جستجو در سایت

1399/09/25 00:00

دریغ

دریغ

مخاطبی که تا حدی فیلم‌های سینمای ایران را دنبال کرده باشد، احتمالاً تنها با دیدن سکانس کافه‌ی ابتدایی "جمشیدیه" قصه را تا آخر حدس می‌زند. بس که فیلم‌ساز دنبال ایده و داستانی تکراری رفته است. در این تکرار مکررات هیچ نگاه و پرداخت جدیدی به چشم نمی‌خورد. بلکه اتفاقاً از نظر مهندسی اطلاعات و طراحی منطق قصه، فیلم یلدا جبلی از بسیاری از نمونه‌های مشابه متوسط خود هم عقب‌تر است. سارا بهرامی در ‌کافه با شوخی و خنده داستان یک دعوا را مفصل تعریف می‌کند. همه از خنده ریسه می‌روند. هیچ ماجرای جدی‌ای مطرح نیست. ولی ناگهان بعد از شنیدن خبر مرگ راننده، بهرامی در دیالوگی می‌گوید من قاتلم. چون فقط خودم می‌دانم چه ضربه‌های محکمی با گوشی به آن مرد زدم! خب اگر ضربه‌ها در حدی جدی بوده که زن نسبت به شریک بودن در مرگ مرد احساس گناه می‌کند، چطور یک ربع در ابتدای فیلم ماجرا را همراه با ریسه رفتن تعریف می‌کرد؟ کدام را جدی بگیریم؟ اگر قصد فیلم‌ساز این است که نشان دهد او با خنده و شوخی قصد دارد زهر و تلخی دعوایی جدی را پنهان کند، این کار نیاز به فضاسازی دارد. با یک پلان در داخل اتوموبیل این فضا ساخته نمی‌شود. کارگردان هیچ مکثی روی کاراکترهایش ندارد. مکثی که تناقض میان خنده و عذاب وجدان را در همان شب درگیری به باور ما برساند. فیلم‌ساز به سرعت کات می‌زند به زمان خبردار شدن زوج از مرگ راننده. اما می‌شود پرسید چرا خبردار شدن حامد کمیلی از مرگ راننده انقدر دم دستی است؟ در خیابان راه می‌رفته و ناگهان اعلامیه‌ای را دیده و به سرعت یادش آمده که این همان راننده‌ای است که هفته‌ی قبل با او دعوا کرده‌اند؟ انقدر شانسی؟ مثالی می‌زنم از نمونه‌ی متوسط همین داستان که حداقل از نظر منطقی درست چیده شده. در فیلم "بدون تاریخ، بدون امضا" دکتر در پزشکی قانونی کار می‌کند. پس به طور منطقی جسد پسربچه بعد مرگ مشکوک به محل کار او آورده می‌شود. در ادامه شک دکتر نسبت به مقصر بودن خود به دلیل تخصص خودش است. او کارش کشف علت مرگ است. پس بهتر از هرکسی می‌داند که یک زمین خوردن ساده می‌تواند منجر به مرگ شود. دلیل پیگیری ماجرا هم بُعدی فراتر از عذاب وجدان دارد. آن‌ها به پدری گفته‌اند تو عامل مرگ پسرت هستی. و حال دکتر  پیگیری می‌کند تا اگر خودش باعث مرگ شده باشد، با اعلام این خبر حداقل یک پدر را از عذاب وجدانی ابدی نجات دهد. در "جمشیدیه" منطق‌ها چگونه پرداخت شده؟ زمینه‌ی شک سارا بهرامی چیست؟ چرا اصرار دارد حتماً ماجرا را به پلیس و خانواده‌ی راننده بگوید؟ دلیلش فقط یک خودخواهی است؟ جدا از اینکه از همان اول تماشاگر جلوتر از فیلم‌ساز است و می‌داند بهرامی بالاخره پیش پلیس خواهد رفت و کل تعلیق فیلم‌ساز روی این بخش ناموفق است، اما نگاه کنید به سکانس بد پاسگاه. خانواده‌ی مقتول مانند کلیشه‌های همیشگی تلویزیون به بهرامی حمله می‌کنند و ستاره پسیانی در یک بازی بسیار بسیار بد جیغ می‌کشد و می‌گوید مگه پدر من در حقت چه بدی‌ای کرده بود!

مهندسی اطلاعات در فیلم‌نامه به گونه‌ای است که ماجرای دعوا بیش از پنج بار در قصه مرور می‌شود. یک بار ابتدای فیلم، بعد در مرور مکرر زن و شوهر، بار سوم در دفتر وکیل، بار چهارم در پاسگاه، بار پنجم در صحبت های رفقا و بار ششم به طور مفصل از اول تا آخر در دادگاه! در این شش بار تکرار حتی یک نکته‌ی جدید به دانسته‌های قبلی‌مان اضافه نمی‌شود. فقط تکرار. تکراری ملال‌آور. از زمانی که سارا بهرامی دستگیر می‌شود تا پایان عملاً دست فیلم‌نامه خالی است. همه در حال درجا زدن هستند. آن وسط بحث پرونده‌ی پزشکی راننده کشف می‌شود و ما امیدوار می‌شویم برای رویارویی با چالشی جدید ولی آن هم رها می‌شود. در ادامه تنها سکانس‌هایی کلیشه ای باقی می‌ماند از رضایت گرفتن  و کله شقی پسر خانواده‌ی مقتول و داد زدن حامد کمیلی و ... تا دادگاه. آن وسط یک پدر هم به ماجرا اضافه می‌شود با بازی کیومرث پوراحمد که تنها ثمره‌ی حضورش این است که با خواهر سارا بهرامی صحبت می کند تا مادر بیمار بهرامی متوجه ماجرا نشود، بعد کات می‌خورد به راهروی دادسرا و همان مادری را که می‌خواستند خبری به او نرسد می‌بینیم که نگران ایستاده! فصل دادگاه با انتخاب بسیار بد بهرام عظیمی به عنوان قاضی عملاً تبدیل به یک کمدی ناخواسته شده. و در ادامه خطابه‌های شعاری و باز تکرار مکررات. تا جایی که می‌رسیم به سخن مهم پانته آ پناهی ها که آن هم حذف شده است! در واقع فیلم‌ساز به شکل عجیبی صحبت‌هایی را که موجب آزادی سارا بهرامی شده، حذف کرده است. حذفی عجیب و حیرت‌آور.


جمشیدیه فیلمی است بسیار کلیشه‌ای و به شکل حیرت آوری بدون خلاقیت. در پایان فقط می‌توان حسرت خورد از حضور ندا جبرائیلی در این فیلم. بازیگری که حضور خوبش در "قاعده‌ی تصادف" را  به یاد داریم، چرا به جایی رسیده که هشت سال پس از فیلم بهزادی او را در چنین نقش دم دستی‌ای می‌بینیم؟ دریغ.