خوانشی روانکاوانه از شخصیتهای فیلم

فیلم پدر آن دیگری (1393) ساخته یدالله صمدی اقتباسی از رمانی به همین اسم نوشته پرینوش صنیعی است که ماجرای زندگی پسربچهای (شهاب) را نقل میکند که توانایی تکلم ندارد. فیلم، روند بهبود مشکل گفتاری او و مسائل خانوادگیاش را نمایش میدهد. مسلماً نویسنده این رمان با آگاهی از علم روانکاوی (و یا بر اساس سوژهای حقیقی) به نگارش این رمان پرداخته است؛ چراکه اساساً نوع اختلال و غالب کنشهای شخصیت اصلی از نظر روانکاوی توجیه علمی دارد. تماشای اثر سینمایی و بازخوانی رمان، نگارنده را مجاب کرد به تحلیل نشانگان روانکاوانه در این اثر بپردازد.
در ابتدا و برای شروع مبحث، شرح مختصری از کلیات روانکاوی ضروری مینماید. روانکاوی که توسط زیگموند فروید[1] پایهگذاری شد، علمی است که به تأثیر آسیبهای جسمی بر روان انسان میپردازد. از بین پیروان فروید نظریات ژک لکان[2] در تحلیلهای سینمایی بیشترین کاربرد را دارد. در این نوشته نیز غالباً به نظریات لکان و فروید (و در صورت ضرورت سایر افراد) استناد شده است. سه نظمی که مرکز تفکر لکان را تشکیل میدهند، امر خیالی[3]، امر نمادین[4] و امر واقع[5] هستند. امر خیالی به مرحله آینهای (مرحلهای بین شش تا هجده ماهگی که کودک با تصویر خود در آینه بهعنوان یک کل منسجم مواجه میشود) و دسترسی انسان به تصویر کالبد خود وابسته است و «مجموعهای است مبتنی بر رابطه تحریفآمیز آدمی با عالم و آدم و تصویر، خصوص اصلی آن را تشکیل میدهد» (موللی، 1393 : 67). امر نمادین که «به طور اعم بر زبان تکلم و به طور اخص بر اسم دلالت متکی است» (موللی، 1393 : 67). امر نمادین بر این اصل استوار است که نقص آدمی قادر گردد غیبت شی را پذیرفته و از طریق زبان تکلم به آن حضوری دیگر دهد. امر واقع «وجهی است اساسی از وجود آدمی که افق و محدوده واقعیت خاص او را تعین میبخشد» (موللی، 1393 : 67). امر واقع متضاد امر نمادین است و واقعیت ساخته و پرداخته این بخش است.
فیلم پدر آن دیگری از همان ابتدا و از طریق عنوان به یکی از مهمترین کلیدواژههای روانکاوی لکانی ارجاع دارد. واژه دیگری[6] که لکان آن را از باختین[7] وام گرفته است، در فرهنگ اصطلاحات او معانی گوناگونی دارد که معمولا والدین را در بر میگیرد. اما در این فیلم، دیگری، برادر بزرگتر (آرش) است. اگر فرض بر این باشد که دیگری، دیگری کوچک است، شهاب برادرش را انعکاس و به تعبیری تصویر آینهای خود میپندارد که در عین اینکه بدل و منعکس شده خودش است، وارونه او نیز هست. «دیگری کوچک دیگریای است که واقعا دیگری نیست، بلکه انعکاس و برونفکنی من است» (اونز، 1387 : 237). دیگری کوچک بر خلاف دیگری بزرگ که غیر قابل تقلیل است، «ذاتا با من در رابطهای که همواره انعکاسی و قابل جایگزینی است، پیوند خورده است» (اونز، 1387 : 94). از این دیدگاه میتوان نتیجه گرفت که علت نفرت شهاب از برادرش شباهت با اوست؛ مشابه اتفاقی که در ذهن کودک پس از دیدن تصویر آینهای خود میافتد. شهاب آرش را مانند تصویر آینهای، کامل و خودش را شقاق یافته و ناکامل میپندارد، پس نسبت به تصویر پرخاش میکند. اگر دیگری، دیگری بزرگ باشد، شرایط متفاوت خواهد بود. «دیگری بزرگ غیریتی ریشهای را مشخص میکند، یک دیگربودگی را که فراتر از دیگربودگی موهوم تصویری است، چرا که این دیگربودگی نمیتواند از طریق همانندسازی جذب شود» (اونز، 1387 : 238). عدم توانایی در همانندسازی نوعی فاصلهگذاری ذهنی را نشان میدهد که در آن شهاب، خود را به کل با برادرش متفاوت میداند. «مادر دیگری اصلی و اولی کودک است» (موللی، 1393 : 100). در اینجا دیگری مادر نیست و نقص فالیک[8] زنانه را ندارد و این موضوع مسئله را بغرنج میکند؛ سوژه در مقابل دیگریای قرار گرفته که کامل و بینقص است. چون شهاب در آرش نقصی نمیبیند، خود را در مقابل وی حقیر و ناتوان میپندارد.
موضوع محوری در این فیلم، ناتوانی شهاب در تکلم است. از دید روانکاوی گفتار و زبان فراسوی کنترل خودآگاه فرد هستند و گفتار در دیگری بزرگ ساخته میشود. اما در این مورد عجیب، شهاب با وجود سن بسیار پایینش، توانسته به اختیار خود، از گفتار استفاده نکند و با وجود اینکه با شخصیتهای خیالیاش (اسی و ببی) به طور مداوم گفتگو دارد، طوری وانمود کند که اطرافیان باور کنند که او به دلیل بیماری، توانایی تکلم ندارد.
مادر شهاب (مریم) زن تحصیل کردهای است که دچار حس غبطه به قضیب بوده و سعی کرده با تحصیلات دانشگاهی، محرومیت زنانه خود را پوشش دهد؛ اما بعد از ازدواج متوجه پابرجایی نقص خود شده است. پس سعی کرده با صاحب فرزند شدن بر نقص فالیک خود فائق آید. «مطابق نظر فروید، میل زن به داشتن فرزند ریشه در غبطه او به قضیب مرد دارد. هنگامی که دختر برای اولین بار درمییابد که صاحب قضیب نیست، حس میکند که از چیزی ارزشمند محروم شده است، از این رو تلاش میکند تا این امر را با بچهدار شدن به عنوان جانشینی برای قضیبی که از او دریغ شده است، جبران کند» (اونز، 1387 : 424). اما برخلاف تصورش که فرزند را ابژهای زنانه و وابسته به مادر میدانسته، فرزند اولش (آرش) بعد از ورود پدر به رابطه مادر و فرزندی، قانون پدر را پذیرفته و او را به عنوان الگوی خود انتخاب میکند. پدر نیز بیشتر وقت و انرژیاش را جهت تربیت فرزندش به عنوان نسخه دومی از خودش صرف میکند. بدین ترتیب مریم خود را ابژه جنسی تمام شده همسرش میپندارد. او رسالتش (از دید سنتی) که عرضه فرزندی شایسته به مرد است را به انجام رسانیده و مرد او را پس زده است. پس با تولد فرزند دوم (شهاب) بیشتر توجهش را به سمت او معطوف کرده و مانع ایجاد فاصله احتمالی بین خودش و شهاب به خاطر حضور ناصر میشود؛ چنانکه ناصر به او میگوید که عشق شهاب او را کور کرده است. رابطه نزدیک مادر و فرزندی منجر به عدم پذیرش نام پدر توسط شهاب شده است.
«نوزاد قبل از تولد در وحدت جسمانی با مادر است. این وحدت در هنگام تولد جای خود را به وحدت نفسانی بین مادر و کودک میدهد» (موللی، 1393 : 93). بازگشت قدرت بارور شدن مادر بعد از دوران شیردهی متضمن ورود پدر به رابطه مادر و فرزند است. در واقع «پدر به صورت عاملی در میآید که مانع ادامه وحدت مادر و فرزند است» (موللی، 1393 : 93). کودک در سالهای اول تولد به نقص فالوسی مادر پی میبرد و «در ابتدا در این تصور باطل است که وجودش فقدان نفسانی مادر را پر میکند. ولی اندکی بعد به این واقف میگردد که آرزومندی مادر به سمتی دیگر متوجه بوده و وجود او برای ارضای آن کافی نیست. بدین نحو به مدخلیت پدر و سهم او در رضایتمندی مادر آگاه میگردد» (موللی، 1393 : 100). ورود پدر به رابطه مادر و کودک توسط استعارهای صورت میگیرد که لکان آن را نام پدر میخواند. نام پدر بر قانون پدر دلالت دارد و «به طور کلی به نقش منع کننده پدر به عنوان کسی که تابوی محرمآمیزی را در عقده ادیپ وضع میکند» (اونز، 1387 : 475). پذیرش نام پدر رابطه مستقیم با نظم نمادین دارد. شهاب به دلیل رابطه عاطفی قوی با مادرش، وجود ترمیزی پدر را نپذیرفته و نام پدر را به رسمیت نشناخته است؛ به همین دلیل در نظم نمادین گرفتار مانده است. پذیرش نام پدر به دلیل ترس از کسترسیون[9] (اخته شدن) انجام میشود که شرط اصلی دسترسی به زبان تکلم است. در مورد شهاب چون نام پدر با جهان نمادین سوژه ادغام نشده و نام پدر طرد شده است؛ حفرهای درون نظم نمادین باقی مانده و شهاب به گفتار دست نیافته است.
مسئله مهم دیگر در مورد عدم تکلم شهاب این است که کودک «در هفت هشت ماهگی موفق به ادای چند کلمه ساده میشود. ولی جالب آنکه پس از این دوره غالباً حتی این چند کلمه معدود را نیز از دست میدهد و به مرحلهای از بیزبانی میرسد که همزمان با مرحله اولیه آینهای است» (موللی، 1393 : 194). زمانی که شهاب در این دوره قرار داشته، مادرش برای مدتی از او دور شده و شهاب این غیاب را دائمی تصور کرده است. از طرفی علت دور شدن مادر از شهاب، تولد یک فرزند دیگر بوده که این موضوع برای شهاب به عقده مداخله انجامیده است. «این عقده زمانی بروز میکند که کودک درمییابد دارای خواهر_برادرانی است. از این پس کودک باید با این واقعیت کنار بیاید که دیگر تنها ابژه توجه والدینش نیست» (اونز، 1387 : 344). همزمانی موارد مذکور میتواند یکی از علل اختلال گفتار شهاب باشد.
گفتار در زندگی روزمره اهمیتی اساسی دارد، اما کاربرد آن در روانکاوی بسیار پیچیدهترو گستردهتر از کاربرد عامیانه آن است. یکی از مهمترین تکنیکهای روانکاوی، روش تداعی آزاد است که از طریق گفتار سوژه، چگونگی روابط او در کودکی با والدین تحلیل میشود. علاوه بر این در نظریات لکان، گفتار به عنوان مبادلهای نمادین که انسانها را به هم مرتبط میکند، مطرح میشود. در اثر مورد مطالعه، این گفتار توسط شهاب به بازی گرفته میشود. او حرف نمیزند؛ اما حرف اطرافیان را میشنود. پس در این مبادله، شهاب هدایا (ی نمادین) را دریافت میکند؛ اما در ازای آن چیزی ارائه نمیکند. شهاب تمایلی به گفتگو با دیگران ندارد، در حالیکه درون بسیار حرافی دارد و دو شخصیت درونی و خیالی او (اسی و ببی) در غالب مسائل اظهار نظر میکنند و حتی خودشان را سه نفر در کنار هم میدانند. اما نکته عجیب اینکه آنها در عین اینکه دائما با هم گفتگو دارند، معتقدند که بلد نیستند حرف بزنند! این سه شخصیت قابل تعمیم به سه بخش دستگاه روانی (اید، ایگو و سوپرایگو) هستند. با توجه به نوع بیان دو شخصیت خیالی میتوان شخصیت برونگرا و تهاجمی را معادل اید و شخصیت درونگرا و افسرده را معادل سوپرایگو در نظر گرفت که با مشورت یکدیگر درباره اعمال شهاب بهعنوان ایگو تصمیم میگیرند. این دو شخصیت ذهنی که توسط شهاب به صورت ناخودآگاه ساخته شدهاند حاصل مکانیزم دفاع روانی او در برابر ناامنی جهان خارج هستند. شهاب در درون خودش دنیایی شخصی ساخته تا کمترین تماس را با محیط پیرامونش داشته باشد.
از منظری دیگر این دو شخصیت خیالی، میتوانند حاصل مکانیزم دفاع روانی درونفکنی باشند. بر این اساس، این دو شخصیت صورت درونفکنی شده برادر و خواهر وی هستند. «درونفکنی مکانیسمی است که به موجب آن فرد، مطلوب آرزومندی خود یا خصوصیتی از او را به طور خیالی در درون خود جذب میکند» (موللی، 1393 : 160). شخصیت پرخاشگر و تندخوی درونی نمایانگر آرش است که در نظر شهاب، شریر و عامل اصلی اتفاقات بد است. شخصیت گوشهگیر و ترسو نمایانگر آروند است که در عین ضعیف بودن و ناتوانی، در ذهن شهاب همچنان شخصیتی منفی است و در رابطه منحط شهاب و پدرش، او نیز تأثیرگذار است. در اینجا این سوال پیش میآید که با وجود این که آرش و آروند از دید شهاب عامل بدبختی او هستند، چرا آن دو را درونفکنی کرده است؟ علت این موضوع میتواند میل شهاب به همانندسازی با آنها باشد. به زعم آنا فروید، فرآیند همانندسازی یکی از عوامل تکامل سوپرایگو است. «کودک شاخصهای از یک موضوع اضطرابآور را درونفکنی کرده و این چنین تجربه اضطرابی را که به تازگی متحمل گردیده، شبیهسازی میکند. در اینجا سازوکار همانندسازی یا همان درونفکنی با سازوکار دوم مهمی در هم میآمیزد. با بازی کردن نقش پرخاشگر، به خود گرفتن خصوصیات او یا تقلید پرخاشگریاش، کودک خود را از کسی که تهدید میشود به کسی که تهدید میکند، تبدیل میکند» (فروید، 1392 : 120). این تعریف کلیت رابطه شهاب با صورت درونفکنی شده خواهر و برادرش را بیان میکند. شهاب سعی میکند احساس ضعف خود در مقابل آرش و آروند را از این طریق به قدرت بدل کند.
با آمدن مادربزرگ (بیبی) به مرور مقاومت شهاب در مقابل استفاده از گفتار کاهش مییابد. علت این موضوع رابطه خوب بین شهاب و بیبی است. بیبی میتواند همان مادر باشد که علاوه بر اینکه مسنتر و داناتر شده، از سلطه پدر خارج شده است. نقض نام پدر با عدم وجود آن برابر نیست. شهاب در رابطه با مریم با این پارادوکس درگیر است که میل مادر به سوی پدر است یا خیر. اکنون شهاب مادری را یافته که در بند پدر نیست. در واقع شهاب تصور میکند برای به دست آوردن این مادر (بیبی) نیازی نیست که با میل وی به سوی پدر رقابت کند. پس بیبی اکنون میتواند مادر در جایگاه دیگری بزرگ باشد. «دیگری بزرگ پیش از هر چیز باید به عنوان یک جایگاه تلقی شود، جایگاهی که گفتار در آن ساخته میشود» (لکان، نقل از اونز، 1387 : 238). ابتدا بیبی نیاز و کمبودهای شهاب را بیآنکه او حرفی بزند، میفهمد و این مشابه جایگاه مادر در دوران نوزادی کودک است. «مادری که مورد توجه نظریه روانکاوی است، بیش از هر چیز مادر نمادین، یعنی مادر در مقام دیگری بزرگ آغازین است؛ او با تعبیر گریههای کودک، او را وارد زبان کرده و با این کار به گونهای واپسنگرانه معنای گریههای او را تعیین میکند» (اونز، 1387 : 425). بیبی که به عدم تمایل شهاب به کاربرد معمول گفتار پی برده است، به مرور او را به صحبت کردن با کلمات غیرمعمول ترغیب میکند. با توجه به نتیجهبخش بودن این روش در مورد شهاب، به نظر میرسد او سوژهای روانپریش باشد. قابل توجهترین پدیدههای زبانی در روانپریشی اختلالات زبانی هستند. لکان «در میان اختلالات زبانی روانپریشانه، توجه خود را به تکواژهها و استفاده گسترده از واژگان جدید معطوف میکند» (اونز، 1387 : 254). شهاب به توصیه بیبی از کلمه "بیببیب" به جای "نه" استفاده میکند. این تکواژه در کنار اختلال گفتاری او میتواند بیانگر روانپریشی وی باشد. فرد روانپریش این قابلیت را دارد که واژگانی جدید اختراع کند یا کلمات را به گونهای به کار گیرد که بر مفهومی غیر از دلالت متعارفشان دلالت کنند. کاربرد کلمه "بیب بیب" به جای "نه" توسط شهاب نمونهای از این اقدام است. به این ترتیب بیبی موفق میشود اختلال گفتاری شهاب را از بین ببرد.
در این نوشته سعی شد با توجه به ویژگیهای رفتاری شخصیتهای اصلی فیلم پدر آن دیگری علل روانی زمینهساز اختلال گفتاری شخصیت اصلی فیلم تشریح گردد. استفاده از روشهای سایر مکاتب روانکاوی از حوصله این متن خارج بود و به همین دلیل به استفاده از روش فروید و لکان بسنده شد. امید است که این متن برای خوانندگان گرامی مفید بوده باشد.
فهرست مراجع:
- فروید، زیگموند (1385) پنج گفتار از زیگموند فروید ترجمه: هورا رهبری، تهران: گام نو
- اونز، دیلن (1387) فرهنگ مقدماتی اصطلاحات روانکاوی لکانی ترجمه: مهدی رفیع و مهدی پارسا، تهران: گام نو
- فروید، آنا (1392) من و سازوکارهای دفاعی ترجمه: محمد علی خواه، تهران: مرکز
- موللی، کرامت (1393) مبانی روانکاوی فروید_لکان، تهران: نی