فاشیسم سینمایی
موقعیت مهدی فیلمی از هادی حجازی فر است که مورد اقبال جشنواره فجر قرار گرفت. فیلمی که هیچ وقت نمی تواند ما را به اندوه سوژهاش نزدیک کند. اولین نکتهای که به آن برخورد کردم استیصال سینمایی فیلم ساز بود. فیلم ساز غرق در زبان و فرهنگ خود است. می خواهد واقعیت را برای دوربین بسازد. می خواهد محمد حسین مهدویان دیگری باشد که اشتباهات او را تکرار نکند. اما متاسفانه مهدویان هم نیست. او کارگردانی را از نیکی کریمی و مهدویان وام گرفته و با تفکیک پرده ها، که شاید تنها وجه ادبی فیلمنامه است، می خواهد متفاوت جلوه کند.
باکریهای محجوب
فیلم حجازی فر آن قدر آشنا برایمان شروع می شود که هیچ جذابیتی برای ادامه آن پیدا نمی کنیم. فیلم با تلاش های نافرجام دوربین که قبلا در کارهای مهدویان دیده شده به همراه ارائه نوستالژیک تیتراژ آغاز می شود؛ سپس باکری را می بینیم که منتظر است تا همسر آیندهاش را ببیند، صبر او لبریز می شود که ناگهان صدای زنگ خانه می آید، خود این حرکت یعنی که ازدواج برای رفع نیاز و از سر تکلیف. از طرفی اصلا مشخص نمی شود که چرا به ناگهان همسر او از جا بلند می شود و چرا پاسخش مثبت است. محجوبیت در رفتار مهدی باکری و برادرش مردانگی نمی سازد. او با زاویه نسبت به همسرش می نشیند، در چشم هایش نگاه نمی کند، سر به زیر و فروتن نشان است و.... بنابر این ما با زبان سینمایی یک شخصیت قهرمان جنگی نساختهایم بلکه می خواهیم از سنتی دفاع کنیم که جنبه تبلیغاتی دارد. میزان مهریه همسر مهدی، با بازی ژیلا شاهی، نشان می دهد از نظر تاریخی تعریف مرد در جامعه ایرانی چیست. اگر چه این تفاسیر بر اساس یافتههای سینمایی است و قطعا در مدیومهای دیگر تاثیر و تفسیر متفاوتی خواهد داشت. سپس به رابطهای که میان برادر مهدی و همسرش است می رسیم. حمید با همسرش آن طور رفتار می کند که زبان سینما در ایران از فرماندهان سپاه در زمان جنگ ساخته است. از طرفی حتی رابطه خود مهدی نیز با همسرش شکل غلو شده این زبان است. زبانی که بیشتر از این که کاربرد جذبی و تاثیرگذار داشته باشد برای نسل امروز جامعه خنده دار است اما همچنان نسلهای گذشته را به تشویق می اندازد.
نژاد پرستی
اما در موقعیت مهدی آنچه فیلمنامه این اثر را برایمان قابل تامل و نه مهم می کند ارتباطی است که بخش بندی، پرده خوانی، برای داستان رقم می زند. به عنوان مثال: پلیور آبی و شهادت حمید باکری، البته همچنان برای بیننده غیر منطقی است که چرا مهدی اجازه نمی دهد جنازه برادرش را از روی زمین بر دارند، از نظر منطقی توان توجیهی آن به اندازه ای کم است که اگر مخاطب ایرانی نباشد این عمل را نمی پذیرد. ترکی حرف زدن شخصیت های داستان که برای بیننده فارس زبان زیر نویس می شود نوعی نژاد پرستی سینمایی است. ما در فیلم«آتابای» می پذیریم که موقعیت جغرافیایی و از یک قوم و نژاد حرف زدن لهجهی اصیل می طلبد. اما منِ ایرانی هرگز قبول نمی کنم که فرمانده نیروهای مسلح ما که در جنگ مفقود شده دربارهاش فیلمی به زبان محلی ساخته شود. این حرف من ابدا به معنای چرایی این عمل نیست بلکه می گویم فیلمی که قرار است از جنگ حرف بزند، جنگی که هرچه قدر حرف از آن بزنیم کم است، نباید ناخواسته هم نژاد خاصی را برتر شمرد. «موقعیت مهدی» اصلاح رنگ خوبی دارد. حجازی فر یاد گرفته چگونه می شود مخاطب ایرانی را تا سکانس آخر در سالن سینما نگاه داشت. از این نظر داستان را هوشمندانه چیده است اما به عقیده من این فیلم همچنان نتوانسته از خودِ مولفش حرفی بزند. فیلم ساز نوآوری از خود بروز نداده بلکه آموخته های فرمیکاش را به نحو احسن اجرا می کند.
نویسنده: علی رفیعی وردنجانی