جستجو در سایت

1397/01/03 00:00

لباس جدید پادشاه (نقدی بر فیلم فروشنده : اصغر فرهادی)

لباس جدید پادشاه (نقدی بر فیلم فروشنده : اصغر فرهادی)

لباس جدید پادشاه

نقدی بر فیلم فروشنده : اصغر فرهادی

محمدجواد یکه روستا 

 

مراسم اسکار 2017 با افتخار دیگری برای ایران پایان یافت. تبریک به اصغر فرهادی عزیز و همراهان و همکارانش، خانواده سینمای ایران، و همه ی هموطنان عزیزم. 

من یک مخاطب کم حافظه و آماتور سینما هستم که پس از سالها قهر با سینمای ایران، اصغر فرهادی (با فیلم جدایی) و مسعود فراستی (با برنامه هفت) مرا دوباره به سینما کشاندند. فیلم جدایی را چند روز پس از اسکار گرفتنش و از طریق لوح فشرده روی مانیتور تماشا کردم که البته همان قاب را برایش کافی میدانم. جدایی به حدی احساسات مرا درگیر کرد که همزمان با شروع موسیقی تیتراژ پایانی چند خط نیمچه شعر نوشتم و حسرت می خوردم که چرا آن را یک سال زودتر ندیدم تا شاید مسیر زندگی ام را تغییر دهد. 

تماشای آن فیلم برای بار اول علاقه میخواست ولی دوباره دیدنش، شهامت. شهامتی که نمیدانم چند نفر داشته اند. آن فیلم پر از جزییات حیرت انگیز و تدوینی نامحسوس است. چیزهایی که بیش از همه برای من جذاب بود. به خصوص که مدت ها فیلم ایرانی ندیده بودم و انتظار زیادی نداشتم. همیشه ترجیح دادم تا آن حس ناب و به یادماندنی دست نخورده باقی بماند، با اینکه لوح فشرده اش هنوز در کشوی میزم است. 

حالا همان فرهادی و حسینی فیلم دیگری ساخته اند که باز هم اسکار گرفت. هرچند نه این فیلم آن فیلم است، نه این فرهادی آن فرهادی، اما شهاب حسینی دقیقا همان شهاب حسینی است. به حدی همان، که می توانی به جای نام های مختلف تیپش از یک نام استفاده کنی بدون اینکه خللی به فیلم ها وارد شود. فروشنده، حتی باعث شد یکی از آخرین دلایل قهرم با سینما را به یاد بیاورم که تولید سال 87 است و باعث شد هرگز به تماشای درباره الی هم نروم... سوپراستار. این شهاب در نظر من، حتی همان شهاب سوپراستار است. 

هفته ی دوم اکران، به تماشای فروشنده رفتم، و شاید اگر کارگردان، کسی جز فرهادی بود، اواسط فیلم از سالن خارج میشدم. اما من طرفدار فرهادی بودم و میدانستم حتما چیزی در فیلمش هست که باید منتظر شد تا دید. چیزی که هنوز ندیده ام. چیزی که هرگز ندیدم. 

به محض اتمام فیلم بسیار معترض و ناراحت بودم. ناراحت از وقتی که گذاشتم و حتی اگر میشد میرفتم پولم را طلب می کردم. کاری که از این به بعد خواهم کرد. چون بسیاری از فیلمسازها دارند با پولی که از تماشاگر ناراضی گرفته اند پز فروششان را میدهند. اقلا آنجا یکی بفهمد که یکی نفهمد. 

فروشنده، به نظر من، لباس جدید پادشاه است. داستانی که در کودکی خوانده ام و علی رغم حافظه ناقصم، به یاد دارمش و البته کتاب مربع نازکش هنوز لای کتابهای خانه پدری است. فروشنده، با جوایز کن، و اسکار خیاطش، تماشاگر را در موقعیتی قرار می دهد که نمی فهمد بفهمد یا نفهمد. چون اگر بفهمد که نفهمد که خیلی بد می شود که دیگران بگویند این لباس را چون کن و اسکار تایید کرده اند و آنها معیار برحق هوش و ذکاوتند پس تو احمقی! 

 تار و پود نامرئی داستان که پر واضح است هیچکس آن را ندیده است (چون هیچ دو تعریف یکسانی از آن برنیامده است)، فیلمی به دست داده است پایان باز، وسط باز، و آغاز باز.  

پایانش شاید به رسم فرهادی و تم های مد روز باز است، تا بیننده را با قرار دادن در موقعیت تصمیم گیری به فکر وا دارد، لکن فقط به یک "وا" بر دهان تماشاگر بسنده میکند. آن رسم کجا و این فیلم کجا. 

وسطش باز است چون هیچکس، ندیده و نمیداند که در کل داستان به ویژه محوری ترین اتفاقش که قرار است تمام شعارهای سنجاق شده به مقواها را براساس آن تحلیل کنیم و همذات پنداری کنیم و پایان باز را تجربه کنیم، چه رخ داده است. 

و نهایتا آغازش باز است چون داستان هرگز شروع نمی شود. کاراکتری هرگز زاده نمی شود و هیچ اتفاقی به معنای واقعی کلمه هرگز در آن رخ نمیدهد. دو نقش اصلی هرگز شخصیت ندارند و نقش های دیگر حتی به تیررس مرزهای تیپ هم نمیرسند. 

این لباس جدید، بیشتر شبیه شوخی هایی از جنس اسکری مووی است. از تمام اشکالات مکررا گفته شده که بگذریم، ابتدای فیلم یک مملکت بی در و پیکر میبینیم که نه پلیس دارد نه آتش نشانی نه مسئولی پاسخگو به وضعیت ساکنان ساختمان در حال فرو ریختن. نه سازنده ی ساختمان کناری که معمولا در این موارد موظف است کلیه ی ساکنان ساختمان آسیب دیده را سکنی دهد و در این مواقع ساکنان آواره شده با یک نماینده برای تعیین تکلیف خود اقدام میکنند نه اینکه جداگانه در خیابان ها بگردند تا شاید یک دوست که معلوم نیست دوست است یا دشمن به آنها لطف(!) کند. 

نقش اول مرد که قطعا بهترین و مهمترین نقش آن است مطمئنا در ایران و احتمالا روی کره زمین زندگی نکرده است. نقش اول زن به حدی منفعل و ناچیز است که به نظر من حذف کاملش هم (مانند آن زن بدکاره) هیچ لطمه ای به فیلم نمیزند. شاید حکم دکمه ی زاپاس داخل جیب کت را دارد. بگذریم که در پایان فیلم طوری رفتار میکند که گویی از طرف خوشش هم آمده! باز هم خوب شد جوان خوشتیپی در قواره مثلا معشوقه ی سابقش نبوده است! و داستانی خلق-نشده، که از یک احمق معلوم نیست متجاوز یا متعرض یا چی، قربانی شریف ترحم برانگیزی می سازد. احمق شریفی که حتی برایش سوال نمیشود اسباب مکان همیشگی ملاقات من چرا بیرون است؟ آن اسباب همیشگی که خوب میشناسد! تازه معلوم است هیچ ارتباط تلفنی هم ندارند و همیشه سرزده میرفته و آن فروشنده هم احتمال نمیداده که ویزیت مشتری هایش تداخل زمانی پیدا کنند. 

وارد خانه ای میشود که مبلمانش جدید، متفاوت، و بسیار بالاتر از سطح زنی است که اسبابش را قطعا بارها دیده است و بخشی اش را ما نیز دیده ایم. حتی آشپزخانه اوپن است و قطعا تفاوت ها بسیار چشمگیر خواهد بود. وارد اتاقی می شود که تمام وسایلش جدید و متفاوت است و روی تختی مینشیند و جورابهای معروفش را در می آورد که قطعا با تخت احتمالی که هربار تجربه میکرده متفاوت است. نمی پرسد این تخت برای کدام چهارپایی است؟ پول را همیشه همانجا کنار وسایل آن زن بدکاره و شوهرش میگذاشته است؟ کودکش کجاست؟ آیا او را به حمام برده است؟ پس بروم در شستنش کمک کنم؟ شوخی میکنی...؟ وسوسه شده است؟ 

پس پول چه؟ کلید؟ مدارک؟ اصلا به من بگو وقتی به حمام می رفت لباسهایش کجا بوده؟ بازهم خدا رو شکر که برهنه به خیابان نرفته و "ما ما" نکرده است.  

بگذریم که قلب جوانان رشید هم با دیدن چنین بانویی برهنه در حمام خواهد ایستاد، او که قلبش به یک اشاره بند است! آن انسان احمق ناتوان تنها گزینه ی احتمالی زمین خوردن در حمام خواهد بود. به خصوص اگر درگیری فیزیکی پیش بیاید. نه آن بانوی برنا، حتی با چشمانی پر از کف!  

امیدوارم منظور آن فیلم سیاه و سفید سرکلاس درس تماشاگران نباشند. 

لباس جدید پادشاه دوخته شد و پوشیده شد و در شهر نمایش داده شد. در حالی که همه به به و چه چه میکردند چند کودک هم پیدا شدند که فریاد زدند: این پادشاه که لخت است! و همه بر آنان تاختند. 

شاید این لباس شایسته یک فیلم 100 ثانیه ای بود که در شبکه های مجازی ببینم و کمی فکر کنم ولی شایسته وقت و پول یک فیلم بلند سینمایی برای امثال من نبود. 

شاید هم آنقدرها پر از خالی نبود. میتوانم از آن اقتباس کنم که "ای هموطن! اگر دیوارهای خانه ات ترک برداشت، بمان و درستش کن! نرو به خانه ی دوست نماهای چرب زبان، که آنجا مورد تعرض و تجاوز و تعدی قرار میگیری و انقدر بی عاطفه می شوی که روابط همسری هم فراموشت می شود. بی فکر می شوی. بی خاصیت می شوی و بی شخصیت و بی هویت. حتی زمان و مکان و قانون و اصول و حساب و کتاب هم یادت می رود. به تراس دلباز و آزاد و خانه ی نورگیر چرب زبانان توجه نکن. خانه ات را از نو بساز. فکرت را." 

این که این فیلم در ایران و جهان مورد استقبال قرار گرفته است خیلی هم خوب است. خیلی هم عالی است. همین که در این مدت نقدهای متعددی به فروشنده شده، یعنی این فیلمساز، کار درست است. اما من به سینما نمی روم که جم تی وی تماشا کنم. برای همین هم بسیاری از فیلم های در حال اکران را تماشا نکرده ام. انتظار من از سینما و امثال اصغر فرهادی بسیار بیش از اینهاست. 

با چند سوال و جواب از خودم پایان میدهم: 

آیا جوایز کن و اسکار و غیره سیاسی است؟ بله. 

آیا باید آنجا جایزه بگیریم؟ بله. 

آیا جایزه گرفتن فیلم دلیل بر خوب بودن آن نیست؟ خیر. 

آیا فروش فیلم دلیل بر خوب بودن آن نیست؟ خیر.

آیا اصغر فرهادی کارگردانی موفق است؟ بله! در تاریخ سینمای ایران چند نفر میشناسیم که هم میفروشند هم جایزه میگیرند؟! اینکه من فیلمش را دوست ندارم به این معنی نیست که خودش را هم دوست ندارم و نمی ستایم. او حرفه ای ترین کارگردان فعلی سینماست. او دارد کار را می گرداند. 

آیا اصغر فرهادی با سیاسی کاری جایزه گرفته است؟ نمی دانم. ولی اگر این کار را کرده است، کم از دکتر ظریف ندارد و من بر دست هردو بوسه میزنم. 

فروشنده فیلمی بد، ولی اتفاقی بسیار خوب برای ایران و من بود. امیدوارم فیلم های خوب یشتر، و اتفاقات بد، کمتر شوند.

این متن را پس از روزها و شب ها وسوسه نوشته ام و صرفا منعکس کننده ی حال و دانش محدود فعلی من است. این حق را برای خودم محفوظ میدانم که دانشم را ارتقا و دیدگاهم را تغییر دهم. خواهشمند است به ازای هر ناسزا به من، یک صلوات هم برای شادی روح امواتتان بفرستید. 


آقای فرهادی، باز هم فیلمی بساز که به خاطر ندیدنش حسرت بخورم.

با علاقه و احترام 

م.ج.یکه 


فیلم های مرتبط

افراد مرتبط