جستجو در سایت

1400/03/20 00:00

بررسی سریال قورباغه

بررسی سریال قورباغه

 در دورانی که سریال‌سازی در ایران وضعیت بحرانی را پشت سر می‌گذارد و سازندگان با عدم شناخت ماهیت فرم و نوع مخاطب، در ارائه اثر متزلزل ظاهر می‌شوند، قورباغه تنها مرهمی در اوضاع مزبور است که می‌تواند مخاطب حرفه‌ای را راضی نگه دارد؛ لذا تأکید من بر این است که در جهت واکاوی اثر هومن سیدی، لازم نیست قورباغه را با سریال‌های درام چند سال اخیر ایران مقایسه نماییم، زیرا قورباغه چه از نظر تولید و سایر عوامل از آن‌ها جلوتر است. قورباغه را از محدوده ایران خارج کرده و آن را با آثار تلویزیونی برجسته آمریکا مقایسه نماییم. متوجه شویم که قورباغه به عنوان یکی از تأثیرپذیران سریال‌های آمریکایی چه نکات ضعف و قوتی در بطن قصه و اجرا دارد. قیاس قورباغه از جهت فرم و اجرا با سریال‌های آمریکایی قیاس غلطی نیست، زیرا خواه‌وناخواه هومن سیدی با ذکر مستقیم منابع الهام خود در ساخت قورباغه، نمی‌تواند تأثیری پذیری خود از سریال‌های روزمره آمریکایی را انکار کند. قورباغه همانند یک مینی سریالی است که شاخه‌های متعددی را در طول قصه معرفی می‌کند که بدون در نظرگیری محدودیت فرم و زمان، قورباغه در نمایش سرانجام شخصیت‌ها در قصه دچار تزلزل می‌شود. آخرین مجموعه کوتاه آمریکایی که به سرنوشت قورباغه دچار شد، سریال عالی‌جناب (Your Honor) با بازی برایان کرنستون (Bryan Cranston) بود؛ سازنده در سرانجام سازی سریال بدون توجه به محدودیت‌های فرم، در ارائه پایان بندی قابل‌قبول شکست می‌خورد. قورباغه علاوه بر شکست در نمایش یک پایان قابل‌قبول از ضعف‌های دیگری در بطن قصه رنج می‌برد که اثر سیدی را در سطح بالا نگه نمی‌دارد. با بازی مگ همراه باشید. 


 ذکر نام فیلم نفرت (Le Haine,1995) به عنوان منبع الهام قسمت نخست سریال قورباغه از سوی هومن سیدی قابل‌تقدیر است. حرکتی قابل‌تأمل و خوب که می‌تواند هشداری به سایر سریال سازها در ایران باشد که منبع الهام اثرشان را در طول تیتراژ آغازین یا پایانی معرفی نمایند. قورباغه شروع رئالی دارد؛ سه شخصیت که با یافتن یک اسلحه، جنب‌وجوشی را به راه می‌اندازند تا بهره حداکثر را از اسلحه به‌جامانده ببرند. عاقبت به یک دزدی ختم می‌شود که در پایان مخاطب را به بهت فرومی‌برد. آن پایان فضای رئال سریال را به شبه سوررئال نزدیک می‌کند. مخاطب به دنبال ارائه یک راه نجات قاطع و محکم از سوی سیدی است که قهرمان سریال (رامین با بازی صابر ابر) را مجدد احیا کند. احیای رامین اولین گام اشتباه سیدی قلمداد می‌شود. گویا شخصیت رامین ویژگی ضد مرگ دارد؛ با شلیک تیر بر سرش زنده می‌ماند و سپس با شلیک مجدد به قلبش، جان سالم به در می‌برد. ایده ضد مرگ ایده جالبی است ولی برای فضای جدی سریال، سیدی نیاز به نمایش علت چنین ویژگی برتر رامین دارد. علت چنین ویژگی با وویس اورهای رامین بیان می‌شود. اطلاعاتی بیان می‌شود که گویاست سیدی برای نمایش یک انسان برتر، تحقیق مفصلی پیرامون آن نکرده است. به قطع علت ضد مرگ بودن رامین در فضای جدی سریال باید متکی بر اطلاعات دقیق علمی باشد که نیست. البته این اشتباه سیدی در اپیزود پایانی بیشتر جلوه پیدا می‌کند، زمانی که وی ایده ضد مرگ رامین را به کل فراموش می‌کند و مرگ رامین همانند مرگ یک شخصیت تیپیکال به سرانجام می‌رسد (اگر مخاطب حرفه‌ای سریال‌های خارجی باشید، بی شک نمی‌شود نحوه مرگ رامین را با مرگ والتر وایت در سریال Breaking Bad مقایسه نکنیم). قورباغه با توجه به قالب، وقت زیادی را به معرفی شخصیت‌های قصه با به‌کارگیری تکنیک فلش بک می‌گذارد. معرفی دو شخصیت سروش و آباد خوب است، هرچند در سکانس محاکمه سروش، سیدی مجدد از نداشتن اطلاعات محکم قضایی به مشکل می‌خورد و وکیلی را نمایش می‌دهد که هنوز پایان‌نامه وکالت خود را به تکمیل نرسانده، در نقش وکیل اصلی آباد ظاهر می‌شود. آباد به‌عنوان یک شخصیت مبتلا به ام اس شدید شدید به مخاطب معرفی می‌شود اما نحوه رفتار آباد و به مرور واکنش‌ها و تغییرات احوال وی (اوج سکانس آباد – پایین آوردن شیشه‌های یک ماشین بدون لرزش دستانش)، او حتی نزدیک به فرد مبتلا به ام اس نمی‌شود. این می‌تواند نشان از ضعف شخصیت‌پردازی آباد باشد یا بازی ضعیف بازیگر که توانایی اجرای نقش چنین فردی را ندارد. 


 در سریال‌های آمریکایی، بدون درنظرگرفتن برترین‌ها و بدترین‌هایشان، اهداف قهرمانان قصه روشن است. اسکافیلد در فصل اول فرار از زندان (Prison Break) تنها هدفش فراری دادن برادر بی‌گناهش از زندان است که در راستای این هدف، موانعی بر سر راه وی قرار می‌گیرد. والتر وایت هدف اصلی‌اش تأمین معاش و هزینه‌های خانواده از طریق تولید مواد مخدر پس از مرگش است که در این راستا با مشکلات فراوانی مواجه می‌شود. جیمی مک نالتی به عنوان یکی از قطعات ارشد سریال بی‌نظیر شنود (The Wire)، هدف اصلی‌اش دستگیری قاچاقچیان مواد مخدر است که در طول رسیدن به هدفش با موانع فراوانی از جمله محدودیت‌های اعمال شده از سوی مراکز اجرایی مواجه می‌شود. رامین در سریال قورباغه سردرگم به نظر می‌رسد و غایت شخصیت تا اپیزود ششم مجهول است. ابتدا به دنبال راهی است که از دردسرهای نسبت‌داده‌شده‌اش از کشور بگریزد و بعد از چند اپیزود، او با ورود به قصر نوری به فکر انتقام دوستان خود می‌افتد و در نهایت، تکبر و غرور، او را راهی یک کشور غریبه برای دستیابی به عنصر قدرت می‌کند. این‌که شخصیت چند بعدی باشد، ایرادی ندارد ولی اگر لحن شخصیت واضح نباشد، مخاطب در شناخت شخصیت دچار مشکل می‌شود. این نامعلوم بودن لحن رامین از اپیزودهای میانه تا اپیزود پایانی به سرانجام وی لطمه می‌زند. شخصیتی که آشکارا پس از تجربه ماده توهم‌زا (که قورباغه یا نفس شیطان در اپیزود یازدهم شناخته می‌شود)، بارها اعتراف می‌کند که قصد دارد از این ماده رها شود اما در اپیزود پایانی به‌قدری به عنصر وابسته می‌شود که گویا مال شخصی اوست و برای دستیابی‌اش دست به هر کاری می‌زند. قورباغه که با تکیه بر معرفی شخصیت‌ها و نمایش فلش بک، قصه را روایت می‌کند، از نمایش یک قصه مجزا از گذشته رامین فرار می‌کند. نمایش کارت پستالی از کودکی وی و آرزوی گرفتن یک قورباغه، تکامل ویژگی های شخصیتی رامین را نمایان نمی‌کند و تکیه بر اوضاع‌واحوال خانواده وی در زمان جنگ در اپیزود چهارم سریال، نمی‌تواند تأثیرپذیری رامین از رفتار پدرش را معلوم سازد. رامین بزرگ‌ترین مشکل قورباغه است و شخصیت اول قصه انسجام نداشته باشد، سریال مخاطبش را از دست می‌دهد. 


 از سوی دیگر، نوری با بازی نوید محمدزاده کامل‌ترین شخصیت سریال قورباغه است. سیدی وسواس و ظرافت در ترسیم مختصات شخصیت وی به کار می‌برد و با فلش بک‌ها، تکامل شخصیت وی را به جذاب‌ترین شکل ممکن به تصویر می‌کشد. فردی که در ظاهر دست‌وپاچلفتی و ترسو است ولی ذهنی کارآمد و خطرناک در صورت انجام یک عمل دارد. اپیزود یازدهم و دوازدهم اوج شناخت قدرت نوری و تحول شخصیتی او است. نسبت به سایر شخصیت‌ها، کمتر دچار اشتباه در لحن و کلام می‌شود و تعادل خود را تا اپیزود چهاردهم نگه می‌دارد. اپیزود چهاردهم و مرگ نوری دومین اشتباه بزرگ سیدی در نظر گرفته می‌شود. چه در قورباغه باشد و چه در سریال‌های آمریکایی، مرگ شخصیت باید زمانی اتفاق بیفتد که کارکرد خود را در قصه از دست بدهد. مرگ سهل‌انگارانه نوری با مرگ شخصیت دنی ریبورن در سریال Bloodline قابل قیاس است؛ سازنده سریال دودمان (Bloodline) در اقدامی به‌ظاهر شوکه کننده (بگوییم Cliffhanger قصه) مرگ دنی ریبورن که رکن و پایه و اساس قصه سریال است را رقم می‌زند. حذف شخصیت مذکور به‌قدری در ادامه قصه لطمه وارد می‌کند که سازنده مجبور است حداقل روح سرگشته این شخصیت در جهت برآورد کردن حس دل‌خوشی مخاطب در صحنه نمایش بدهد. نوری و رامین مکمل هم بودند و غایت به ظاهر قطعی رامین، ذره‌ذره آب شدن نوری بود. نوری یک بدمن تمام‌عیار نیست و رویکردی آنتی – هیرو در وجودش دارد؛ بنابراین در جهت ضعیف کردن چنین رویکردی، نویسنده به‌مرور شخصیت را وارد بحران و ذره‌ذره اقدام به تضعیف شخصیت در برابر قهرمان می‌کند. شخصیتی که حتی در زمان تنگنا، هوش خود را به بهترین شکل به کار می‌برد، با یک اشتباه سهل‌انگارانه سقوط نمی‌کند. مرگ نوری به قسمت پایانی هم لطمه وارد می‌کند. چه می‌شد که اگر سیدی نوری را نمی‌کشت و شخصیت را در مقابل قدرت بلامانع دشمنش ضعیف می‌کرد و وادار می‌شد که برای گریز به رامین پناه ببرد؟ چه می‌شد که نوری به جای رامین در دشت خالی به علت وابستگی به عنصر قدرت جان می‌داد؟ اگر این موارد در ذهن سیدی خطور می‌کرد، به قطع نشان می‌داد که در نمایش ظهور و افول یک ضدقهرمان تبحر دارد. خلأ شخصیت نوری در اپیزود پایانی و حضور وی به عنوان یک روح سرگشته اشتباه سیدی را نمی‌پوشاند. 


 سیدی پس از قسمت اول، دست به خلق جهان دیستوپیایی می‌زند. نگاه آخرالزمانی به جامعه ایران دارد و آدم‌هایش را طوری ترسیم می‌کند که بیشتر تراوش شده از ذهن خیالی وی نسبت به شناخت دقیق جامعه ایران است. در دنیای وی که اگزوتیک است، دوست به دوست خیانت می‌کند، شوهر برای رسیدن به هدفش همسرش را قربانی می‌کند، خواهر به برادر اعتماد ندارد و پسر دست به اقدام خون‌خواهی پدرش می‌زند و زورگویی مرد بر زن آشکار می‌شود. مردی یک زندان را می‌خرد و آدم‌هایش را مال خود می‌کند و در زمان غوطه‌ور در فساد، سودای مقام ریاست‌جمهوری می‌کند. این موارد برای مخاطب قابل‌تأمل نیست و گهگاهی واقعیت را پس می‌زند. البته فیلم‌برداری پیمان شادمانفر و قاب‌های سیدی در خلق تصاویر کارت‌پستالی خوب عمل می‌کند. دوربین وی شاید در خلق فضای رئال خوب عمل نکند ولی تا حدودی توانسته فضاسازی شبه رئال انجام دهد. این یک‌قدم مثبت برای سیدی و سیر سریال‌سازی در ایران است که مخاطب یک فضای متفاوت را از این‌ جهت تجربه می‌کند. اما در قیاس با سریال‌های تلویزیونی غربی، قورباغه تنها بدلی ضعیف از آن‌ها محسوب می‌شود. سیدی می‌خواهد از لحظه تجربه شخصیت در دنیای توهم‌زای نفس شیطان، تصاویر سوررئال و خیالی ترسیم کند که آن‌چنان منحصربه‌فرد عمل نمی‌کند. جنازه‌ دوستان سخنگوی نوری و استفاده فراوان از رنگ قرمز شباهتی مضحک به آثار گاسپار نوئه دارد و بال درآوردن شخصیت فرانک در مقابل رامین می‌توان به کپی دسته چندم دنیای سوررئال دیوید لینچ (تویین پیکس) نسبت داد. وی همچنین در آخرین لحظات زندگی رامین دوباره او را وارد دنیای پس از مرگ می‌کند. دنیایی آغشته از ذهن خیالی سیدی که در اجرا به‌خوبی درنیامده است. شاید برای گرفتن آن چند پلان کافی بود نگاهی به اپیزود بی‌نظیر قاتل بین‌المللی (International Assassin) از سریال بازماندگان (The Leftovers) و قسمت‌های حضور تونی سوپرانو در عالم خیال می‌انداخت که کاراکتر در دنیای پس از مرگ به دنبال شناخت هویت خود هستند. 


 قورباغه شخصیت‌های خرد و مکمل خوبی دارد که بخش اعظم به نقش‌آفرینی خوب آنان و تسلط سیدی بر اجرایشان دارد. شخصیت کیان با بازی مهران غفوریان باعث می‌شود که اپیزود یازدهم به یکی از جذاب‌ترین تکه‌های پازل قورباغه تبدیل شود. شخصیت شمس آبادی (با بازی خود سیدی) نقطه مقابل نوری و عاملی در جهت کشمکش درگیری بین این دو شخصیت است که برای نمایش قدرتشان قد علم می‌کنند. سیر مسیر اشتباه قصه و نبود وقت لازم باعث می‌شود که دیگر مخاطب شاهد رویارویی شمس آبادی با نوری نباشد. آدم‌های شمال در اپیزود چهارم که گهگاهی اپیزود مذکور بیهوده و وقت تلف کنی به نظر می‌رسد، در جذب مخاطب خوب ظاهر می‌شوند و شخصیت‌های جواد و فرید در قسمت اول، نقش مهمی در همراه سازی رامین و سیر آغازین قصه ایفا می‌کنند. فرانک با بازی سحر دولتشاهی که یکی از بهترین بازی‌های کارنامه بازیگری‌اش است، شیمی جذابی با شخصیت رامین ایجاد می‌کند. حضور و غیاب ناگهانی وی، شخصیت فرانک را از چشم مخاطب می‌اندازد و سیدی حداقل می‌توانست به‌جای نمایش فلش بک‌های اضافی از گذشته برخی از شخصیت‌ها که کارکردشان را در مسیر قصه از دست می‌دهند، گذشته‌ای قابل قبول از شخصیت فرانک به مخاطب نشان می‌داد. 

 

قورباغه علی‌رغم کمبودهایش در بطن قصه، سریالی قابل‌تحملی است و اگر کسی که از «آفریقا» تا «مغزهای کوچک زنگ زده» طرفدار آثار سیدی بوده است، جذب این اثر را هم نیز خواهد شد. قورباغه با وجود ضعف در فیلم‌نامه حداقل به‌خوبی توانسته مفهوم و کارکرد «مک گافین» (اشاره به شیئی به کار برده شده در اثر سینما و به‌طور کلی ابژه‌ای است که همه شخصیت‌ها به دنبال آن می‌گردند و قصه بر اساس آن پیش می‌رود اما در بسیاری مواقع سرانجام آشکار می‌شود که یا ابژه خیالی بوده یا اینکه اهمیت چندانی نداشته است) را در قصه به‌درستی پیاده کند و در کارگردانی حرف‌های جدیدی ارائه دهد اما برجسته‌ترین نکته مثبت سریال ترکیب تیم بازیگری و نقش‌آفرینی بی‌نظیر آن‌هاست. قورباغه جایی است که مخاطب بهترین نقش‌آفرینی‌های کارنامه بازیگران اثر را خواهد دید.

 


فیلم های مرتبط

افراد مرتبط