نوستالژیفروشی در سینما

«نهنگ عنبر 2: سلکشن رویا» رکورد زد؛ فیلم تازه سامان مقدم با حضور رضا عطاران، مهناز افشار، ویشکا آسایش، و حسام نواب صفوى توانست در کمتر از یکهفته بیشاز یکمیلیارد فروش را تجربه کند. گذشته از هر عاملی چون تجربه شیرین تماشای قسمت اول کار، حضور بازیگر بفروشی چون عطاران و البته نام خود مقدم که بهعنوان کارگردانی با هواداران پرتعداد، یکی از عوامل اصلی در این موفقیت، پخش تیزرهای جالب و پخش تصاویر بازیگران با گریمهای خاص دهه شصتیست؛ امری که در فروش بالای اولین قسمت این فیلم هم بسیار موثر بود. در سالهای اخیر، روند ساخت آثاری که با الهمانهایی آشنا دست به زندهکردن خاطرات نسلی از جامعه ایرانی زدهاند، رواج زیادی پیدا کرده است. آنها با تکیه بر قلقلکدادن بخش خاطرات دور مخاطبانی که حالا از مرز 30سالگی گذشتهاند، میخواهند یاد ایام را البته همراستا با هدف تهییج گیشهها زنده کنند و البته در این امر موفق هم شدهاند. بهنوعی میتوان گفت اینروزها «نوستالژیفروشی»، یکی از کلیدهای مطمئن تسخیر نبض مخاطب است. همین اواخر فیلمی با نام «آباجان» اکران شد که جدای از همه ناتوانیهایش در قصهگویی توانست بهخوبی با بهتصویرکشیدن بخشی از عناصر دهه 60 ایران، طیفی از مخاطبان را با خود همراه کند. آنهایی که فیلم را دیدهاند خوب میدانند از چه عناصری صحبت میکنیم؛ پخش موسیقی «ماوی ماوی» با صدای İbrahim Tatlıses، تماشای کارتپستال از چهره هنرپیشگان هندی، آکسسوار عمده خانوادههای سطح متوسط حتی در حد دوچرخههای معروف به لحافدوزی یا جعبه نوشابه در گوشههای کادر و... که مخاطب آشنا با این الهمانها را سر ذوق میآورد؛ تاجاییکه ممکن است به زبان بیاید و برای مثال بگوید: «وای! از این توپ پلاستیکیها؛ یادش بهخیر!» اینگونه تحریک مخاطب با ترفند رجعت به گذشته بیشباهت به سکانس معروف انیمیشن Ratatouille نیست که Anton Ego؛ منتقد معروف رستورانها که با دادن ستارههایش به خدمات ارائهشده در آنها، باعث سرافرازی یا سرشکستگیشان میشد، با خوردن دسری، لحظهای به سالهای دور کودکیاش و مرور خاطرات خوش آندوران پر میکشد و بههمینخاطر، نظر مثبت خودش را به دستپختی که جلویش گذاشته شده میدهد؛ ولو این خوراکی توسط یک موش تهیه شده باشد! مخاطب امروز اینگونه آثار هم واکنشی مشابه دارد و ممکن است تنها در لحظه جذب آنچه میبیند، شود؛ اما آیا نوستالژیسازی بههمین سادگیست؟ اینکه مرضیه برومند، قسمت دوم «شهر موشها» را درحالی با فاصلهای چندینساله بهروی اکران میبرد؛ بیآنکه از بسیاری آدمهای دستاندرکار سری اول خبری باشد یا حتی دست به تغییر فیزیکی بسیاری در عروسکها میزند و... میتواند برای دوبارهکشاندن مخاطب قدیم اینکار به سالن سینماها جوابگو باشد اما بیشک در ادامه ماجرا، خیانتی به خاطرات خوب نسلی میشود که حالا جز چند نام آشنا در شخصیتهای کار، عناصر مشابهی را پیدا نمیکند. بهروزشدن «کلاهقرمزی» با شخصیتهای جدید در ظاهر جذاب و حتی موفقیتآمیز است؛ اما تیم سازندهاش تنها با یک اختلاف مالی، تمام حال خوب هواداران چندینساله این عروسکها را نادیده میگیرند و از شریکشدن دوباره خاطرات بهراحتی میگذرند. اینکه چگونه از عنصر نوستالژی در همراهکردن مخاطب بهره ببریم، باید چیزی بیشاز چند نماد سطحی باشد و مادامی که روح این حس جذاب، زنده نشود، بیراههای در بازی با احساسات مخاطب است. فیلم «نفس» بهنوعی دیگر این نمادهای آشنا را برای مخاطب خود بازسازی کرد و او را در مرور خاطرات تلخ و شیرین گذشته انگار به تماشای آلبومی قدیمی مملو از تصاویر خاکگرفته برد. شاید اصلیترین مسئله در این بازسازیها، توانایی زندهکردن روح آندوره است که تنها با کپی سادهانگارانه چند تصویر و توسل به گریمهای تیپساز حاصل نمیشود؛ نکتهای مهم که در روایت دورههای خاص در فیلمها و سریالها به آن بیتوجهی میشود. نمونه بارز آنرا میتوان در سریال «شهرزاد» دید که حتی در رنگولعاب بصری و ظاهریاش هم در این مورد لنگ میزند؛ امری که شاید بهترین نمونهاش «هزاردستان» مرحوم علی حاتمیست. حتی یک مقایسه سطحی و اجمالی هم به ما نشان میدهد که چگونه نرگس آبیار در زندهکردن روح دهه 60 موفق عمل کرده اما فیلم هاتف علیمردانی به تلاشی نافرجام منجر میشود. تکلیف سامان مقدم با «نهنگ عنبر» کاملا مشخص است؛ او مواردی را دستمایه قصهگویی خود کرده که بخش طنزگونه ماجرای یک فرهنگ رایج بوده و مرور آن حتی برای خود متولدین دهه 50 و 60 در امروز هم شوخی مفرحی است؛ نوع پوشش، آرایش و سبک تفریحات افراد که حالا اگرچه روایتی شبهکاریکاتوری پیداکرده اما در بخش بصری ماجرا واقعیست.