جهان اصل را ستایش می کند(1)/ بررسی سینمای کوروساوا

پیشنویس: این مقاله خوانش بلندی است در مورد سینمای فیلمساز شهیر ژاپنی، آکیرا کوروساوا که به سبب طولانی بودن متن، در چند بخش ارائه خواهد شد
.
"واژه غول معمولا برای هنرمندان زیادی استفاده شده . اما وقتی پای آکیرا کوروساوا در میان باشد دیگر نمیتوان به رقیبی برای او فکر کرد . " مارتین اسکورسیزی
دیگر چه میتوان در مورد بزرگی او گفت ؟ دیگر چگونه میتوان برای عنوان " امپراتور رویاها " به دنبال نام دیگری گشت ؟ آیا هنوز هم میتوان مانند کایه دو سینمایی ها او را مدام در میان " تاثیر گرفتن " و " تقلید کار بودن " قرار داد ؟ آیا هنوز هم میتوان از مقایسه او با " میزوگوچی " به " ژاپنی نبودن " او حکم داد و از طرفی به " تقلیدش از وسترن و سینمای آمریکا " ؟ این قیاس مع الفارق سال های سال محلی بود برای زیر سوال بردن نیم قرن فیلمسازی استادی که هنوز هم که هنوز است داستان های قرن نوزدهمی اش بر روی پرده جان دارد و غوغا میکند . تصاویر جادوییی ای که جز بر روی پرده بزرگ سینما نمیتوان چیزی از آن ها را فهیمد . آن حرکات آرام و ساده دوربین ، آن طمانینه و آن احترام به " انسان " ، آن قهرمان های تک افتاده ای که همچون مردان " وسترن " برای اثبات خویش تلاش میکنند هنوز هم بر روی پرده سینما زنده است و نفس میکشد . کوروساوا بیش از هر فیلمساز دیگری " ژاپنی " بود و با فیلم هایش تاریخ ملتی را ساخت که توسط فاشیزیم و میلتاریسم به نابودی کشیده شده بود . کوروساوا در عصری زندگی و تجربه کرد که بمب های اتمی بر روی هیروشیما و ناکازاکی فرو ریختند . در زمانی که خشونت پنهان در ذات حکومت های فاشیستی ، ذره به ذره ژاپن را با تمام فرهنگ و تمدنش در خود حل کرد و از آن ویرانه ای را برجای گذاشت که دیگر هیچ " سامورایی " قادر به بازسازی اش نبود . دیگر آن فرهنگ طبقاتی و اشراف زاده ژاپن برای دیگران جذاب نبود . دیگر گویی " سامورایی ها " عمر خودشان را کرده بودند و باید به تاریخ سپرده میشدند . آن چیزی که اهمیت داشت ویرانه های خانه هایی بود که تا ساعاتی پش از فرود آمدن بمب ، زندگی داشتند و پاسدار روح و فرهنگ غنی پیش از خود . در چنین عصری است که کوروساوا از دل خانواده ای فقیر رشد میکند و عاشق نقاشی میشود . نقاشی برای او حکم ورود به دنیایی ناشناخته و رمز آلود است . دنیایی که اساسا ریشه در فرهنگ ژاپن و چین دارد . زیرا نوع خط به کار رفته در فرهنگ آنها ، از نقاشی تاثیر میگیرد . هر رساله خطاطی شده همچون تابلویی نقاشی پر از رنگ و پر از جزئیات است . و نماینده روح و ناخودآگاه انسانی . کوروساوا در همان مشق قلم هایی که در دوران اولیه بلوغش انجام میدهد ، شاید نداند که سال ها بعد همچون سینماگران عصر نئوررئالیسم ایتالیا کشورش را خواهد ساخت . اهمیت روشنفکرانی همچون کوروساوا در تاریخ کشورشان در اینجاست ، که او مانند روشنفکران وطنی " انفعال " را به " کنش اجتماعی " ترجیح نمیدهد . کوروساوا به درستی میداند که دیگر آن فرهنگ پیش از امپراطوی میچی ژاپنی جایی برای عرصه حضور و فعالیت ندارد . ژاپن پس از گذراندن دوران سخت جنگ و فقر ، به دنبال روح تازه ای از اساطیر خویش است . کوروساوا درست در همین بزنگاه مهم تاریخی است که روایت های جدید خود را از دل تاریخ و اسطوره ژاپن به روی پرده بزرگ میتاباند . او به عنوان فیلم بین و کتاب خوانی حرفه ای و نقاشی ماهر ، پیش از ورود به سینما ، تاریخش را روی پرده دوره کرده بود و ادبیات روسی را به خوبی میشناخت . هیچ کس به مانند او در سوار کردن الگوهای نمایش اصیل کابوکی بر آثار شکسپیر نکوشیده و پیروز نشده ، و هیچ کس به قدر او به عنوان فیلمسازی حرفه ای ، نمونه های موثر هر ژانر را پدید نیاورده است :فضای تابستانی سگ ولگرد ، و درگیری دزد و پلیس در گل همان قدر به قواعد ژانر خویش وابسته است که سرنوشت آقای واتانابه در زیستن به چارچوب ملودرام .او فرهنگ و تاریخ خودش را میسازد . او ژاپن را بار دیگر احیا میکند و خوانشی جدیدی از دل اسطوره های ملتش ارائه میدهد . کاری که کوروساوا میکند - مانند جریان نئورئالیسم در ایتالیا - از آن جا ارزشی تاریخی دارد که چهره ای " تزکیه " شده از ملت و فرهنگ خودش را به جهانیان نشان میدهد . چهره واقعی ژاپن با تمام آن فرهنگ غنی . کار مهمی که شاید جز با جادوی سینما نتوان آن را انجام داد . تصویری که او از ژاپن آن زمان میدهد – در کنار تمام انتقادات تند اجتماعی و سیاسی اش – تصویری است که در منظر جهانیان ، ژاپن را بار دیگر احیا میکند و میسازد . او در دل داستان های انسان گرایانه اش ، ژاپن بعد از بحران را میسازد . آثار او منبع انرژی و الهام مردمی است که روز به روز بیشتر در دل مشکلات متعدد اقتصادی و فرهنگی غرق مشدند .
اگر بخواهیم به کوروساوا به مثابه یک مولف بنگریم ، مسلما مهمترین مولفه تکرار شونده در آثار او چیزی نیست جز " انسان " . این همان نگاه نایابی است که به سختی میتوان در دل سینمای پر زرق و برق امروز پیدا کرد . دیگر در امروز سخت است که بتوان " انسان " را برر روی پرده سنیما دید . شاید دلیلش این است که فیلم بین ها ی امروزی ، فرصت این مقدار تامل بر روی انسان و خصایصش را ندارند . انسان و ابعاد وجودی شگفت انگیز و پیچیده اش ، اساس سینما و تمامی هنر هاست . هنر از دل میل به ساختن و آفریدن می آید . میل به کشف ابعاد وجودی درونی . هنر چیزی جز درمان " ضعف های درونی " فیلمساز و تلاش برای " درمان " زخم های تماشاگرش نیست . این گوهر نایاب را با تمام وجود میتوان در سینمای کوروساوا مشاهده کرد . ما در آثار او انسان گرایی قهرمانانه ای را میابیم که به ارزش های سینمای وسترن نزدیک است . بیشتر فیلم های او در باره مردانی هستند که می کوشند خودخواهی های خود را مهار نمایند و برای خیر و صلاح دیگران کار کنند . این دیدگاه اخلاقی در فیلم هایی چون فرشته مست ، سگ ولگرد و زیستن مشهود است . همین بینش در فیلم هفت سامورایی که درباره گروهی از شمشیر زن های بی ارباب است که خود را برای دفاع از روستاییان در برابر راهزن ها فدا میکنند ، نقش محوری دارد . غالبا قهرمان کوروساوا جوان خودخواهی است که باید از استاد مسن تر و عاقل تر خود درس انضباط و ایثار بیاموزد . زنده ترین تجسم این تم را شاید در فیلم ریش قرمز بتوان یافت که در آن پزشک ایثارگر تندخویی به کارآموز جوانش می آموزد خود را وقف بیماران بی چیزش کند . اما این جهان نسبتا خوشبینانه کوروساوا بعد از فیلم ریش قرمز به سمت بدبینی میل میکند . دودسکادن که بعد از اقدام کوروساوا به خودکشی ساخته شد ، دنیا را چون ملک استیجاری تیره و تاری به تصویر میکشد که هیچ امیدی به رهایی در آن وجود ندارد . کاگه موشا و ران هم نشان میدهند که چگونه مبارزه برای کسب قدرت نظم اجتماعی را از هم می گسلد تنها درسو اوزلا است که او بار دیگر بر امکان دوستی و تعهد خیرخواهانه نسبت به دیگران تاکید میکند . او به مانند برگمان ( و درست بر عکس برسون ) دل مشغولی های همیشگی اش مفاهیمی شناختی و پذیرفتی اند . کوروساوا جهان بینی و نگاه خاص خودش را به جهان دارد
*
ژاپن سرزمین سنت هاست . سنت هایی که از دل دین و فلسفه غنی ژاپن نشئت میگیرند . اساسا هنر " ژاپن " که در ادامه هنر غنی چین شکل میگیرد ، آمده است تا سنت ها و اسطوره هایش را از دل تاریخ بیرون بکشد و رنگ و بوی حیات به آن ها ببخشد . هنر در ژاپن و چین هنر متعهدی است . که در آن هنرمند بر اساس " من وجودی " اش تصمیم میگیرد که خلق کند و دروازه های رفیع ناخودآگاهش را بگشاید . هنر در سرزمین شرق برای " خود سازی " و " درمان گری " است . شاید در دوره هایی از هنر ژاپن تزئینات و تجملات بر وجه سادگی کار غالب شده باشد . شاید در برهه ای هنر ژاپن صرفا در خدمت " امپراطوری " زمان قرار گرفته باشد . اما آن روح متعهد و زندگی بخش در جای جای هنر شرق حضور دارد . کوروساوا نیز تاثیر زیادی از " فلسفه بودیسم " و " تئاتر نو " گرفته و سعی تفی آن ها میکند . به طوری که خودش در کتاب خاطراتش مینویسد :
" در زمان جنگ من همچون گرسنه ای در پی زیبایی ها بودم . و در نتیجه به سمت هنرهای سنتی ژاپن هجوم بردم . که برای خود ، خوراک معطر روحی فراهم کنم . بیان این نکته ممکن است این تصور را ایجاد کند که من با این عملم قصد فرار از حقایق اطراف خود را داشته ام . ولی این امر نادرست است . چون من میخواستم فقط فرا بگیرم و به سوی یک ارزش و اعتبار کشانده شوم . بدین خاطر برای اولین بار به دیدن تئاتر نو رفتم . من تئوری های هنر ژاپن را خوانده ام . و همان طور نظریات تئوریسین بزرگ تئاتر نو ز آمی را . هرچه را که درباره تئاتر نو و ز آمی بود مطالعه کردم و به عبارتی دیگر بلعیدم . من به سمت تئاتر نو کشیده شدم ، چون هنری ستایش آمیز است . من احساس به خصوصی نسبت به آن دارم . احساسی عالی که بخشی از آن به شیوه بیان این نمایش زیبا برمیگردد . که به طور کلی از جهان فیلم جداست . " ( کوروساوا . 1982 - ص 147 )
درست است که کوروساوا خود اعتراف میکند که تاثیرات زیادی از تئاتر نو گرفته است . ولی با مطالعه تئاتر نو در میابیم که کوروساوا نمیتوانسته پیروی آن باشد ! بلکه او صرفا تاثیرات تئاتر نو را با فلسفه بودیسم پیوند زده و به آن حیات بخشیده است . دلیل چنین ادعایی این است که تئاتر نو کاملا بر اساس اصول و قوانین مذهب " بودیسم " شکل گرفته است . مذهب بودیسم از قرن 6 میلادی در ژاپن متداول میشود . اصول این مذهب این است که برای به سعادت رسیدن باید با " روح کائنات " یکی شد . این مذهب برای این یکی شدن ، زندگی و عمل را فدای " ریاضت کشیدن " و " اصول زندگانی " خاص خویش میکند . از نظر این مذهب زندگی بر روی این دنیا هیچ فایده و منفعتی برای آدمی ندارد . لذا انسان باید از تمام تعلقاتش دست بکشد و تلاش کند با ریاضت و سختی کشیدن خودش را با روح کائنات یکی کند . این امر به شیوه ای کاملا تمثیلی در تئاتر نو جریان دارد . غالبا در این تئاتر آیینی سنتی شاهد هستیم که کاراکتر انسان ها در ابتدا به وسیله نمادهایی از " روح " و " شیطان " معرفی میشوند . آن ها موجودات آشفته ای هستند که به شیوه ای کاملا تمثیلی و تیپیکال " غرق در این دنیا " شده اند . کل نمایشنامه غالبا تمثیل سفر پرسوناژ ها برای رسیدن به " روح کائنات " است . آن ها ذره ذره در طول نمایش تعلقات خویش را از دست میدهند ؛ و در نهایت یک حکیمی باید وجود داشته باشد تا با بریدن " شاخه دنیا " از سر آن ها ، راه را برای ورود به " روح کائنات " هموار کند ! مسلم است که بخشی از جبرگرایی کارهای نخستین کوروساوا کاملا از دل همین تفکرات تند مذهی پنهان شده در ذات تئاتر نو می آید . تفکراتی که کوروساوا نمیتواند قرابتی با آن ها داشته باشد . این تفکر شرقی تفاوت زیادی با تفکر " نیهیلیستی " غربی ندارد . زیرا " نیهیلیسم " هم زندگی و دنیا را نفی میکند . و به سمت پوچی میرود . شاید تنها تفاوت میان این دو نگرش ، بحث پوچی و سیاهی فلسفه غربی باشد . اما شرق در ادامه با " فلسفه بودیسم " که تفاوت آشکاری با مذهب " بودیسم " دارد به مقابله می پردازد . فلسفه بودیسم نگاهی به شدت " خوشبینانه " به زندگی دارد . این فلسفه میگوید که باید به زندگی و به انسان " فرصت " داد . این انسان است که با عمل خودش " وجوذ " را می سازد و همین انسان است که با " عمل " خود میتواند شرایط را عوض کند . تفاوت فلسفه بودیسم با نیهیلیسم درست در همین جاست که بودیسم با تکیه بر وجود انسان ، راه را برای " پوچ گرایی " میبندد . و از این لحاظ قرابت آشکاری با فلسفه اگزیستانسیالیسم دارد . زیرا در هر دوی این فلسفه ما درباره تکریم " وجود " انسان و " عملش " سخن میگوییم . همین امر نشان دهنده تفاوت میان فلسفه و مذهب به عنوان دو شیوه متفاوت در مطالعه انسان و راه های وجودی اوست . مذهب برای وجودش نیاز به " بسته شدن " راه دارد و فلسفه برای زندگی اش نیاز به باز کردن دریچه های جدید تفکر . کوروساوا کاملا در خدمت فلسفه بودیسم و تلفیقش با اگزیستانسیالیست ها قرار میگیرد و به انسان معنی و مفهوم جدیدی در میان سنت های قراردادی ژاپن کهن میبخشد . تاثیرات تئاتر نو را میتوان در بسیاری از آثار کوروساوا مشاهده کرد . مخصوصا در فیلم زیبا و شاهکار " آشوب " . آن چیزی که از مقایسه آشوب و تئاتر نو به دست می آید این است که کوروساوا به مانند استادان تئاتر نو در مورد " مفهومی مذهبی " صحبت میکند . تئاتر نو یک تئاتر پیچیده و دقیق است . سرشار از ترکیب بندی های خارق العاده و رقص و پانتومیم . قهرمان های این نوع تئاتر مدام در کشاکش اخلاقی قرار دارند و راه به سوی رستگاری میبرند .تئاتر نو ریشه در نوستالژی دارد . قهرمان می میرد و پس از مرگش دوباره رجعت میکند و بخشی از زندگی خود را به نمایش میگذارد . همین ایده زندگی کردن " مرگ " که در اکثر فیلم های کوروساوا مطرح میشود ؛ به طور مستقیمی از تئاتر نو می آید . نوع قهرمان پرداز یهای کوروساوا ، قاب بندی ها ، معماری و رنگ آمیزی فیلم هایش ، به همراه جغرافیا و سنت شهری تماما از دل تئاتر نو می آید . کوروساوا کاملا تحت تاثیر اندیشه های بودیسم قرار دارد و به مانند کارگردان های تئاتر نو در پی رساندن پیام " فلسفی " و " مذهبی " اش از دل داستان ها است . .
ادامه دارد.. .