مراقبت و تنبیه
جنگیر: مومن همچنان امضای فریدکین را در پاورقی خود دارد. دیوید گوردون گرین کارگردانی است که اُبژههای تسخیری داستان را به خوبی شناسایی کرده و ارتباطش با رُمان ویلیام پیتر بلتی را تنظیم کرده است. تسخیر انسان توسط نیروی فراطبیعی و اهریمنی مانند پازوزو که تلاش روحانیون، مشخصا کاتولیکها، برای مقابله با او را به دنبال دارد به خودی خود یک روایت پُر از کشمکش است. هنگامی که «دراکولا» نوشته برام استوکر را میخوانیم انفعالاتی در آن اجازه باور زیستی و همجواری با شخصیتها را به ما نمیدهد؛ این درحالی است که داستانهایی که به مذهب و دین مرتبط میشوند به دلیل ارتباط هرروزهی ما با آنها از پذیرش بیشتری برخوردار هستند. صعود راوی به داستان «جنگیر: مومن» از یک انتخاب میان نجات دادن همسر خود یا بچهای که از او بهجای خواهد ماند، جذاب است. این انتخاب عمیقا واکنشی منفی به دنبال خواهد داشت. اگرچه این فرنچایز بعد از نسخه ابتدایی دچار اضمحلال داستانی شد و طبیعی است که چنین کنشی از سوی مولفان رخ دهد اما بازگشت داستان به منشا خود و ذکر این نکته که هنوز مادر ریگن در غم از دست دادن دخترش مانده، قابل تامل است.
*شیطان وجود ندارد
مفاهیم مذهبی موجود در فیلم را سخت باور میکنیم، حتی وقتی که موعظهگری با کت و شلوار و کروات به پدر و مادر کاترین بدن و خون مقدس تعارف میکند. کلیسایی که در قصه هست هم باورناکردنی است. پلانی را به یاد آورید که کاترین با صلیب به چشمان مادر ریگن ضربه میزند یا در پلانی دیگر آنجی، رنگ پوست او بیتاثیر در انتخابش نبوده، اسم خواهر خاویر را که حالا پرستار است میگوید و بعد اتفاقات دیگر. اول این نکته که دلیل طولانی شدن پیش روایت داستان را نفهمیدم، یعنی فیلم خیلی طول میکشد تا کاترین و آنجی گُم شوند و به عنوان دو تسخیر شده معرفی گردند. دوم اینکه فیلم بعد از معرفی آن دو به عنوان تسخیر شده حرفی برای زدن ندارد. یعنی دوباره ریگن و مادرش، الن برستین، دوباره جنگ میان علم، دین و خرافات و دوباره یک پدر روحانی. باور این مورد که شیطان وجود ندارد و این اهریمنی تنها توسط تسخیرکنندهها به وجود میآید کمی دور از انتظار است. به دیالوگهایی که بین مادر ریگن و کاترین رد و بدل میشود توجه کنید. کاترین تسخیر شده اصرار دارد که بگوید نیرویی برتر از او وجود ندارد و ما میدانیم که ریگن کجاست و تو چرا هنوز به دنبال او هستی؛ در حالی که مادر ریگن با آرامشی که گویی میداند همه حرفهای او دروغ است میخواهد اهریمن را از کاترین دور کند. موسیقی فیلم هنگامی که پدر آنجی به سراغ مادر ریگن میرود و آن تداعی دوباره سال 1973 چیزی به داستان نمیافزاید. به نظرم فیلم در همان نسخه ابتدایی تمام شد و ادامه آن صرفا جنبه سرگرمی و اقتصادی داشته.
*چرا فیلم مهم است؟
«جنگیر: مومن» به دلیل اعمال طرز تفکر ابتدایی در فیلم از اهمیت بالایی برخوردار است. اگرچه هنوز بدویت فیلم را به بزرگنماییها و تکنیکهای امروزی ترجیح میدهد اما شناخت اهریمن تنها توسط تجربه امکان دارد و رجعت داستان به داستان ریگن اهمیت بالایی دارد. داستان حول دو محور مادر ریگن و مادر فوت شده آنجی میچرخد. آنجی همچنان به دنبال صدای مادرش در یک مکان متروکه است؛ مادری که به همسر خود توصیه کرده مراقب فرزندش باشد. جدای از این تفکرات، فلسفه فوکو در این فیلم به طور گستردهای دیده میشود. «مراقبت و تنبیه: تولد زندان» اگرچه شاید مفهومی عینی از خواستگاه این اندیشمند در مواجهه با داستان فیلم نداشته باشد اما به مراتب لذتبخش واژهها به قصه میچسبند. ما دو فرد تسخیر شده را برای رهایی به تخت میبندیم در حالی که نمیدانیم شاید خودمان تسخیر شده باشیم که دیگران را به تخت میبندیم. این گفتمان در فیلم که مثلا خواهر خاویر از گذشتهاش با کسی صحبت نکرده و آنجی آن را بر زبان آورده دیگر برای هیجان بخشیدن به چنین فیلمهایی به یک کهن اُلگو تبدیل شده است. از سویی دیگر یاد آورید هنگامی را که ریگن به مادر یک فرد مذهبی معتقد به علم اشاره میکرد و میگفت تو چرا مادر خود را تنها گذاشتی. اهریمن اگر در قالب وجدان آدم بروز کند که دیگر اهریمن نیست؟ فریدکین این مهم را در فیلمش به خوبی کنترل کرده و حرفهای او را تحرکی برای به هیجان آوردن یک فرد مذهبی نشان میدهد اما در «جنگیر: مومن» این تحرکات به یک پیشگویی تبدیل شدهاند و این پیشگویی ارتباط مستقیمی با وجدان و گذشته افراد دارد. در روزگاری که «با من حرف بزن» در ژانر فیلمهای ترسناک قرار میگیرید همچنان ترجیح میدهم فرنچایز جنگیر را دنبال کنم تا اینکه بر تصورات یک ذهن بیمار تکیه شود.
علی رفیعی وردنجانی