جستجو در سایت

1395/07/22 20:33

چنته ی خالی سینمای ما

چنته ی خالی سینمای ما
این نوشتار به بررسی بخشی از موضوعات ادبی و تاریخی فرهنگ ایران می پردازد که سینما و تلویزیون ما از پرداختن به آن ها غفلت کرده اند.

   یکی از کارگردانان سینمای شوروی به نام "بوریس کیمیاگرف" در بین سال های 1961 تا 1976 م ، چهار فیلم بر پایه شاهنامه ساخته : رستم و سهراب ، داستان رستم ، داستان سیاوش و پرچم کاوه آهنگر. 

   اما سینما و تلویزیون ما برای شاهکار فرزانه توس چه کرده ؟! داستان ایرج و سلم و تور ، کین ستانی منوچهر ، نبردهای گوناگون رستم با اشکبوس و کاموس کشانی و کهار کهانی و پولادوند و خاقان چین ، حکومت کیخسرو و موارد بسیار دیگر ، هر کدام میتوانند فیلمی جذاب و نفس گیر را بیافرینند. اما ... 

   حیف از اموال زبان بسته ی ما که صرف ساخت فیلم های الف ویژه(؟)ای مثل "معمای شاه" و "کلاه پهلوی" میشود که نیاز به هیچ توضیح اضافه ای ندارند ؛ از بس که فاجعه اند. آیا امکان ندارد با بخشی از این هزینه های گزاف ، به قابلیت های سینمایی و تلویزیونی داستان های شاهنامه بپردازیم ؟! 

   کودک و نوجوان ایرانی حق دارد که با پاکی سیاوش و ازخودگذشتگی ایرج آشنا باشد و این قهرمانان را عاشقانه دوست بدارد. حق دارد که تمام دنیایش اسپایدرمن و بتمن و جومونگ نباشد. حق یک ایرانی بیش تر از این هاست. 

   جدای از شاهنامه ، می توان به سراغ حضرت مولانا رفت که به تازگی خبر ساخت فیلمی از زندگی ایشان در امریکا ، رسانه ای شد. خبری که تازگی ندارد ؛ چون پیش تر سینمای هالیوود سراغ شاعران ایران رفته و دو فیلم درباره حکیم عمر خیام در سال های 1957 و 2005 ساخته. 

   اتفاقا اگر قرار بر فیلمسازی از زندگی شاعران باشد ، گزینه ای بهتر از داستان مولانا و شمس به ذهن نمی آید. مثلا فکر کنید نخستین دیدار حضرت مولانا و شمس بر پرده سینما بنشیند :

   (( مولانا با شکوه خاصی در کنار جمیع شاگردانش حرکت میکند. هر کدام از شاگردان سوالی از وی میپرسند. ناگاه با مردی پریشان موی و خسته روی (شمس) برخورد میکنند. همه متعجب میشوند. شمس سربرمی آورد ؛ به جمعیت اطراف مولانا و سپس خود مولانا نگاهی عجیب و معنادار می اندازد. آنگاه با مولانا همکلام میشود : 

صراف عالم معنی ! محمد برتر بود یا بایزید بسطام ؟! 

مولانا از این سوال برافروخته میشود :

محمد سرحلقه انبیاست ؛ بایزید بسطام را با او چه نسبت ؟! 

شمس پوزخندی میزند و میگوید : 

پس چرا آن یک - محمد - سبحانک ما عرفناک گفت و این یک - بایزید - سبحانی ما اعظم شانی بر زبان راند ؟

مولانا به فکر فرومیرود و سکوتی بر جمعیت حاکم میشود. سوالی است شگفت آور و چنین سوالی از پس هرکس برنمی آید. همه شاگردان منتظر پاسخ استادشان هستند. پس مولانا پاسخ میدهد : 

بایزید تنگ حوصله بود ؛ به یک جرعه عربده کرد. محمد دریانوش بود و به یک جام ، عقل و سکون از دست نداد...

ولوله ای در جمعیت می افتد. شمس از پاسخ مولانا خشنود میشود و لبخند رضایت بر لب می آورد. سپس مولانا و شمس در روی یکدیگر خیره میشوند و به یکدیگر می نگرند ؛ گویی چندین سال است با هم آشنا هستند... )) (دیالوگ ها از کتاب "پله پله تا ملاقات خدا" ، دکتر عبدالحسین زرین کوب ، ص 106)

   حالا تصور کنید این صحنه را با موسیقی حسین علیزاده یا فرهاد فخرالدینی و صدای شهرام ناظری یا شجریان ها. و تصور کنید بازی فرامرز قریبیان یا رضا کیانیان یا علی نصیریان را در نقش شمس و امین تارخ یا حسین یاری را در نقش مولانا. 

   چه رستاخیزی شود !