شاعرانگی با طعم پنجرهپشتی و کمی ساراباند
فیلم رمان نویس ساخته هونگ سانگ سو مواجههی ادبیات با چگونه دیدن جهان توسط چشمها است. فیلم ِشاعرانه "سو" در راستای آثار قبلیاش بداهههای عجیب و غریبی رقمزده که تواتر بیان به زبان سینما را از قاب لنز کوچک یک کارگردان بر روی دویدن به سوی تنهایی بازیگری از «پنجره پشتی» هیچکاک به «پرسونا»ی برگمن نمایش میدهد. اصلا لازم نیست که موشکافی کنیم و بفهمیم فیلم چقد از روی دست برگمن ساخته شده همان کافی است که حال و هوای «ساراباند»ی فیلم را بچشیم. همچنان نمیدانم چرا «روز بعد» هونگ سانگ سو آنطور که شایسته است مورد توجه قرار نگرفت اما بسیار خوب میفهمم چگونه میشود به بهانهی نزدیک شدن به ذوق ادبی یک رمان نویس، شاعرانگی کرد. در ابتدا این توضیح را بدهم که موضع اصلی من با فیلم سیاه و سفید بودن آن است و قبل از آنکه چیزی به عینیت فیلم اضافه کند در حال کاستن از شاعرانگی و اضافه کردن به بار تنهایی و افسردگی یک نویسنده است.
*کتاب
آنچه فیلم را بیش از پیش برایم جذاب کرد چرایی و چگونگی فیلم برای پرداختن به یک موضوع شخصی و شاعرانه نبود بلکه فیلم بهانههایی برای زیستن را به تصویر میکشد که شاید کمتر نویسنده و شاعری به آن توجه میکند. ورود نویسنده به کتابفروشی، لمس کتاب با دستکشها، سیگار کشیدن بیرون از کتابفروشی، ملاقات دوباره بعد از سالها، بازیگری که به تازگی زبان اشاره را آموخته و جملهای را برای نویسنده ترجمه میکند، یافتن بازیگر مورد علاقه رمان نویس، تصمیم او برای ساخت شاید یک مستند، یک درام و... این فکتها قرار نیست به بیننده در سمپاتیاش با یک التهاب روانی از سوی شخصیت نهچندان پروتاگونیست کمک کند بلکه به او در فرآیند چگونگی ایجاد یک ارتباط حسی با فیلمساز کمک میکند. از سویی دیگر «فیلم رماننویس» نویسندهای را تشریح کرده که کتابها و آثارش برای او اهمیتی ندارند بلکه این برخورد جوامع با آثار او است که مهم میشوند. این ویژگی از هنگامی که هنرجوی آکادمی هنر کره از رمان او تعریف میکند بیشتر قابل مشاهده است. فیلم گوشهای از تنهایی یک نویسنده را به تصویر کشیده اما این گوشه از فرآیند چگونگی برمیخیزد و چراییاش نزد هر بینندهای متفاوت است. البته که این سمپاتی را شاید با تماشای فیلمهایی که تنهایی شخصی را به تصویر کشیدهاند داشته باشیم اما اینکه یک نویسنده تنهاییاش را چگونه با کتاب و فیلم تعریف میکند جذاب و هیجانانگیز است. کتاب تنها وسیله بیان وجودی او است و فیلم و سینما وسیلهای بعد از کتاب. هنگامی که شخصیت اصلی فیلم دو مرد نشسته روی نیمکت پارک را در حال خوردن غذا میبیند و به دیگران میگوید: پس بهتر است بگذاریم به خوردنشان ادامه دهند و...، ما با یک سوژه طرف میشویم. سوژهای که یک نویسنده برایمان پیدا کرده.
*فرم
این سوژه دستکاری شده است. یعنی قرار نیست با آن هرطوری که میخواهیم فیلم بسازیم بلکه فیلم را همانطوری میسازیم که نویسنده میخواهد. تمایل سوژه شدن یک نویسنده از جانب خودش و همچنین تواتر این فرم در بازیگر مورد علاقه او از چند زاویه مورد مداقه است. اول آنکه فیلم با حال و هوای تعلیقی هیچکاکی و احساسی برگمنی خود میخواهد یک بحران را یادآوری کند. بحران میانسالی و تنهایی نه فقط برای یک نویسنده که با سوژههایش تنهاییاش را تقسیم میکند بلکه برای انسان. انسانی که ناتوان در ارائه احساسات خود به فرم شعر است پس چگونه باید به دیگری بگوید دوستت دارم؟ شعر و رمان و به طور کلی ادبیات قرار است باورپذترین خیالی باشد که انسان برای پوشاندن تنهاییاش خلق میکند. اگر «کودکی ایوان» تارکوفسکی را درز بگیریم همچنان به باور من شاعرانهترین اثر سینما «نوستالژی» است. البته که این نظر و سلیقه من است و شاید برای دیگران اینگونه نباشد اما اگر نوستالژی هم ادای برگمنی درمیآورد و چهره سیاه سفید به خود میگرفت باز هم شاعرانگی محض داشت. از نظر ساختاری، زوم تنها وقتی توجیه زیباییشناسانه دارد که قدرت بیان مسئلهای را بیشتر کند. به یک پلان توجه کنید. زوم در پلانی که نویسنده در حال تشریح سوژه خود برای بازیگر و دانشجوی فیلمسازی است هیچ توجیه زیباییشناسانهای ندارد به غیر از اشتباه در جایگذاری دوربین. زبان شعر در «فیلم رمان نویس» از یک هایکوی دست دوم ژاپنی که موراکامی آن را نوشته تقلید میکند. اما هونگ سانگ سو کرهای جدای از پیشرفت سینمایی کشورش در این دو دهه اخیر برداشت توصیفناپذیری از یک هایکو قبل از خودکشی داشته است. سینمای کره باید بپذیرد توانایی به تصویر کشیدن سردی سینمای فرانسه، تنهایی سوئدی برگمن و فلسفه شاعرانه تارکوفسکی گونه سینمای روسیه را ندارد؛ اما شاید آثار سو برای شروع این حرکت در سینما مثال زدنی باشند.
نویسنده: علی رفیعی وردنجانی