جستجو در سایت

1393/01/22 00:00

اين «چ» چمران نيست!

اين «چ» چمران نيست!
چمران نه در سرزمين رگبارها و ميداني پرآتش و همچون خليل ا... که در کمال آرامش و بي هيچ خطري و با استقبال نمادين نوجواني پرچم به دست، پاي از چرخبال فرونهاد و نه سينه خيز و با زحمت (به روايت خودش) که با قدم هايي آهسته و قدي افراشته به همراه يارانش، علي الخصوص محافظانش که نه شبيه پاسداران نخست وزيري که با آرايشي شبيه به افسران بعثي و بدن هايي چاق و چله و نه با کلاشينکف هاي انقلابي يا ژ-3 هاي تاشوي وطني که با يوزي هاي اسرائيلي به سوي ساختمان ژاندارمري به راه افتادند، آنهم نه زير رگبار و شليک آتش و با دويدن هاي زيگزاگي نفسگير، بلکه با خراميدني که به پيک نيک در طبيعت شبيه است. فيلم مملو از عدم تعريف روابط و تشخيص مواقع (جايگاه ها) در مورد شخصيت هاست. نکته اي که بسياري از بازي هاي درخشان بازيگران کليدي را خنثي و تبديل به کنش هايي ضد واقعيت مي کند، کنش هايي که ناخواسته منجر به تحريف واقعيت هاي تاريخي مي شود. ورود فرمانده نيروي زميني (تيمسار فلاحي) و نماينده دولت در امور انقلاب (دکتر چمران) به خانه پاسداران پاوه نه تنها احترامي برنمي انگيزد که اصغر وصالي (پاسدار شجاع و غيرتمندي که هيچ گاه چشماني سبز نداشت!) در جاي جاي فيلم گريبان هر دو را گرفته و از ايشان با تندترين لحن هاي بدن و بيان بازخواست و عتاب مي کند! نگارنده با نزديک ترين ياران دکتر بارها به گفت و گو نشسته، هيچ کدام و هيچ گاه خاطره اي و ذکري از اينکه در بحراني ترين شرايط جنگ کسي ايشان را اين گونه مورد پرسش و خطاب قرار دهد نداشته اند و اصولا شخصيت کاريزماتيک دکتر، ايشان را چنان ابهتي مي بخشيد که افراد را به تبعيت و پيروي وامي داشت و نه بازخواست و پرخاش ... به تصوير کشيدن بيسيمچي چاق، رزمنده گوژ و خلباني که با لهجه محلي غليظ سخن مي گويد (خلباناني تحصيلکرده که عموما دوره هاي تخصصي را در آمريکا و يا در ايران تحت ديسلپين شديد آموزش ديده بودند) درمان هيچ دردي نيست، تا وقتي ندانيم در آن ماه رمضان در خانه پاسداران و پاسگاه ژاندارمري نه آبي يافت مي شد و نه غذايي و تيمسار فلاحي در خاطرات خود عينا مي آورد: يک قطره آب پيدا نمي شد، من و آقاي چمران روزه بوديم، افطار که هيچ چيز نيافتيم سحر هم چيزي نخورديم، سحر از داخل آفتابه توالت آب خوردم تا بتوانم روز بعد روزه بگيرم... آقاي حاتمي کيا ظرف سيب زميني هاي درشت افطار را از کجا آورديد؟ آقاي حاتمي کيا شما اين فيلم را با عشق نساخته ايد، چرا که با عشق تحقيق نکرديد و حتي منابع عادي و سردستي را نيز مرور نکرديد! دالان مخفي و چمران ملبس به لباس کردي را چگونه خلق کرديد؟ واي کاش چريک بي دست و پاي تان توان شکار دشمن و استفاده از يک نارنجک دستي ساده را براي از ميان بردن دشمن ساختگي اش داشت! شما در بازسازي لباس معمولي دکتر که لباس نظامي چريکي و تصاوير آن ثبت است تغافل کرديد و کت و شلوار هيات سازش (در لحظه ورود) را همچنان بر تن او حفظ کرديد درحالي که تصاوير صبح آزادي پاوه ايشان را در لباس چريکي نشان مي دهد. چه علتي بر به تصوير کشيدن خانواده و همسر اول دکتر بود در حاليکه نه تنها گره اي از داستان نمي گشايد که موجب سردرگمي و گيجي مخاطب ناآشنا به زندگي دکتر چمران مي شود و اي کاش براي شرح سوابق و روحيات انقلابي دکتر دست به خلق و بهتر بگويم جعل شخصيت دکتر عنايتي نمي زديد و اي کاش بازي زيبا و مطنطن مهدي سلطاني خرج دستکاري تاريخ و تحريف واقعيت نمي شد. سقوط هليکوپتر که نه به خاطر تير خوردن خلبان ها که بر اثر ازدحام آتش و گلوله باران دشمن و خارج شدن کنترل از دست خلبان و تصادم با ديوار بود. شايد از لحاظ تکنيکي زيبا باشد، اما فاجعه اي که به قول دکتر منجر به ديوانگي و جنون نيروها شود و مصطفاي مهربان را مجبور به فرياد و نواخت سيلي و ضربت زدن بر عده اي کند نمايش داده نشد ويا به قول سينمايي هاي درنيامد و ما غير از بهت و مات بردگي چيزي از چمران «چ» نديديم! اين فيلم کم است در حس، کم است در رنگ، چمرانش شجاع نيست، نمي خروشد، قوي نيست، کم چاره است، روح سلحشور و شعله حيات در او يافت نمي شود، کوبنده نيست، رزمنده نيست، منفعل است، متفکري ساکت و ترسوست، بي تصميم و بلاتکليف است، صلابت فرماندهي در اين چريک مجرب مرده! چمران واقعي نه تنها منفعل و مبهوت ميان امواج وصالي و فلاحي نيست که به محض ورود به خانه پاسداران، فرماندهي را برعهده مي گيرد و جبهه را نظم مي بخشد و شهيد وصالي زير مجموعه وي و نه هم سطح که به جان مطيع اوامر ايشان است. اين فيلم رشادت را از چمران سلب کرده، در ارائه آمار و اخبار بي دقت است، آنجا که چمران در پاسخ دکتر عنايتي مي گويد: من چهار فرزند دارم، در صورتي که جمال پسر کوچک دکتر 3 يا 4 سال قبل تر در حادثه اي در آمريکا از دنيا رفته و آن موقع و اکنون دکتر 3 فرزند دارد. تيم تحقيقات و نويسندگي (اگر موجود باشد!) در اين فيلم بسيار بي دقت، کم مطالعه و سهل انگار است که اين خود نيز منجر به تفسيري غلط در هدايت بازيگران علي الخصوص بازيگر نقش وصالي داشته. اين فيلمنامه نه با عشق که با تکنيک نگاشته شده و براي همين است که علي رغم خوب بودن همه چيز در ظاهر، به دل نمينشيند و مويي بر اندام و شوري بر دل و شرري بر جان نمي اندازد. اين داستان براي مثل چمراني کم است، ظلم است، بي تدبيري است. مصطفي چمران، به جرات و به تحقيق دراماتيک ترين و چندبُعد ترين شخصيت انقلاب اسلامي است و حاتمي کيا با انتخاب مقطعي غلط و برداشتي غلط و تحقيقي سطحي هرگز نتوانست راوي خوبي بر يک واقعيت تاريخي باشد. تاريخ، خصوصا تاريخ شخصيت هاي معاصر، دقيق، واقعي، مستند و گاه مصورند و معلوم نيست، چرا حاتمي کيا کمترين بهره را لااقل از دست نگاشته هاي دقيق و بليغ دکتر چمران و تيمسار فلاحي نبرده است؟ با حسرت مي گويم: من، منه عاشق چمران، با چمران ابراهيم نگريستم و در يک کلام: حاتمي کيا «چ» خود را ساخت و نه چ ما را.