جستجو در سایت

1396/08/04 00:00

رود این یار منو و میل تماشا دارم

رود این یار منو و میل تماشا دارم

به گمانم مقدمه گویی درباره فصل دوم سریال شهرزاد یا صحبت درباره ویژگیهای سازنده آن حسن فتحی ، اضافه گویی خواهد بود . چرا که حرف درباره خود سریال آنقدر هست که این مقدمات ، بیهوده گویی به نظر می رسد و چه بهتر اگر قرار است در نهایت و با خواندن این متن اثبات شود که ویژگیهای مثبت فیلمسازش چیست، به جای مستقیم گویی و سرراست گفتن از دل تحلیل ها و غواصی کردن در دریای داستان بیرون کشیده شود .درست مثل پیشنهادی که دوربین حسن فتحی قبل از شروع به بیننده می دهد و غواص کنان و از نگاه یک غواص ماهری که به سوژه اش در اعماق آب رسیده تلنگری زده می شود و آن گردنبند مرغ آمین را می بیند که به سویش می آید و غواص آن را به گردن انداخته و مواج گون حرکت می کند . از لابه لای آیینه شکسته ای می گذرد و به عمارت بزرگ آقا می رسد . چشم بر هم می زند و ما از دید  مکانهای مختلفی می بینیم .از کلوپ شیرین تا سینمایی که فیلم همیشه ماندگار کازابلانکا را روی پرده دارد .میدانی خالی با چند ماشین،عمارتها و سالن سینمایی متروک ، خانه هایی که بعدا اتفاقهایی در آن رخ می دهد، زیر زمین خانه ای که خلوتگاه شهرزاد و فرهاد است، میز بیلیارد و شطرنج و در نهایت غواص گردنبند مرغ آمین را در همان زیر آب ، جایی آویزان می کند و نام خالق اش با نوری که از آب گذر کرده نقش صحنه ای می شود که قرار است ما داستانی پر فراز و نشیب را در آن ببینیم.فیلمساز داستانی از اعماق آب یا بخوانیم تاریخ را برای ما روایت خواهد کرد. داستانی که اگر خوب بنگریم، برای همه ما آشنا می زند و قدمتی به درازای عمر بشر دارد. سریال با کابوس قباد شروع می شود .خود این نکته ای است که آیا می توان روایت را با کابوس شروع کرد ؟ البته که نه . چون کابوس نوعی رجعت به زمان دیگری است و غالبا فیلم ها باید در زمان حال، آغاز . اما اینجا ما با این مساله مواجهه هستیم که اولا سریال دقیقا از لحظه ای شروع می شود که فصل اول در آن نقطه پایان یافته و دوم اینکه کابوس قباد در واقع عملی است که او در همان لحظه دوست دارد اجرا کند . ضمن اینکه ما با اطمینان نمی توانیم بگوییم که قباد در حال دیدن کابوس است بلکه شاید در حالتی ناشی از شرب خمر به سر می برد و او متوهم شده است . در برزخی که آیا می تواند از این بعد و با این شرایط زندگی کند یا نه ؟ بدون شهرزاد و بدون حضور یکی از مهمترین شخصیت های فیلم یعنی بزرگ آقا. قباد در این لحظه تنهایی هولناکی را سپری می کند.در کابوس  او ، فرهاد در مجلس عروسی کشته می شود که درست یادآور کشته شدن ساختگی فرهاد در فصل اول مجموعه است . یعنی به نظر می رسد نویسندگان مجموعه، همان ساختار را اینجا هم پیاده کرده اند که در پایان قسمت اول فصل دوم عملا به اجرا در می آید.پس می بینیم که برخلاف گفت و گوهای مجازی ای که هنگام پخش فصل دوم درگرفت مبنی بر اینکه شروع فصل دوم نسبت به فصل اول جذابیت کمتری داشت، این فصل نیز به شکل درستی کارش را شروع کرد. نکته دیگری که تماشاگران کم حوصله و غرق در سریالهای خارجی به آن توجه نمی کنند این است که ما با مجموعه ای طرفیم که از داستان تا شخصیت ها و مکانها و اتفاقهایش برایمان آشناست . پس حتی اگر بزرگترین فیلمسازان جهان را هم بیاورند نمی توانند با چنین مخلفات و پیش زمینه هایی شروع کوبنده دیگری رقم بزنند و از آن مهمتر، نکته ای که تمام مخاطبان  بیست و هشت قسمت فصل قبلی را هر هفته به دیدنش در انتظار می گذاشت، به وقوع پیوسته است ؛ یعنی به وصال هم رسیدن شهرزاد و فرهاد . اصلا مگر همه مخاطبان یا لااقل اکثرشان همین را نمی خواستند ؟ پس باید صبر کنند و متوجه باشند که بخش مهمی از تعلیق کار ، از بین رفته است و حالا به مصداق بارز ابتدای دیوان شعر حافظ که می گوید که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها، کمی صبور باشند تا مشکل ها یکی یکی نازل شوند و درام دوباره راه بیفتد.که اتفاقا از همان دقایق اول می افتد . ابتدا خبر مرگ بزرگ آقا می رسد .بعد با ترفند نصرت و پیشنهادی که به دکتر معالج شیرین می دهد، رسما شیرین را روانه دارالمجانین می کنند و اتفاقاتی که در قسمتهای بعد می افتد که مهمترینش ورود بلقیس دیوانسالار و بعد داستان و مکرهای بهبودی است. پس همین اول به قدر کفایت با شوک و رخدادهای هولناک روبه روییم . یعنی آنقدر زیاد که سازندگان برای نوعی استراحت به مخاطب سفر ماه عسل گونه فرهاد و شهرزاد را گذاشته اند .اما در همین سفر هم هنوز رگه های اضطراب حتی در دیالوگها امتداد پیدا می کند مثل دیالوگی که هنگام رسیدن زوج قصه ما به اصفهان از زبانشان می شنویم.از دیدار و وداعی که عشاق در میدان نقش جهان و لای ان کاشی های فیروزه ای با هم کرده اند و شهرزاد قصه ما در فکر این است که چه بلایی بر سر عشاق به وصال نرسیده آمده است؟ انگار که در فکر شهرزاد هم دریایی وجود دارد که در اعماق اش آدم ها با قصه هایشان آرمیده اند .درست بعد از گشت و گذار زوج قصه در میدان نقش جهان، بلقیس دیوانسالار از راه می رسد . فرهاد و شهرزاد در روز روشن ، در حالیکه بک گرادنشان از درون اتوموبیل ، آسمان آبی است به محل عشاق می رسند و بلقیس در شب و با البسه ای یکسر سیاه و  با زاویه ای اریب از درون ماشین دیده می شود که هیچ بک گراندی جز سیاهی جاده و فضای درون ماشین که صندلیهایش با روکش قرمز خونینی پوشیده شده ندارد و اینگونه از کوچه های تنگ و تاریک در گذر است تا به عمارت بزرگ آقا ورود کند . در واقع به داستان ورود کند و باعث پیچ و خم های زیادی شود .اما اصلا از این توصیفات هدفم این نیست که آدم ها را به دو دسته کاملا خوب و بد تقسیم کنم . فعلا و در ابتدا و در رویارویی با شهرزاد و فرهاد ، بلقیس یک شخصیت منفی است. حتی نصرت هم همینگونه است . اصلا شخصیت ها هیچ کدام سیاه و سفید نیستند و اتفاقا خاکستری اند . خاکستری به معنی کاملا کلاسیک اش نه شیوه ای که ما را به قضاوت کردن وا دارد. یعنی در یک نگاه کلی و همانند بهترین فیلم های آمریکایی در پرداخت این نوع شخصیت ها،ما هنگام دیدن متوجه می شویم که بطور کلی کدام آدمها بد هستند و کدام خوب ؟ اما بارقه ها و رگه هایی از خوب بودن در بدها و در بد بودن به خوب ها می بینیم. نمونه عالی اش در همین شروع فصل دوم کاراکتر شیرین است که به دارالمجانین رفته است.از دلسوزی که در ما نسبت به او شکل می گیرد تا رفتارهایی که تا پایان از او می بینیم باعث می شوند که او را با علم به اینکه مسبب سنگ اندازیهای زیادی شده، شخصیت خوب یا لااقل شخصیت بدی ندانیم. اما کاراکترها در نسبتشان با همدیگر و درکشان از همدیگر، صفت خوب و بد می گیرند. بدیهی است که قباد برای فرهاد هیچ گاه شخصیت خوبی نیست و برعکس آن که اصلا شخصیت خوبی نیست و حتی به زعم قباد، فرهاد همسر او را دزدیده است . آنهم کسی که با همه آگاهیهایی که در دوره زندگی با شهرزاد از او گرفته، همچنان فرهاد را یک رعیت و زیردست خود می داند و اساسا حقوقی برابر، برای او به رسمیت نمیشناسد.اما بطور کلی شخصیت ها مابین سیاه و سفید در نوسان هستند . گاه برخی شان چنان به رنگ سفید نزدیک می شوند که برای ما خودی می شوند . به عبارتی چندان تفاوتی با خود ما یا لااقل نگرشی که هنگام تماشا داریم نمی کنند . مثل شخصیت هاشم دماوندی که هر جلو می رویم آنقدر به ما ( و شخصیت مرکزی و اصلی شهرزاد ) نزدیک می شود که تنها یاور او شهرزاد می گردد . عروسی که قابل اعتمادترین فردی است که می شود رازهای مگو را با او در میان بگذارد بدون اینکه واهمه ای از درز آن در آن دنیای درز کرده داشته باشد.حتی هاشم در مواردی به فرهاد هم اطمینان نمی کند چرا که یگانه شخصیتی که همواره از همه چند قدم جلوتر است و می فهمد و آگاه است و به آگاهی و پختگی رسیده، شهرزاد است . زنی که درون نآگاهیها و ناعدالتی های جنسیتی، علی رغم همه خون دل خوردنها و دیدن نا عدالتی ها، یاد گرفته که چگونه با هر کس بسته به میزان آگاهی اش ، حرف بزند و نزدیک شود . بنابراین ما می بینیم که شهرزاد در نقطه اوج سپیدی ها قرار دارد و مابقی بالا و پایین می شوند . مثلا نگاه کنیم به شخصیت اکرم با بازی گلاره عباسی . حتی او هنگامی که به دامن خانواده می رود، ما را دچار تردید می کند که آیا به او حق بدهیم یا نه ؟ این نقاط داستان یا به عبارتی لحظه هایی که این پرسش ها برای ما پیش می آید           سریال فراتر از داستان دارد عمل می کند. به عبارتی این لحظه ها را باید فراتر از داستان به شرایط ، تاریخ و جامعه آن دوران مربوط کرد . باید اینها را دانست تا متوجه شد، جامعه و کشوری که بسیاری از زیر ساخت هایش ابتدایی و رشد نیافته است چگونه منجر به این نتایج و رفتارهای فردی و حتی جمعی می شود . پس سریال شهرزاد صرفا یک داستان کلاسیک مبتنی بر ژانر یا گونه نیست و محملی است که می تواند بسیاری از محققین حوزه های گوناگون را به اندیشیدن و نوشتن درباره اش وادارد.به نظر من البته حسن فتحی ، سازنده سریال، علی رغم علاقه به این وجوه و  همکاری با نویسنده اش نغمه ثمینی که نویسنده ای است دارای دغدغه های این چنینی و با رویکردهای جامعه شناسانه و حتی فلسفی ، بیشتر خواسته مجموعه ای بسازد که وجوه سینمایی و ارجاعات سینمایی اش بر نگرش های دیگر غالب باشد و اگر چیزهای دیگری هست در لفافه و بدون دخالت در پروسه دنبال کردن و همراهی تماشاگر با اثر بیان شود. مثلا فرض کنید در قسمتی فرهاد این جمله را بر زبان می آورد که اگر حادثه ای باعث مرگت نشود تو را قوی تر خواهد کرد. این جمله فردیش نیچه است و اتفاقا جمله معروفی است که به ضرب المثل تبدیل شده و حتی کسانیکه با نیچه و فلسفه او اشنایی هم ندارند ممکن است آن را بدانند و از آن استفاده کنند. در مجموعه فرهاد ، نامی از نیچه نمی برد و می گوید به قول یه شخصیت معروف. به نظر می رسد سازندگان با حذف عمدی نام نیچه، همین هدف را دنبال می کنند که وجه سینمایی -داستانی اثر همچنان محفوظ بماند و لایه های دیگر اثر به اصطلاح رو نشود و در لفافه باقی بماند. پس من هم به مساله ای می پردازم که بسیار مهم است.بطور کلی هر دو فصل شهرزاد در ژانر گنگستری قرار می گیرد . اما در فصل اول علی رعم اینگه گنگستری به وضوح دیده می شود و حتی آشکارا ، ادای دینی به یکی از مهمترین فیلم های ژانر گنگستری یعنی پدرخوانده ها دارد،ولی وجه عاشقانه آن نسبت به فصل دوم بیشتر است. تا جاییکه عنوان سریال عاشقانه را هم به خود دید . اما در فصل دوم ژانر گنگستری غالب است و بسیار هم درست و بجا و منطبق با روایتی که تاکنون طی شده ، عمل می کند.این نکته را هم مدنظر داشته باشید که سریال شهرزاد به هیچ وجه فیلم نوآر نیست و متاسفانه گاه این عنوان به آن اطلاق شده است. دلیلی که بر فیلم نوآر بودنش می اورند غالبا به این بر می گرددکه مجموعه را از دید قباد می بینند. یعنی مرد تنهایی که عاشق شهرزاد است. اما فیلم نوآر و اساسا ژانرها متکی بر یک سلسله دلایل و پیش امدهای تاریخی اجتماعی هستند . فیلم نوآر اساسا سه ویژگی عمده دارد : اول داستانها در شب می گذرند . دوم داستانها درباره مردان یا به عبارتی سربازان بازگشته از جنگ جهانی دوم هستند و سوم این مردان دچار یاس و سرخوردگی ناشی از جنگ و رویاهایی که سیاستمداران و سیاستها به آنها قبولانده اند و حالا آن رویاها به حقیقت نپیوسته شده اند . در نتیجه منزوی و به حاشیه رانده شده اند. شاید مورد اول را بتوان به قباد نسبت داد اما موارد دوم و سوم به هیچ عنوان.قباد ثروتمند است و تنها مشکلش از دست دادن عشقی است که تازه آن عشق هم از ابتدا با زور و سیاستهای بزرگ آقا به او تحمیل شده است. پس ابدا و به هیچ عنوان ، لااقل نگارنده این عنوان عشاق سینما یعنی فیلم نوآر را نمی پذیرم و از توصیه می کنم از اطلاق آن هم پرهیز شود .برعکس شهرزاد تمام قواعد گنگستری را در خود دارد.مثل اینکه شرایط اجتماعی در شگل گیری و ظهور گنگسترها ، عامل کلیدی است . شرایط بعد از کودتای 28 مرداد 1332 کاملا منطبق است با شرایط و شکافی که در دهه بیست و سی قرن بیستم آمریکا وی داد و موجب شکاف بین آدم ها شد. فقر و بیکاری ،تضادهای اخلاقی، فساد دولتی را شکل داد که اینها علاوه بر اتفاق بزرگ آن دوره یعنی منع مشروبات الکلی همه منجر به ظهور گنگسترها و تجار زیر زمینی شد. البته در شهرزاد این تجارتها به چیزهای دیگری مثل مواد مخدر یا پارچه و غیره تبدیل شده است. این علل ها با خود نشانه هایی اورد که در فیلم های گنگستری خود را نشان دادند مثل نشانه های البسه های مردان و زنان ، مردان با کت و شلوار و کلاه ووکلی محافظ و اتوموبیلهای شیک و سیاه رنگ و رانندگان مخصوصش و زنان با پیراهن های یکسر و کلاه های بزرگ و دستکش های مخصوص و کیف های براق ، کلوپهایی که محل رفت و امد و قمار مردان را بود ، پلیس هایی که حکم جاسوس و کار راه انداز گنگستران بودند. آیا لازم است معادل همه این موارد را در شهرزاد بگویم ؟ اما اینها نشانه های ظاهری بودند و این نشانه ها هر کدامشان کارکردی داشتند. اتوموبیل ها علاوه بر خودنمایی گنگستر، در واقع وسیله ای بودند که با آن می توانستند به سرعت برق از مهلکه رقیبان یا پلیس ها بگریزند. عنصر دیگری که در شهرزاد هم کارکرد فراوان دارد ، نقش روزنامه هاست. روزنامه در سریال شهرزاد غالبا نشان خبرهای بد است.مثل خبر مرگ بزرگ آقا. روزنامه ها در خدمت گنگسترها و اخبار آنها هستند . هیچ گاه در فیلم های گنگستری روزنامه محل افشای ریشه های فساد نبوده است. برای همین است که فرهاد و گروه آزادیخواه او شبنامه پخش می کنند و امتیازی که قانونا به آدم های فرهنگی مثل او بر می گردد در دست مافیا و حکومت قرار دارد و محل تبلیغات آنهاست . بهبودی ( رضا کیانیان ) از طریق روزنامه متوجه می شود که حالا باید سیاست نزدیکی به دیوانسالارها را پیش بگیرد . روزنامه ها عنصری اساسی در خلق قهرمانان گنگستری به اذهان مردم نآگاه است .یکی دیگر از نشانه ها ، مهاجرت و مهاجران است . در شهرزاد، تهرانی را می بینیم که از گنگسترش تا عادی ترین و حتی لمپن هایش مهارجرند.انگار که آدم ها محلی را یافته اند که امکان رشد از راه های غیر قانونی فراهم است. شهر مرکز گذر از پله های ترقی است اما در عین حال پر خطر است و مرگ همیشه در کمین است. بیخود نیست که نمای پایین امدن شیشه های اتوموبیل و بیرون زدن لوله های مسلسل و رگبار بی امان آنها ، بارها و بارها در فیلم های گنگستری برای از میان بدر کردن رقبا دیده می شود . بهبودی آدم های دیوانسالار را می کشد و دیوان سالار آدم های بهبودی را.شیروانی ها همچنان درصدد انتقام هستند و همه این انتقام ها و کشت و کشتارها فقط برای عریض تر کردن عمارتها و توسعه قدرتشان است و از این کارها لذت می برند .حالا فکر اینکه در این شهر کثیف و پر از زد و بند ، شهرزادی متولد شده که می خواهد شکل دیگری زندگی کند . می خواهد دست دوستی به طرف همه دراز کند.در این جامعه پر از حسادت زیبایی آنجاست که شهرزاد به دیدن رقیب خود در دارلمجانین می رود و از او طلب عفو می کند و به او می گوید : اینو بدون که هیچ وقت نمی خواستم جایی باشم که دلم خنک بشه از بخل کسی.اما پاسخش حمله شیرین به اوست . شیرین گردن او را می فشارد به نشانه اینکه تنها صدای آگاهی را هم خفه کند.فیلم های گنگستری، جامعه ای را نشان می دهند که غرق تضاد است. مثلا قباد به عنوان رییس تازه دیوان سالارها، به عوض اینکه راه بزرگ آقا را ادامه دهد، در قامت یک گنگستر جوان، همچون یک کودک شده است . فقط عشق به شهرزاد را می فهمد و چون کودکان گریه می کند. یا ببینید کاراکتر بهبودی را که در اولین سکانس معرفی او به ما، در حال خواندن نمایش تاجر ونیزی ویلیام شکسپیر دیده می شود .! جهان تناقض ها. شکسپیری که در انگلستان آنقدر محترم است که لقب شاعر گرفته، در اینجا ، یک نظمیه چی حکم دستگیریش را صادر می کند . چون معتقد است شکسپیر، دختران جوان را از راه بدر می کند ! به عبارتی شهرزاد در این جامعه و با این نگرش ها زندگی می کند . او در یک وضعیت وخیم بین ماندن و مبارزه کردن و تن دادن به ارتجاع قرار دارد. با اینکه شهرزاد، مشخصا خارج از حوزه شخصیت های گنگستر ولی در ان فضا زندگی و نفس می کشد ما به نوعی سرنوشت اش شبیه به سرنوشت گنگستر ها دارد. گنگستر قهرمانی تراژیک است یا بهتر بگوییم ضد قهرمان تراژیک است . گنگستر در مقابل نهادهای اجتماعی قرار می گیرد و سرنوشتش، مرگ جسمانی است. شهرزاد در مقابل گنگستر و نهادهای اجتماعی قرار می گیرد و از این نظر در وضعیت به مراتب بدتری است. گنگستر با وجود همه خدم و حشم اش و با وجود بودن در جمع ، تنهاست و شهرزاد نیز همینگونه است . شهرزاد با جهان، احساس بیگانگی می کند. اما خوب که بنگریم ،کاراکترهای دیگر زن مجموعه هم همینگونه اند. بلقیس یا اکرم یا  حمیرا ( نسیم ادبی ) یا ثریا (آتنه فقیه نصیری ) زنان تنهایی هستند که درد مشترک دارند . تنهایی و درک نشدن از سوی جامعه و مردان. یکی دیگر از ویژگیهای شخصیت های گنگستر، روان پریش بودن آنهاست. قباد که مشکلات فراوانی از کودکی داشته و همه با آن آشنا هستند . اما شخصیت دقیقتر ، بهبودی است . کیانیان در خلق این شخصیت و نشان دادن کودکی او در رفتارها و کنش هایش بسیار درست عمل کرده .کودکی بزرگ شده که بین رعیت بودن و ارباب بودن در نوسان است . بین سنتی بودن و مدرن شدن بالا و پایین می شود .عاشق شکسپیر و نقاشی و موسیقی و رقص است اما از آزار و شکنجه طبقات بالادست که مشخصا در اینجا ثریا همسرش است و از کشتن و دیدن مرگ آدم ها لذت می برد . ما مدام در شخصیت های مختلف مجموعه شهرزاد الگوی ظهور و سقوط را می بینیم. بلقیس ظاهر می شود، امور را بدست می گیرد و اتفاقا مرگش کاملا به معنی سقوط است. یا مثلا شخصیت فرعی مثل اکرم با نزدیک شدن به قباد ، ظهور می کند و در مقطعی که بلقیس مچش را می گیرد عملا سقوط می کند. فرهاد وقباد مدام با هم رقابت دارند و گاه قباد صعود می کند و گاه فرهاد و آن دیگری سقوط را تجربه می کنند. خود نصرت از یک زندانی مادام العمر به دستیار قباد صعود می کند و بعد از مرگ شربت ( پانته آ پناهی ها ) عملا سقوط می کند و می توان همینگونه همه کاراکترها را بررسی کرد و این الگو را درموردشان دید.


نکته آخر اینکه باید دید و منتظر فصل سوم ماند. شهرزاد به گمانم یکی از مهمترین سریال های بعد از انقلاب است که جای بحث و تفضیل مفصل دارد. در این یادداشت از خیلی جنبه ها مثل بازی ها، کارگردانی ، تدوین و ... گذشتیم . اینها اتفاقا موارد مهمی هستند که نشان می دهند چگونه می توان در یک مجموعه همه را به عالی ترین شکلش بکار برد و به صرف ساختن سریال حذفشان نکرد . فتحی فیلمساز هوشمندی است که می داند چگونه با مخلفات سینمایی کار کند . سینماشناس است و در عین حال جامعه و نیازش را خوب می شناسد . امیدوارم فصل سوم هم با همین قدرت به تماشای ما درآید و زاویای تازه ای را به روی ما بگشاید.