درست مثل سگها که تصویرشان در آیینه را نمیفهمند

درست مثل سگها که تصویرشان در آیینه را نمیفهمند
درست مثل ما، که زل زدهایم به پرده و خودمان را میبینیم و تنها کاری که میکنیم ستاره میدهیم به فیلمی تأثیرگذار روی لترباکس
رفقای عزیز را میگویم، تک تک دیالوگها و رویدادها آنقدر آشناست که شکه میشوی، فیلم را عقب میزنی تا تیتراژ که مطمئن شوی فیلمروسی است.
از این همه شباهت دردناک که بگذریم، فیلم عجیب خوب است، از سکانس نخستین که یادآور سینمای خلاصهگویی کارگردانان جوان اینروزها مثل کلی ریچارد، ( سکانس نخست #certain_women را به یاد بیاورید.)
تا گیت ۴:٣ جذابی که هوشمندانه رسانه و به خصوص تلویزیون آن دهه را یادآور است. تا معرفی شخصیت هوشمندانه در ٣ دقیقه...
قاب بندی های بینظیر آندری کونچالوفسکی (که غبطه خوردم از اینکه باید وقتی فیلمش روانه اسکار شده بشناسمش) در توازنی سیاه وسفید هیچ چیز کم نمیگذارد. آنقدر که هم برگمان از توی کلهات رد میشود، هم ولز و حتی برسون... و این نامها اصلا در مقام قیاس اثرنیست که لذت عجیبم از لحظه لحظه این هارمونی دردناک را بیشتر و بیشتر میکند.
جای درست دوربین در معرفی شخصیتها و وقار اش در موقعیتهای حساس آنقدر حساب شدهاست که گاهی یادت میرود درام میبینی،انگار خودت پایین پلهها ایستادهای و پاهای ترسیده زن از تک تیرانداز روی پشت بام را یواشکی نگاه میکنی، و چقدر عجیب که دو پاحس ترس را این همه خوب منتقل میکنند!