معجزه شخصیت و «منیت»اش

نخستین نکته ای که در مواجهه با «من» سهیل بیرقی می توان بدان توجه داشت، این است که با فیلم ایده مواجهیم؛ شامل یک ایده مرکزی کاملاً متعارف و مرسوم در سینمای جهان اما به غایت کم به کار رفته در سینمای ایران، که ناظر بر محوریت یافتن شخصیتی چندبُعدی، یونیک و خاص در تمام سطور متن است و خرده ایده های مکملی همچون جعل معافیت سربازی، مشروب فروشی تقلبی، قاچاق آدم، آموزش موسیقی، معامله ملک و زمین و... که محتوای موقعیت های فرعی خلق شده توسط این شخصیت را شکل می دهند.
می دانیم با چنین بضاعت تئوریکی، معمولاً سینمای ایران ایده هایش را به جای شخصیت، مصروف موقعیت کرده؛ کمااینکه در همین فیلم نیز تمرکز دراماتیک روی شکل دهی، پیشبرد و به ثمر رساندن تنها یکی از موقعیت های مذکور کافی است تا با یک فیلم داستانی گرم، پرکشش و پرفراز و فرود مواجه باشیم. لطف «من» اما در این است که ایده ناظرش ایده شخصیت است؛ پیش برنده بودن شخصیت در متن و داستان شخصیت را به پیش برنده بودن موقعیت در متن و داستان موقعیت ترجیح می دهد، عملی کردن و عینیت دادن شخصیت جذاب تئوریک را بر عملی کردن و عینیت دادن موقعیت جذاب تئوریک ارجح می داند، به جای اینکه قائل به خیزش شخصیت از دل موقعیت باشد، قائل به پیدایش موقعیت از رفتار و حرکت شخصیت و تعیین جهت و میزان اهمیت موقعیت توسط مشی و منش شخصیت است و از این روی، نه فقط موقعیت مرکزی، که حتی ایده ها و موقعیت های فرعی را نیز تابع بی چون و چرای شخصیت قرار می دهد و در یک کلام، «فیلم شخصیت» است؛ به این معنا که مرکزیت شخصیت در آن به گونه ای است که رفتارها، رویدادها، موقعیت ها، کنش و واکنش ها، بزنگاه ها و فراز و فرودهای او، همان رفتارها، رویدادها، موقعیت ها، کنش و واکنش ها، بزنگاه ها و فراز و فرودهای فیلم هستند.
حال، به نظر می رسد از نفس وجود این «فیلم شخصیت» در سینمای ایران، نباید به سادگی گذشت و باید خوشحال بود که پس از سال ها در سینمای ایران، فیلمسازی آن هم از نوع فیلم اولی پیدا شده که به مقوله مهم «شخصیت»، بسیار تازه تر و ویژه تر از سایر همقطاران اش توجه کرده؛ چرا که «شخصیت» در سینما آنقدر اهمیت دارد که سوای مولد حرکت و محرک برای ایجاد تحول و محور درام بودن و... حتی بتواند یک تنه، فیلمی با پرداخت ضعیف، فیلمنامه پرحفره، فراز و فرودهای دم دستی و تم و درونمایه سهل الوصول را به مدد حضور و رفتار جذاب اش «کالت» کند اما در سینمای ایران، این مقوله به غایت مغفول واقع شده و جز استثنائات پرسوناژسازی همچون مسعود کیمیایی، فیلمسازان ما معمولاً اگر قصه گفتند، اولویت را به موقعیت و ساخت شخصیت از طریق موقعیت داده اند و آن مواقعی هم که قصه نگفتند، معمولاً از جایگزین های دیگری همچون زمان و مکان و فضا و... به جای قصه استفاده کردند و باز هم شخصیت را به فراموشی سپرده اند. این مغفول واقع شدن، در مورد پرسوناژهای زن البته شدت بسیار بیشتری نیز دارد؛ تا جایی که اگر بخواهیم به معنای حقیقی کلمه، خاص ترین پرسوناژهای زن سینمای ایران در سه دهه گذشته را نام ببریم، در رؤیایی ترین حالت ممکن، به زحمت به عدد انگشتان دو دست می رسیم؛ و این همان خلأ و حلقه مفقوده ای است که نخستین اثر بلند سهیل بیرقی، به نیکی از پس آن برآمده و شخصیت زن متفاوت و «خاص»ی را خلق کرده که هم قابلیت به تنهایی «کالت» کردن یک فیلم را دارد و هم اینکه به جای اینکه از بستر و دل موقعیت بیرون بزند و مفعول فراز و فرودها و گره ها و چالش ها واقع شود، خود قادر است فاعل و خالق بالفعل موقعیت ها باشد و فراز و فرودها و گره ها و چالش ها را مفعول رفتار و حرکات خود کند.
البته «من» همانگونه که از عنوان اش برمی آید، می بایست ناظر بر «منیت» شخصیت نیز باشد؛ لذا علاوه بر فیلم شخصیت، فیلم فردیت و هویت شخصیت نیز محسوب می شود؛ فردیت و هویتی که البته برخلاف نظایر مرسوم اش، قرار نیست از دل پلات پیشینه دار و داستان مشخص شخصیت بیرون بزند، بلکه از نوع و نحوه رفتار و مواجهات شخصیت با موقعیت های مفعول او برمی آید؛ مواجهه هایی که حاوی یکی دیگر از ویژگی های سه گانه «منیت» و مهم ترین ویژگی «آذر» به عنوان شخصیت اصلی «من» است؛ اراده و فاعلیت؛ همان اراده و فاعلیتی که از «من»، «پرتره فردیت»ی زنانه ساخته که محوریت فیلمنامه ای و اجرایش را حول کنش مندی، مولد و محرک و تعیین کننده بودن زنی مستقل، کارفرما، خودرأی، قاطع، یکه بزن، اقتدارطلب و کمال گرایی بنا کرده که از قضا به درستی، قرار هم نیست که وجه ضدقهرمانی پررنگ اش و خباثت ملموس و محسوس اش، موجب تحولی از جنس پاستوریزگی و «بچه مثبت» شدن در او شود.
این اراده و فاعلیت از قضا مرکز ثقل درونمایه ای اثر را نیز شکل می دهد؛ آن هنگامی که نه فقط دربردارنده، که خالق تمام شمایل و شاکله «منیت» شخصیت اصلی «من» (از جمله فردیت و هویت مذکور) است. به یاد بیاوریم که فیلم با صدای خارج از قاب مردی آغاز می شود که در کلوزآپ به «آذر» می گوید : ((هر کاری باید به اهل اش بیاید و این کارها به شما نمی آید)). در مضمون این جمله، «ناتوان» خواندن «آذر»، اراده و توان او و بیان اینکه «اهل او از عهده این کارها برنمی آید»، فردیت و هویت او را به چالش می طلبند و ادامه فیلم تا دو سکانس پایانی، در واقع مصورکننده و نمایش دهنده و داستان گوی پاسخ «آذر» به این چالش در جهت اثبات فردیت، هویت، فاعلیت و به تبع شان «منیت» اش است؛ از موتیف نمادین سیلی زدن به صورت مردان و انجام موفقیت آمیز مأموریت های گوناگون اش گرفته تا دست به سر کردن و بازی دادن و آزمودن تمام مشتری ها، رابط ها، جاسوس ها و تعقیب کنندگان اش و اینکه گویی حتی به دام افتادن اش در پایان نیز همچون سایر مراحل بازی که طراحی کرده، خودساخته و خودخواسته است و از جنس «جک لاموتا»یی که در «گاو خشمگین» اسکورسیزی، هنوز توان مبارزه و مشت زنی را دارد اما انصراف و بازنشستگی و استراحت را به ادامه بازی که دیگر از پیش بردن آن خسته شده، ترجیح می دهد.
طبیعی است که فیلم «من» با وجود چنین شخصیت و «منیت» اش، به سبب لزوم تحقق این کاراکتر منحصر به فرد نوشته شده در فیلمنامه، فیلم اجرا نیز است و از این منظر، بازی متفاوت لیلا حاتمی، در صدر موهبت های این فیلم قرار می گیرد. لیلا حاتمی، تمام ویژگی هایی که در گذشته از کاربلد بودن کاراکترهایش خلق کرده را نه فقط حفظ، که بر آن ها افزوده اما به لحاظ رفتاری، هر آنچه از معصومیت، خلوص، وقار، دل رحمی و وفاداری شان در «لیلا»، «دوران عاشقی» و «در دنیای تو ساعت چند است؟» و... به یاد داریم را رسماً دور ریخته و در یک آشنایی زدایی تمام عیار نمایشی، ضدقهرمانی لجوج، خشن، بی اعتماد به دیگران و به شدت بی رحم را خلق کرده که اتفاقاً همچون کاراکتر آل پاچینو در فیلم «شیوه کارلیتو» برایان دی پالما، آن هنگامی ضربه می خورد که به مثقال ذره ای عطوفت و دل رحمی به خرج می دهد، ولی با این همه، برای مخاطب آنقدر جذاب، سمپاتیک و دارای وجاهت می شود که به دام افتادن او، موجب حسرت مخاطب شود و البته آنقدر قاعده مند است که شکست را به رغم امکان فرار بپذیرد و صدالبته آنقدر جسور، قاطع، معتمد به نفس و خودباور است که ذره ای از گذشته اش احساس پشیمانی نکند. حال، وجود همین شخصیت و «منیت» اش کافی است برای اینکه حتی در فیلمی که دارای پلات و داستان اصلی نحیف و کمرنگ است و در ساحت روایت، آنقدر گزیده گوی عمل می کند که نهایتاً خرده روایت هایی کم گو از چند موقعیت پراکنده دارد و به معنای متعارف و کلاسیک اش داستان پیشینه دار شخصیت نیز ندارد، صرفاً با دنبال کردن مشی و منش، کنش و واکنش و شطرنج رندانه این شخصیت و سیر رفتاری و حرکتی او، تا انتهای فیلم، بدون احساس گذشت زمان، جذب فیلم شویم، دنبال اش کنیم و از آن لذت ببریم و این یعنی همان معجزه ی شخصیت و «منیت» اش.