سینمای شبه روشنفکرانه!!

تنها نکته یی که در یک فیلم می تواند تماشاگر را روی صندلی نگه دارد در وهله ی اول قصه است، اگر فیلمساز نتواند قصه سرایی کند از زرق و برقِ بصری یا انتخاب بازیگر بهره می برد و در آخر به سینمای روشنفکرانه یا ابزورد یا بازی با تصویر و لحن روی می آورد ، اما در این برهه ی زمانی بعضی از فیلمسازان ما بیشتر پُز روشنفکرانه را برای ساخت فیلم شان ترجیح می دهند، قصه می گویند اما قصه شان در بستری نامناسب شکل می گیرد و بیشتر از آنچه که باید قصه اولویت داشته باشد ادعا در فیلم دیده می شود ادعایی که از ایجاد لحن جلوگیری می کند و هجوگویی را به اوج می رساند و در این شرایط فیلمساز فکر می کند به سینمای مدرن رسیده است ، اما سوالی پیش می آید که واقعا سینمای مدرن فیلمی مثل خوک است؟ احساس می شود مانی حقیقی خودش را فیلمساز مدرن می داند و شاید روشنفکر، اما سینمای روشنفکری چه ابعاد و قاعده یی دارد ؟ اصلا سینمای روشنفکرانه مصداق بیرونی دارد یا فقط یک واژه ی دهان پُر کن است؟ آیا طرز چیدمان میزانسن یا رنگ و لعاب بصری و ایجاد توهمات، نوع پوشش یا دیالوگ گویی باعث سینمای روشنفکرانه می شود؟ اینکه شخصیت اول مرد متاهل باشد و معشوقه یی هم داشته باشد این نگرش روشنفکری ست؟ فیلم خوک می خواهد پُز بدهد اما فیلمساز نمی داند با ایجاد بسترهای نامناسبِ هجوگویی نمی تواند فیلمش را جلو ببرد اما نکته مهم اینجاست که حقیقی درصدِ نگرش اندیشمندانه یا خود برتری را در این فیلم نسبت به اژدها وارد می شود کم کرده و توانسته تا حدودی در خوک به نیمچه قصه یی مستقل بپردازد اما این قصه ی مستقل تا کجا می تواند تماشاگر را راضی از فیلم نگه دارد؟ خوک به لحاظ پتانسیل بصری و بازیگرهایش می تواند تماشاگرانش را همراه کند اما این همراهی تنها به دلیل ساختار ست و اگر نه خوک از لحاظ محتوایی کم می آورد و دچار پراکندگی موضوعی می شود در این حالت فیلمساز ما تنها به ایجاد میزانسن های جذاب پرداخته بی آنکه ذره یی به قصه اش بپردازد ، با اینکه قصه ی خوک می توانست گنجایش بیشتری داشته باشد اما استفاده حقیقی از مصالح های نادرست درام، این فیلم را با ضعف های مختلفی روبرو کرده، اینکه یک قتل زنجیره یی راه افتاده است و یک آدم فیلمسازها را می کشد موضوع جذابی به نظر می رسد ، جذاب به دلیل تلفیق طنز و درام ، طنزی خفیف که باید درام را به جلو ببرد اما در فیلم خوک درام می ایستد و این طنز و دنیای فانتزی ست که شاکله ی اصلی فیلم می شود و نقطه ی متمرکز فیلم شخصیت حسن است که به دلیل نوع شخصیت و بازی همیشگی حسن معجونی فیلم می تواند برای مخاطب کشش داشته باشد اما موضوع اصلی اینجاست با تیپ سازی از یک بازیگر که المان های شخصیتی اش همیشه یکسان است نمی شود فیلم خاصی ساخت ، خاص از این منظر که حقیقی همیشه دوست دارد فیلمی بر خلاف جریان اصلی بسازد به نظر می رسد که به ژانر اعتقادی ندارد و تنها تلاش می کند از قصه و ایجاد موقعیت به یک سبک برسد ، اما برای رسیدن به این سبک باید نشانه های ژانر را رعایت کرد ، ابزورد یا تلفیق طنز با درام نمی تواند کارکرد مناسبی برای یک فیلم باشد، حقیقی در فیلم کنعان، کارگران مشغول کارند یا پذیرایی ساده نشان داد قصه گوی خوبی است و می تواند در قالب یک درام بسترسازی مناسبی انجام دهد، اما سه فیلم آخرش به خصوص اژدها وارد می شود یا پنجاه کیلو آلبالو یا همین خوک نشان می دهد این فیلمساز به دنبال تجربه گرایی ست اما این تجربه گرایی تا چه اندازه می تواند موفقیت آمیز باشد؟ خوک فیلم چند وجهی ست که می خواهد از چند عنصر بهره گیری کند اما این عناصر به یک هدف واحد و انسجام کامل نمی رسند به همین لحاظ فیلمساز تصمیم می گیرد پراکنده گویی کند ، با اینکه قصه ی اصلی می توانست در مسیر درست خودش قرار بگیرد اما نگرش فانتزی فیلمساز خط روایی را دچار خدشه کرده و اساسا فیلم تغییر فاز می دهد و به سمت دیگری می رود، وجه مورد نظر فیلمساز به ممنوع الکاری حسن کسمایی و ساختن تیزر حشره کش می تواند یک طعنه ی سیاسی باشد اما از سوی دیگر مانی حقیقی بخشی از عشق ورزی را در فیلم نهادینه کرده است اگر فیلم را برای بار دیگر به یاد آورید درک خواهید کرد که اساسا با فیلمی طرف هستیم که غالب مورد نظرش را نیافته است ، اما سعی می کند به وسیله ی بازیگر مرد اولش موقعیت های کمدی ایجاد کند مثل طرز لباس پوشیدن حسن و همایون و رفتن آن ها به آن عمارت برای شرکت در مهمانی که چیدمان آن مهمانی هم مدرن و سنتی ست اما چرا آن سکانس زود به پایان می رسد مشخص نمی شود یعنی انگیزه ی حقیقی برای برپایی آن مهمانی رسیدن حسن و همایون به عمارت سهراب سعیدی بوده و اگر نه کوتاهی آن مهمانی برای روند فیلم معنایی ندارد شاید حقیقی می خواسته با نوع پوشش حسن و همایون از مخاطبش خنده بگیرد! سکانسی که آن ها به عمارت سعیدی می روند و زمانی که حسن بوی عطر شیوا را احساس می کند سوالی بوجود می آید که اساسا رابطه ی حسن و شیوا چیست؟ در چند سکانس قبل گلی به حسن می گوید ما قرارهامون رو گذاشتیم! منظور آنها چه قراری ست؟ چرا قراری گذاشته اند که حسن عاشق شیوا شده، در این میان گلی چیکار می کند ؟ آلما دختر حسن و گلی چه اهمیتی برای فیلم دارد؟ میزان رابطه ها در فیلم مشخص نشده و انگار این حجم از ارتباط های غیرمرسوم عادی به نظر می رسد اما این نوع ترکیب در شخصیت پردازی و چیدمانِ آدم ها نمونه یی از زندگی مدرنیته نمی باشد و به سینمای مدرن ارتباطی ندارد، خوک بر اساس یک قصه ی مستقل شکل نگرفته چرا که فیلمساز ما قصد داشته ایده یا شخصیت یا موقعیت هایش را بر پایه هجو بنا کند به همین دلیل این فیلم را باید با همین بی سروشکلی اش نگاه کرد به این دلیل که مانی حقیقی به عنوان فیلمساز دیگر قصد ندارد به طور مرسوم فیلم بسازد قطعا نگرش ساختاری او آگاهانه ست اما این آگاهی در بستر چنین قالبی ، غلو شده احساس می شود، حقیقی از موقعیت های شبه سورئالیستی هم استفاده می کند اما وجه فانتزی بودن فیلم بیشتر است ، خوک فیلمی ست که جهانی را نشان می دهد که آدم ها در آن به پوچی یا نیستی رسیده اند حسن بنا به شرایطی نمی تواند فیلم بسازد و ممنوع الکارست همایون از بیمارستان اخراج شده شیوا به عنوان بازیگر به دلایل ممنوع الکاری حسن دیگر نمی تواند کار نکند برای همین تصمیم می گیرد در فیلم رقیب حسن بازی کند آدم های فیلم خوک دچار یاس و نا امیدی شده اند و نقطه ی مرکزی آن حسن است که هیچ راهی برای فرار از بحران ندارد، از یک طرف نگران است که چرا قاتلی که فیلمسازهای معروف را می کشد سراغ او نمی آید و از سوی دیگر فکر می کند شیوا را از دست داده است، آقای عظمت پلیس است اما موهایش را از پشت بسته است هیچ نشان جغرافیایی از اداره ی پلیس نیست حسن را در یک اتاق تاریک حبس می کنند که در انتهای آن اتاق یک چوب تنیس است که صدای گیتار الکتریک می دهد و بعد فضا تغییر می کند حسن روی سِن است و گیتار می زند و می خواند و در بک گراند او چند زن هم به صورت خاص می رقصند ، این نشانی از توهمات حسن است که بعد از آن هم رهایی او را در کویر می بینیم. همان طور که گفته شد خوک یک فیلم فانتزی و باورنکردنی ست ، به همین جهت این اثر را از نظر محتوایی نمی شود جدی گرفت چرا که این فیلم به دلیل پراکندگی در خط روایی به سرعت فراموش می شود یکی از دلایل مهم آن ناقص بودن قصه و نگاه فیلسوفانه و فانتزی فیلمساز و رویکرد هجو گویی ست حقیقی نه شدتِ اژدها وارد می شود اما هنوز درگیر دنیای عجیب و غریبی ست به همین دلیل نمی توانیم فیلمش را بپذیریم زیرا که خوک یک فیلم گذراست مثلا حضور محدثه را به کلی نمی دانیم چیست یا در سکانس اول حضور حسن و خانواده اش در آن گالری یا مصاحبه ی او و سهراب با خبرنگار خارجی درک نمی شود. در سکانس های آخر فیلمساز سعی کرده دوسویه از دنیای مجازی هم استفاده کند که اساسا سکانس آخر به دلیل شلختگی مفهومی یا نگرش اشتباه فلسفی یا سورئال تبدیل به یک فیلم فانتزی تمام عیار شده است و مشخص نمی شود چه کسی فیلمسازان را کشته ، از نکات مهم و منفی این فیلم ترکی حرف زدن حسن و مادرش است که اساسا هیچ ربطی به موقعیت های فیلم ندارد و فقط وقت فیلم را تلف کرده است، خوک فیلمی ست که فقط وقت تماشاگرش را می گذراند و اگر نه این به لحاظ موضوعی نمی تواند اثری راضی کننده باشد صرفا این فیلم یک پنجاه کیلو آلبالوی دیگرست اما کمی محترمانه تر!!
دلیلش نامشخص است اما حقیقی اگر بخواهد در همین مسیر فیلمسازی کند قطعا مخاطبی نخواهد داشت اگر آن فیلم مستهجن پنجاه کیلو آلبالو و آن فیلم شبه روشنفکرانه ی اژدها وارد می شود را فراموش کنیم حقیقی می تواند فیلمساز خوبی باشد ، سینما را بلد است اما دوست دارد فیلسوفانه فیلم بسازد، به همین دلیل تماشاگرش را از دست می دهد زیرا او نمی داند دوره ی سینما فیلسوفانه ، روشنفکرانه یا چیزهای دیگر به اتمام رسیده است ، این روزها محتوا بیشتر از هر چیز دیگر برای مخاطب ارجحیت دارد.