی از این پرحرفی ابتدایی، به هیچ وجه در ادامه ی اثر نشان داده نمی شود؛ خود را از شخصیت پردازی و شناساندن این دو نفر در فیلم راحت می کند. دیگر نیازی نمی بیند که زن را به عنوان همسر و مادر و مرد را به عنوان همسر و پدر پردازش کند، چون در ابتدا درباره ی آنها گفته شده. نابلدی کارگردان و ناتوانی او در خلق یک اثر سینمایی در همین ابتدا خودش را نشان می دهد. ما از تمام صحبتهایی که مرد درمورد همسرش می کند فقط یک نبستن در کابینت را به صورت جدی می بینیم و حرفهای ابتدایی زن هم به کلی زائد است. هنر آن است که کارگردان، تمام ابعاد گفته شده در کلام دو شخصیت را در قاب دوربینش نشانمان می داد. نه اینکه با پرحرفی بی مورد، شخصیت پردازی را از سر خود باز می کرد.

مهمترین اشکال اثر در مشخص نبودن مسئله مرد و زن به عنوان زن وشوهر است. ما که ازدواج آنها را ندیده ایم. خب اشکال ندارد. اما چگونگی رسیدنشان به جدایی را هم ندیده ایم و عجیب تر آن است که طلاق را هم درست و حسابی نمی بینیم. فیلم اساسا مشخص نیست که درباره ی چیست. کلمه ی داستان که در عنوان فیلم گنجانده شده بیشتر شوخی است. اساسا فیلم تنها کاری که نمی کند همین داستان پردازی است. ازدواج و زندگی زناشویی هم که عملا در فیلم وجود ندارد. سکانسی در فیلم هست که مرد به خانه همسرش آمده و پس از ترک اتاق فرزندش، رو به روی یک سری قابهای عکس می ایستد و به آنها نگاه می کند. گوشه ی یکی از آن عکس ها این عنوان نوشته شده: "صحنه هایی از یک ازدواج" . برایتان آشنا نیست؟ بله، این نام فیلم اینگمار برگمان است و فیلمساز ما با این کارش خواسته به ما بگوید که فیلمش بازسازی مدرن فیلم برگمان است و سوژه هایش همانند همان فیلم هست و خلاصه خودش و اثر الکنش را با فیلم برگمان مقایسه کرده. در فیلم صحنه هایی از یک ازدواج برگمان، شاهد تکوین رابطه ی زن و مرد با بازی عالی اولمان و یوزفسون هستیم. عشقشان را می بینیم. اختلافشان را می بینیم و در نهایت جدایی شان را. برگمان حس خاص همسر بودن و انحطاط رابطه ی بین آنها را می سازد و نشانمان می دهد. در داستان ازدواج رابطه ی زن و شوهر حتی به احساس عام هم نمی رسد، چه برسد به حسی خاص. دلیل ازدواجشان فقط در گفتوگو بینشان معلوم است. عجیب تر آنکه دلیل طلاقشان هم صرفا در منازعه و حرف و سخن شنیده می شود و چیزی دیده نمی شود. فقط خود طلاق می ماند که کارگردان با توجه به نادیده گرفتن سیر سپری شده بر رابطه ی دو شخصیت، زمان زیادی داشت تا حداقل این یکی را اندکی پردازش کند. اما از همین کار هم باز می ماند. از مونولوگ ها که می گذریم، می رسیم به اتاق روان درمانگر. چرا اینجا هستند؟ ما که دلیل طلاق را ندیده ایم. در ادامه هم نیاز آنها را به این شرایط نمی بینیم. دلیل امتناع زن از گفتن نظراتش در اتاق چیست؟ در آن مونولوگ ها که نبود. ظاهرا اوست که اصرار بر جدایی دارد تا در بازیگریش پیشرفت کند و می خواهد از زیر سلطه ی همسرش که کارگردان کارهای او هم بوده خارج شده و حرف خودش را بزند. اولا که کدام بازیگری؟ شخصیت زن اصلا به عنوان بازیگر در فیلم درنیامده و به جز چند پلان آشفته در ابتدای فیلم و سکانس بسیار ضعیف قبل از دیدار با وکیل که فقط در جهت نحوه ی آشنایی او با وکیلش می باشد، چیزی از بازیگری که صحبتش را می کند، ندیده ایم. دوما، سلطه ی مرد بر او را هم به ما نشان نداده است. زن مدام پیش وکیل و در دعوایش در خانه ی مرد می گوید که همیشه حرف، حرف همسرش بوده و او فقط به فکر خودش هست و شغل کارگردانیش. جدا از اینکه در کارگردانی مرد هم ابهام و ضعف وجود دارد، رفتارهای زن با آن چشمان از حدقه درآمده و گریه های اغراق آمیز و مصنوعی که از بازی ضعیف جوهانسون برمی آید، نسبت به همسرش که او را در بازیگری به جایی رسانده که حال پیشنهاد تلویزیونی دارد، غیراخلاقی و غیرانسانی است. اساسا نگاه فیلمساز نسبت به مرد نگاه تحقیرآمیز و پستی است. خیانتی که از مرد در فیلم عملا ندیده ایم دائما درباره اش صحبت می شود ولی خیانتی که زن می کند و در فیلم هم دیده می شود، هیچ جا درز نمی کند و مرد است که همواره گناهکار اعلام می شود. به راستی زن چه برتری اخلاقی نسبت به همسرش دارد که در سکانس داخل خانه مرد در پایان دعوایشان، مرد به پای زن افتاده و زن در موضع بالاترو برتر نسبت به مرد است. هرچند در صحنه ی پایانی فیلم با بستن بند کفش مرد تاحدودی می خواهد این نگاه تحقیرآمیز به مرد را جبران کند، اما سریع تمامش می کند و به اندازه سکانس داخل خانه طولش نمی دهد و سرسری رد می شود. به غیر از مرد، فیلمساز حتی هوای زن فیلمش را هم چندان ندارد. گرچه ظاهرا طرفدار جوهانسون است که اصلا مشخص نیست چرا؟ ولی با گذاشتنش در دامن آن وکیل مشمئزکننده ( با بازی لورا درن ) که خود به تنهایی یکی از اشکالات اساسی فیلم هست، شخصیت انسانی زن را تقلیل می دهد. البته به یکباره در آخر زن عاقل تر می شود اما از آنجایی که شخصیتش اصلا شکل نگرفته ( همان طور که نگارنده در ابتدای مطلب گفت )، این چرخش او کاملا بی معنی و بدون توجیه است. مگر آنکه صرفا دیالوگهای فیلم را توجیه به حساب آوریم! بیانیه ی منزجرکننده خانم وکیل از پی او وی جوهانسون که درباره مادر بودن و حضرت مریم صادر می کند، نه تنها تفکر پست فیلمساز را عیان می کند بلکه ضد زن و ضد مادر بودن او را هم رو می کند و نشان می دهد که کارگردان یک زن و یک مرد ساخته که ابدا زن و شوهر به معنای خاص نیستند و خود فیلمساز هم از جفت آنها متنفر است و نگارنده فکر می کند که با توجه به کیفیت اثر، فیلمساز از خود سینما هم دل خوشی ندارد و پوچی تفکر حقیرش تنها دستاویزش برای ساختن فیلمی است که حتی در سینما بودن آن هم تردید وجود دارد.

فیلمساز که در شکل دادن به موقعیت جدایی و طلاق ناتوان است، یک بچه هم در فیلم می گذارد تا بتواند موتور روایت را از طریق حق حضانت او روشن نگه دارد و کش دادن دعوای زن و مرد از چیزی که هیچگاه به ما نشان نداده به چیزی برسد که برای ما به وجود آورده. همین دستمایه قرار دادن فرزند چون تنها المان موجود در درگیری زن و مرد است، شخصیت شدن را از او هم سلب و به شدت تیپیکالش کرده. دلیل علاقه ویژه فرزند به مادرش و بی محلی و بی رغبتی او به پدرش هم در فیلم مبهم است. قرینه سازی موقعیت کودک در شب هالووین نزد مادر و پدرش، مشخص نیست از کجا و از کدام رفتار والدین نشات گرفته و در اینجا هم به شدت و بی دلیل ضد مرد عمل می کند. پدر در طول فیلم برای بچه ای می جنگد که به دلیل نامشخصی علیه اوست. و خب این طبیعی است، چراکه خود فیلمساز هم به همان دلیل نامشخص علیه مرد است.

داستان ازدواج نه داستان ازدواج و زندگی است و نه داستان طلاق و جدایی. اصلا داستانی در کار نیست که بخواهد احیانا ازدواج و طلاقش را روایت کند. روایتش صرفا در پرحرفی است و در دو صحنه عنوان فیلم برگمان روی قاب عکس و بیانیه وکیل، گنده تر از دهانش صحبت می کند و اثر به هیچ وجه در حد و اندازه ای نیست که بخواهد خودش را با فیلم برگمان مقایسه کند و بیانیه دینی – بخوانید ضد دینی و ضد انسانی – صادر کند. برای پشت سرگذاشتن این اثر بی مایه و بی ارزش، شاید بهترین راه بازنگری در "صحنه هایی از یک ازدواج" باشد که به خود فیلمساز هم توصیه می کنم. شاید با چند بار دیدن این فیلم بتواند معنای همسر بودن، ازدواج، زندگی و جدایی را بفهمد. چیزهایی که حتی شبحی از آنها هم در داستان ازدواج دیده نمی شود.