در شهرک همه چیز در سطح میماند

علی حضرتی در فیلم دوم هم با ضعفهای عمیقی مواجه است. او نتوانسته ضعفهایی که در فیلم اولش یعنی سازهای ناکوک داشت را در این فیلم ترمیم کند و باز آنها را مرتکب شده است. در وهله اول ایده فیلم شهرک تا حدی میتواند موفق باشد، اما کلیت این فیلم در حد یک ایده مناسب مانده و نتوانسته به یک فیلمنامه منسجم تبدیل شود. فیلم قابلیت این را داشت که اثر روانشناسانهای باشد و وارد موقعیتهای روانکاوانه شود، اما فیلمساز نتوانسته حتی یک گرهافکنی مناسب برای فیلمش تدارک ببیند. ورود نوید به آن شهرک میتوانست جهانی تازه برای اثر پدید آورد، اما کارگردان هم نمیدانسته باید در ادامه چه چیزی را بسازد و جلو ببرد؛ بنابراین تا دقیقه ۶۰ فیلم نمیتواند حتی حرف تازهای بزند. فقط یک موقعیت شکل میگیرد که اساساً این موقعیت توان پیشروی ندارد و تا سکانس آخر با یک اثر منفعل و ناکارآمد مواجهایم، اینکه نوید و دیگر بازیگران انتخابشده باید در این شهرک زندگی کنند تا به کاراکتر مورد نظر نزدیک شوند میتواند یک اتفاق فانتزی باشد. اینکه چرا نوید تن به امضای قرارداد میدهد و حاضر میشود به شهرک برود عجیب است یعنی عشق بازیگری هم دلیل نمیشود کسی به این خواسته دستیار کارگردان تن بدهد و تا آخر سؤال برایش پیش نیاید که کارگردان کجاست؟ مشکل اساسی فیلم شهرک، افتادن در دام تکرار از نسخه اصلی آثار فرنگی است یعنی کارگردان با یک فیلمنامه لاغر و باریک قصد داشته وارد جریان روانشناختی شود که جواب نداده است. ماحصل آنچه روی پرده دیده میشود حرکت در ابهاماتی است که کاراکتر اصلی هم گرفتار آن شده و به همین جهت این الگوبرداری در پرداخت دچار هذیانگویی شده است. عشق نوید به فرشته همانقدر ناپخته است که در رابطه سطحی او با هما در دو سکانس اول دیده میشود. حتی کارگردان نمیتواند چفت و بست مناسبی برای روایت پیدا کند. همه چیز در سطح میماند و حتی آن شهرک که میتوانست کارکرد ژانری را گسترش بدهد بیاثر میماند، مرز میان باور و خیال که باید جواب منطقی روانشناسانه بدهد اینجا تبدیل به موقعیتی شده که نه پذیرفتنی است و نه میشود با آن همراه شد. حضور فرشته و پیش آمدن احساس عاطفی، مرگ پدر و رفت و آمدهای آن دستیار کارگردان نه اثر را میتواند معمایی کند و نه اثرگذاری روانی دارد، زمانی که قرار است چنین فیلمنامهای نوشته شود باید ابعاد ژانری آن با معیار منطقی شکل بگیرد. سطحی ماندن، ایده مخاطب را پس میزند. به جای اینکه مخاطب با دیدن این فیلم به فکر فروبرود که شاخصه چنین اثری همین است، اما بیشتر دچار سردرگمی و چرایی میشود. با ابهامسازی نه میشود اثر فیلسوفانه ساخت و نه روانشناسانه. زمانی که فیلمنامه وجود نداشته باشد، زمانی که درام شکل نگیرد، زمانی که آدمهای فیلم به شخصیت نرسند، زمانی که فیلمساز اکت بازیگرش را نمیتواند بشناسد فیلمی شکل نمیگیرد حالا اگر صدتا نمای خوب هم در فیلم وجود داشته باشد که به دلیل حضور علیرضا برازنده است، اما در شرایط کلی با یک ایده نمیشود یک اثر بلند سینمایی ساخت. در شرایط فعلی فیلم شهرک یک اثر قلابی و پرادعاست که نمیتواند مخاطب خاص و عام را درگیر کند. فیلمساز همچنان مانند فیلم اولش مشکل اساسی در فیلمنامه و اجرا دارد. اینکه پلان کشدار باشد، اینکه از موسیقی چیزی ندانی و در تمامی نماها موسیقی زننده و بیکارکرد باشد عیب بزرگی است، ساعد سهیلی بازیگر مستعدی است که در این فیلم تمامی استعدادش تحلیل رفته، نگاه و اکتهای بیمنطق سکوت با چشمانی بیکارکرد، کلافگی و حیرانیاش هم نمیتواند از او بازی درستی بگیرد. دیگر بازیگران هم در سطحیترین حالت ممکن قرار دارند، به نظر میرسد سازهای ناکوک و شهرک فقط میتوانند سیاه مشقی برای علی حضرتی باشند.