"این یک نقد نیست"

بمب كه منفجر شد، سيگارم روشن شد. نترس، برقيه! سيگارو مى گم. محو ديالوگ هاى ساده،ريتميك و درست فيلم مى شوى و توى ذهنت درست شبيه من بازنويسى اش مى كنى. بمب كه منفجر شد، از دودش سيگارمو روشن كردم يا شايد بمب كه منفجر شد از شعله اش سيگارمو روشن كردم. درگير فضا شدن اين روزها مهم است، آنقدر كه میتواند دستمايه كليت يك اثر باشد.خلق فضايي متفاوت از آنچه واقعيتمان شده،فراى قصه و روايت مى تواند درگيرت كند، غرق شوى در سير عجيب هبوط دو دختر فيلم و خودت را پرت شده كف تونلى با خروجى سي٢٧ پيدا كنى.
گونه ات از سيلى مردى ناشناس سرخ شده باشد و به مضحكترين وضع ممكن در سخت ترين شرايط انتخاب، سنگ كاغذ قيچى بازى كنى. بازى كنى تمام نشانه هاى كدينگ ذهن سيال نويسنده را و درست زير پل پارك وى به تصادف ساختگى از پيش تعيين شده اى فكر كنى كه هل مى دهدت توى ماليخوليايي كه سورئال تفسيرش مى كنند، من اما همان زير تابلوى ورود ممنوع سر خيابان وليعصر مى مانم و فكررمى كنم چه لذتى دارد يه طرفه رفتن و نترسيدن. درست زيرپل ويدئو پروژكتورم را آويزان مى كنم، دستور مى دهم برق شهر را قطع كنند، و تنهايي "مادر قلب اتمى" را براى خودم اكران مى كنم، تا با همه ى اما و اگرها از سكانس هاى ناتمام هذيانگويش لذت ببرم و سقوط كنم از پشت بام دور خانه اى با بازى خوب "گلزار" كما و بينظير "عليدوستى" الى....
كات. چگوارا كجايي بود؟...