عاشقان زمان بعد
اُندین شاهکار کریستین پتزولد آلمانی شعری با زبان سینما در ستایش عشق و عاشق پیشگی است. پتزولد با مطالعه جهانشمول یک نیاز غریزی، دوست داشتن و دوست داشته شدن، اثری خلق کرده تماما انسانی و اخلاقی. در کارنامه این فیلم ساز فیلمهای «ترانزیت»، «باربارا»، «ققنوس» و... را می بینیم که به نظرم «اُندین» برآیند همه حرفی است که یک مولف از دستاوردهای خود در سینما می تواند بزند. سینمایی که پتزولد به مخاطب هدیه می کند، سینمایی است که انسانها آرزوی وجودی آن را دارند.
یک صدم
نکته بسیار مهم در این فیلم بازی پائولا بیر در نقش «اُندین» است. بازی در این نقش نیاز به ریزه کاریهایی دارد که پتزولد با توجه به تجربه پیشین همکاری خودش با این دو زوج که یک طرف آن فرانز روگووسکی است به چنین انتخابی دست پیدا کرده یا از ابتدا فیلمنامه بر پایه وجودی آن دو نوشته شده. بیر در این فیلم نقش عاشق پیشهای را بازی می کند که نیاز به معشوق بودن در آن به مراتب بیشتر است. در سکانس ابتدایی می بینیم که او روبه روی مردی نشسته و می گوید: تو باید عاشق من باشی. این نیاز در مردان و زنان به صورت مساوی تقسیم شده است اما شکل زنانهی آن از نظر زیبایی شناسی به مراتب حس مورد نظر را بیشتر و بهتر انتقال می دهد. از سویی دیگر می بینیم که فیلمنامه قصه را به گونهای پیش می برد که گویی آن دو از سیاره دیگری و زمان دیگری آمدهاند. پلانی را به یاد آورید که فرانز روگووسکی دستش را بر روی درب قطار می گذارد با معشوقش خداحافظی می کند و تا جایی که می تواند دنبال آن می دود. از سویی دیگر روایت افسانه گونهی این داستان چنین اجازهای را به ما می دهد که این عشق را باور نکنیم. عدم باور این پدیده از سوی تماشاگر نتیجه درخشانی در پی دارد. هنگامی که اُندین معشوق پیشین خود را به جرم خیانت در استخر منزلش به قتل می رساند ما هیچ منطق روایی در قصه و سینمای پتزولد نمی بینیم و این بی منطقی عین منطق در یک روایت افسانهای است. این قتل بهانهای برای جاودانه شدن یک پری دریایی است. فیلم ساز خود می داند قصهای که تعریف می کند احتمال آن که مابه ازای بیرونی داشته باشد یک صدم است اما سینمایش را به گونهای می چیند که صد درصد بینندگان نسبت به آن سمپاتی پیدا کنند.
اعمال احساسات
«اُندین» اثری نحیب است. قصهای نجیب دارد و سینمایی به نجابت کوروساوا. سینمایی که موسیقی می فهمد. رنگ بندی در این فیلم جذابیت روایی قصه را دو چندان کرده و علاوه بر همه آن المانها نوع فیلم برداری و سبک دوربین گذاریها، اشاره به هنگامی که «اُندین دست توی دست معشوق جدید دارد و از معشوق پیشین خود عبور می کند و سر بر می گرداند و او را می بیند، تا پلانی که او در استخر معشوقه مورد نظر را به قتل می رساند، حاصل یک شناخت بصری از اتفاقی است که رنگ سینما به خود گرفته. فیلم ساز با زبان سینما شعری آلمانی در وصف معشوقی خیالی و نه مجازی سروده است که حاصل آن اعمال احساسات بر بازیگران می شود. درک بالای فیلم ساز از روان منعطف آدمی در برابر نیازهای غریزی، به غیر از جنسی، باعث می شود مخاطب به گونه ای مور مور شود که همه چیز را فراموش کند. سینما کامل ترین رسانه برای انتقال احساسات و سرودن یک شعر است. چکامه با زبان ادبیات به تنهایی می تواند خیالی باشد که جنبه بصری و موسیقیایی پیدا نمی کند و سینما این امکان را به سراینده میدهد که همه آنچه در ذهن خود می پروراند را بیان کند. به عنوان مثال در سینمای آنجلوپلوس برداشت بلند نقش استعاره را بازی می کند. اما دو تفاوت عمده در چنین استفاده هایی دیده می شود. اول آنکه برداشت بلند به تنهایی سینما نمی سازد و تنها استعاره قصه را افزایش می دهد، دوم باید در نظر داشت بهترین راه برای اعمال احساسات با زبان سینما حرکت به سوی چهره است. تکنیکی که کریستوفر نولان به خوبی از آن استفاده می کند اما نه برای سرودن بلکه برای تزئین کردن فرم خود. تماشای این فیلم می تواند به تربیت احساساتی منجر شود که تنها تجربه شخصی می تواند آن را به وجود آورد و اساسا کار سینما در انتقال تجربه است.
نویسنده: علی رفیعی وردنجانی