جستجو در سایت

1396/10/23 00:00

برگرد «سُمیه»

برگرد «سُمیه»

  

بیایید پُشتِ یک میز مونتاژ خیالی، صحنه‌های فیلم را دست‌کاری و داستان را به گونه‌ای دیگر تعریف کنیم. البته این تغییر -یا مَرمت- گریبانِ آغاز را نخواهد گرفت و می‌گذاریم فصل نخست به شیوۀ خود پیش برود؛ و انصافاً لحظات خوبی هم دارد. از نمای متوسطِ آغازین که رشوه‌خواری «قاسم» (حامد بهداد) فاش می‌شود تا صحنۀ آزار و اذیتِ پدر و پسر عروسک فروش توسط مأموران گرگ صفت شهرداری که -به دور از اغراقِ دراماتیک- از واقعیت اجتماعی بهره گرفته و کارکردی تماتیک دارد و به مایۀ اصلی فیلم -فقر- اشاره می‌کند تا تقطیع‌های سریع نماها در فصل ضرب و شتمِ دست‌فروشانِ دوره‌گرد، صحنه‌های خوبی هستند و مسئله و دغدغۀ اجتماعی دارند. به‌خصوص آن نمای تأثیرگذار که پدر و پسر عروسک ساز از شدت بیچارگی بر زمین می‌نشینند و از سرِ حقارت حتی به یکدیگر نگاه هم نمی‌کنند و جا داشت که تدوین‌گر چند ثانیه بیشتر بر آن‌ها مکث کند. تا اینجای کار که مشکلی نیست و این روند ادامه می‌یابد تا «قاسم» با مرد دست‌فروش با بازیِ «نادر فلاح» طی یک دعوا و زد و خورد آشنا می‌شود. اجازه دهید عملیات دست‌کاری در تدوین را از اینجا آغاز کنیم و دلیلش بماند برای بعد. پس از این صحنۀ آشناییِ نامتعارف، از آن همه صحنه‌ای که حول زندگی شخصی «قاسم» می‌گذرد، یکی دو دقیقه را -که مستقیماً به بی‌پولی و بی‌مکانیِ او و همسرش -«نرگس»- اشاره دارد را برمی‌گزینیم و با حذف حدود سی دقیقه از فیلم، به نمای سه نفرۀ مرد دست‌فروش و همسرش و «قاسم» برش می‌زنیم که «قاسم» -و البته تماشاگر- از ماجرای دُلارهای جامانده باخبر می‌‌شوند و در انتها به نمای تصادف آن‌ها می‌رسیم. تا اینجا و پشت این میز مونتاژ، حدود پانزده دقیقه -نماهای سر و شکل‌دار- را تدوین کرده‌ایم. حالا باید به این سؤال پاسخ داد که چرا این‌گونه فیلم را نابود کردیم و تنها پانزده دقیقه از آن بیرون کشیدیم؟ دلیلش واضح است. بیایید پیرنگ اصلی داستان را بررسی کنیم: مردی بی‌پول که برای وضع حمل همسرش مجبور است خانه‌ای را خریداری کند، مبلغی هنگفت را پیدا کرده و میان پس دادن پول به صاحبش و بالا کشیدن پول دچار تردید می‌شود؛ این ماجرای اصلی داستان است و اگر پیرنگ فرعی‌ای وجود داشته باشد، در جهت تحقق یافتن هدف پیرنگ اصلی است امّا اگر فیلم «سد معبر» را تا صحنۀ تصادف که در واقع آغاز داستان است -ولی با تأخیر یک ساعته دیده می‌شود- بررسی کنیم شاهد چه چیزهایی هستیم؟ سنگین بودن دست «قاسم» و بُریدن دیه برای او، لباس‌فروشی «قاسم» و کراوات‌زنیِ شوهر خواهر، خواهری خُل وضع -شبیه به کاراکترهای فیلم‌های «شهرام مکری» با گریمی زامبی‌وار، فرزند معلول برادر و عدم تمدید قرارداد توسط صاحب‌خانۀ برادرِ «قاسم»، کامیون خریدن او و مشاجره‌اش با «نرگس»؛ همسری که گاه به زن‌های توسری‌خور فیلم‌فارسی‌ها پهلو می‌زند و گاهی هم اَدای زنان شبهِ روشن‌فکرِ ضد مردِ فیلم‌های بانو «نیکی کریمی» را در می‌آورد، گم شدن تلفن همراه دست‌فروش و چشم‌های گریانِ «مهدی» و فریاد بر سرِ قوطی نوشابه و ... حالا شما بگویید این مُهملات، این خزعبلات چه ارتباطی با داستان اصلی دارد؟ قصه که واضح است: یک فقیر نیازمند پول است و بر اثر تصادف، به پول زیادی می‌رسد؛ پولی که می‌تواند زندگی فلاکت‌بار خود و خانواده‌اش را دگرگون کند و حالا مانده میان دو راه؛ یک راه که رو سوی اخلاق دارد و دیگری به گناه ختم می‌شود و حالا پس از این آغاز، تماشاگر باید شاهد کشمکش‌های درونی «قاسم» با خودش و کشمکش‌های بیرونی با خانواده‌اش باشد. پس این صحنه‌های اضافی که حدود چهل دقیقه از فیلم را گرفته چه کارکردی دارند؟ بنابراین با دور ریختن این صحنه‌ها حدودِ پانزده دقیقۀ درست و حسابی داریم. متأسفانه پس از ارتیاب «قاسم» نسبت به پس دادن دُلارها، حدود بیست دقیقه دیگر را نیز دور می‌ریزیم و می‌ماند صحنه‌ای که «قاسم» و «مهدی» (محسن کیایی) دربارۀ پس دادن پول در ماشین صحبت می‌کنند و این آغازی است بر کشمکش‌های فردی شخصیت؛ آغازی است به سوی تنۀ اصلی ماجرا؛ امّا فیلم‌نامه‌نویس ظاهراً به اینجا که رسیده قلمش خشک شده و دیگر ادامه نداده و کارگردان هم به همین صفحات بی‌سروته بسنده کرده و «سد معبر» ساخته شده؛ بنابراین در وهلۀ نخست، «سد معبر» فیلم‌نامه‌ای غلط دارد و وقتی به یاری منتقد، صحنه‌های اضافی دور ریخته می‌شود و چیدمان درستی شکل می‌گیرد، با یک فیلم ناقص رو به رو می‌شویم. از هر راهی برویم، «سد معبر» فاجعه جلوه می‌کند. راه فیلم‌نامه‌نویس و فیلم‌ساز که به نابلدی نسبت به سینما ختم می‌شود و راه دوم (چیدمان صحیح روایت) هم به فیلمی ناقص. هر چند که در پرانتز باید گفت که این روزها فیلم ناقص هم طرفداران خودش را دارد و شنیده‌ایم حتی هیئت انتخاب «فجر» ِ خودمان نیز به فیلم‌های نصفه و نیمه روی خوش نشان می‌دهند امّا از شوخی که بگذریم -اگر این فیلم دانشجویی راه به جدیت بدهد- فارغ از اضافی بودن دو سومِ صحنه‌های فیلم، آن چند صحنه که پیرنگ فرعی زندگی شخصی «قاسم» را تشکیل می‌دهد اضافی نیست امّا حتماً دور ریز است. چرا؟ قضیۀ بارداری «نرگس» و خانه خریدن و سقط جنین، قرار بوده در تنگنای «قاسم» و شک او نسبت به بازگرداندن پول‌ها مؤثر واقع شود امّا راستش این صحنه‌ها نابخردانه هستند و فیلم را به کمدی نزدیک می‌کنند تا فشار اجتماعی: «نرگس» (با بازی افسوس برانگیز «باران کوثری») در ازای باردار شدن، یک خانه از شوهر فقیرش طلب کرده و ظاهراً تا شوهر سَندی شش دانگ به نام همسر نکند، آن‌ها صاحب فرزند نمی‌شوند. سؤال من این است که «نرگس» از پشت کوه آمده و با شرایط اقتصادی جامعه‌اش آشنا نیست که از یک مأمور سد معبر چنین درخواستی را طلب کرده؟ فیلم‌نامه‌نویس می‌توانست به راحتی -و به جای این همه پُرگویی- یک بیماری خطرناک را به خانواده تزریق کند که علاجش نیازمند پول است و حالا شخصیت اصلی در پس دادن پولِ بادآورده دچار تردید می‌شود. به همین سادگی؛ امّا بهتر است از پشت این میز خیالی مونتاژ برخیزیم؛ این متنِ زخمی و تکه پاره، ترمیم پذیر نیست و ما را هم خسته کرد.

دربارۀ کارگردانی فیلم حرفی زیادی نمی‌توان زد. فیلم پُر شده از نماهای متوسط (مدیوم-شات) که ظاهراً قصد لاپوشانی عدم شناخت کارگردان نسبت به سایر اندازه نماها را دارد زیرا فیلم از فقدان نماهای نزدیکِ «قاسم» رنج می‌برد و کارگردان نمی‌دانسته که کجا باید «کلوز-آپ» بگیرد و کدام صحنه نمای متوسط می‌طلبد. آنچه غالب است بر فیلم، متن است و تصویر فرعِ بر شبهِ فیلم‌نامۀ «سعید روستایی» است و دوربین به ضبطِ صرفِ نوشته‌ها پرداخته. خب! البته بدیهی است؛ هنوز «ابد و یک روز» روی بورس است و کارگردان هم خودش را به خالق فیلم‌نامۀ «ابد...» سپرده؛ و اتفاقاً متن «سد معبر» به مراتب از «ابد و یک روز» ضعیف‌تر است و البته شباهت‌هایی نیز دارند؛ هر دو دارای صحنه‌هایی اضافی بوده و هر دو در چیدمان صحنه‌ها دچار اغتشاش هستند و البته هر دو دارای یک نمای شعاریِ خنده‌دار نیز هستند؛ اگر در «ابد و یک روز»، یکی داد می‌زد «نرو سمیه»، اینجا «حامد بهداد» با لحنی «نوید محمدزاده»وار در خیابان می‌گوید: «کامیون گرفتم واسه کار»! چقدر این منتقدان ناآگاه هستند که به آن «نرو سمیه» می‌خندیدند! حالا با تماشای «سد معبر» خالصانه می‌گوییم: «برگرد سمیه» که دوری‌ات موجب سد معبر می‌شود.

و نکتۀ آخر: چرا در «سد معبر» و پیش‌تر در «ابد و یک روز»، فیلم‌نامه‌نویس آدم‌های فقیر را چون حیواناتی وحشی ترسیم می‌کند؟ این چه نگاهی است به افراد بی‌پول؟ ایشان را ارجاع می‌دهم به جمله‌ای از «حُجت» (شهاب حسینی) در فیلم «جدایی نادر از سیمین»: «چرا تا چشمتون به ما می‌اُفته، فکر می‌کنین صبح تا شب مثل حیوون می‌زنیم تو سَر زن و بچه‌مون؟ بابا به همین قرآن... به والله ما هم آدمیم مثل شما».


فیلم های مرتبط

افراد مرتبط