سیزده 98
چندان کار سادهای نیست -تا انتهای لجن رفتن! و گلولای را با دست، دستمالی کردن، مالیدن به چهرهها به قصد تیرهگی، تاریکی، و چرک مردهگیها، تلخیها را نشان دادن و البته کمتر شعار دادن! امّا «سه کام حبس» تا آنجا که ممکن، شعار نمیدهد، قصه میگوید؛ قصهای که هرچند انگار از توی پاورقیهای دوزاری مجلات کودکانِ زیر 12 سال گرفته شده (اگر اصلاً چنین مجلهای وجود داشته باشد!) امّا لااقل داستان را با میزان کمی از شعارزدهگی و پُرگویی روایت میکند. (و البته خیانت بزرگ به همان کودکان زیر 12 سال شده که تماشای فیلم برای این افراد مناسب نیست!)
کام اول: تصاویر چرک آمادهات میکنند برای یک اتفاق ناگوار. قلاب درام که بر محور مواد مخدر چفت شد، صحنهها هرچند سادهانگار، هولت میدهند به ترغیب. در واقع راهبرد این است که با تعدد رخدادها حواس مخاطب از میانمایهگیها پرت شود؛ بنابراین دیگر مهم نیست که مجتبا (محسن تنابنده) چطور و چرا یک و نیم کیلو مواد مخدر را در ماشین خود حمل میکرده، یا نسیم (پریناز ایزدیار) چطور به یک دزدِ مورفین اعتماد میکند و تمام دار و ندارش را میسپارد بهش، یا تنهایی با آنهمه جنس عزم خردهفروشی میکند، یا مجتبا سر بزنگاه اسلحهای میگیرد که اگر روزی خدشهای به ناموسش وارد شد، بوووم... (حالا نحوۀ گرفتن اسلحه؛ چونان تام کروز در «مأموریت غیرممکن» آن هم توسط یک شبهِ معلولِ بیجان، به کنار...)! فیلم تمام صحنههایی را که میشود از فرط کودکانهگی بهش خندید را یکجا نشان میدهد (یک تعرض جنسی کم داشت که آن هم در پایان...) و تا تهِ خط بدبختی میرود امّا راستش خندهای در کار نیست؛ نمیشود به کلیتِ کار خندید. شاید چون همه چیز را خیلی جدی، و عصبی، و به واقع تلخ روایت میکند. شاید چون ایمان سازندهگان بر این تلخگویی بنیان شده است. شاید چون حال دوربین (و فیلمساز و نویسندۀ فیلمنوشت) واقعاً خوب نیست! و ما تماشاگرِ حسِ واقعی سازندهگان هستیم. و شاید چون فیلم در زمان و در سالی نمایش داده میشود که حال هیچکس خوب نیست. (و به تبع اثر از اوضاع و احوال زمانهاش تأثیر میپذیرد). در کنارش صحنههایی که کارکرد تماتیک دارد، به دریافت حس ناخوش تماشاگر کمک میکند. مثلاً گرفتن چاه آشپزخانه که دو بار، و هر دوبار در زمان درست اتفاق میاُفتد که در کنار تمام رخدادهای ناگوار، زن و مرد را به لجن آغشته کند، یا آدمکهای بیسر و بیپا و بیچشم که با تدبیری ماشینی، میشوند عروسکِ بچهها. یا همان بچه؛ نگار، که قربانی است. و گریههاش بهجاست و نگاههاش لازم. حالا نمیدانم دارم تعریف میکنم یا چی ولی «سه کام حبس» از شدّت بدی، خوب است چون فیلمسازش به همان بدی باور دارد، و ضعفها را چنان نشان میدهد که «تماشا» را کنار نخواهی گذاشت!
کام دوم: مسیر روایت البته ایرادی جدی به خود میگیرد: اینکه رخدادها اجازۀ خلوت شخصیت با خود نمیدهد. شخصیتها فردیت ندارند. مشخص نیست ویژگیهای آنها چیست؟ چرا مرد (مجتبا) دست به موادفروشی میزند؟ چون وضع مالیاش خوب نیست؟ این که برای «درام» خودِ بیانگیزهگی است. چرا زن (نسیم) از زندگیاش راضی نیست؟ و در پیِ تغییر؟ چرا پرستار (سمیرا حسنزاده) مورفین کِش میرود؟ و بعد آن صحنۀ مضحکِ ضجههاش که معلول بیماریِ او است در ایجاد آگاهی نسبت به انگیزۀ دزدی کافی است؟ اصلاً پرستار چه تأثیری در اثر دارد؟ اگر نبود چه تفاوتی میکرد با الآن که مثلاً هست؟ شخصیتها در «سه کام حبس» درست مثل عروسکهای فیلم هستند: بیجان، بیمغز، بیدغدغه. و در یک ویژگی مشترک: همه بدبخت. مسئله امّا بدبختیها نیست بلکه چگونهگی نمایش ویرانی است که فیلم اصلاً بهش ورود نمیکند و مانند صفحات حوادث، فقط آوار ویرانیها را نشان میدهد.
کام سوم: میماند یک کاشت و یک برداشتِ کمیک، و سفارشی؛ یکی از آن شعارها: نسیم تحت شرایطی که نمیدانیم چیست، در حال تغییر عقیده است. پوشش چادر انتخاب کرده و جلسات مذهبی شرکت میکند. و شوهرش -شوهرِ مخالف با عقیدۀ همسر- مدام او را نکوهش میکند به چنین تغییر؛ امّا در مسیر داستان دستگیرمان میشود که آدم-بَده شوهر است و شخص پاک و مطهر، همسر. و در انتها که همه چیز تمام میشود، مرد به سبک «کیل بیل» در حمام اشک میریزد و زن خالکوبیاش را پاک میکند! و آدم یاد سریالهای مناسبتی تلویزیون میاُفتد: آنقدر خندهدار که تمام تلخیها را میشورد و میبَرد و مطمئن میشوی که با تمام خردهداستانهای ترغیبکننده، فیلم بدی است؛ امّا نسبت به دیگر فیلمهای فیلمسازش -سامان سالور- یک گام رو به جلو است -که بالأخره بعد از چند فیلم توانسته مخاطب را تا آخر توی سالن سینما بنشاند -هرچند با راهبردی غیردراماتیک؛ و نباید فراموش کرد که اگر فیلم جذب میکند، نه بهخاطر اینکه فیلم خوبی است بلکه چون همسو است با حال مردم و حال مردم اصلاً خوب نیست! مثل حال این نقد که معلوم نیست دارد میکوبد یا میدفاعد!