نقد کوتاهی بر فیلم سینمایی "حکایت دریا"

"حكايت دريا" داستان زندگى از جنس آب درياست؛ آب دريايى كه آدم هاى آن پس از مدتى دور بودن، دوباره به هم نزديك مى شوند؛ آدم هايى كه ترسى از مرگ ندارند، امّا از يك چيز مى ترسند، و آن هم ترس از گم گشتگى يا گم شدن؛ ترس از گم شدن و پيدا نشدن بچه يا انسان ترس خورده اى.
در اين اثر، ترس ديگرى نيز به ترس ها اضافه مى شود؛ آن هم ترس از فراموشى و جنون كه به قول معروف:
"مرگ اگاهى باعث مى شود آدمى بهتر زندگى كند، چون همه مى دانند مرگ يك بليت يك طرفه ست... ترس آدمى از مرگ نبوده است، بلكه آگاهى از اين بوده كه مرگ اتفاق خواهد افتاد."
و يا در يكى از ديالوگ هاى "بوى كافور ، عطر ياس" (اثر خود بهمن فرمان آرا) كه مى گويد:
"مرد مى گويد فكر مى كردم وقت كسى مى ميرد، به فكر زن و بچه و خاطراتش است؛ ولى آدمِ در حال مرگ، تصاوير زيبايى از طبيعت مى بيند، و تنها چيزى كه انسان را به قدرت ماوراءالطبيعه وصل مى كند، طبيعت است."
گم گشتگى در اين جهان، فقط و فقط رشته هاى عاطفى انسان ها را به هم وصل مى كند تا آدمى احساس امنيت كند؛ و به اين موضوع بصورت جدى در اين اثر پرداخته شده است... كه اين موضوع نيز دغدغه هر انسانى ست كه دلش مى خواهد ارتباطش با دنيا برقرار باشد و زمانى كه سن بالا مى رود، اولين مورد اين است كه آيا آدمى، شخصى را به ياد مى آورد؟ و يا به او حسى دارد؟
و در نهايت "حكايت دريا" يك اثر شخصى از "بهمن فرمان آرا"ست كه داراى اشتياق و سودازدگى هميشگى خود اوست...
اثرى براى اداى دين به نسلى از نويسندگان، هنرمندان، موسيقى دانان و فيلم سازان.
...
عماد عبودزاده (خردادماه 1399)