جستجو در سایت

1400/06/26 00:00

مینیمال پر شکوه

مینیمال پر شکوه

  

باد باتیکر را می‌توان از قدرنادیده‌ترین کارگردانان وسترن تاریخ سینما بدانیم که امروز نامش زیر نام‌های بزرگی چون: جان فورد، هوارد هاکس، سرجیئو لئونه و آنتونی مان به فراموشی سپرده شده است. باتیکر که به وسترن‌های کوچک یا درجه ب شهرت داشت، با هزینه کم و به مینیمال‌ترین شکل ممکن مخاطب را به همان حسی می‌رساند که در پر شکوه‌ترین و پرخرج‌ترین وسترن‌های سینما شاهدش بودیم. فیلم «هفت مرد از حالا» محصول 1956 یکی از برترین آثار او به شمار می‌رود که تکامل فرم این فیلم ساز درجه یک را به رخ می‌کشد. ارزش‌های زیبای شناسانه فیلم چنان است که آندره بازن زمانی در موردش گفته بود که  این فیلم از برترین وسترن‌های است که دیده است و اگر صراحتا نمی‌گوید برترین، تنها بخاطر وجود دو فیلم «جویندگان» از جان فورد و «مهمیز برهنه» از آنتونی مان است. «هفت مرد از حالا» در مورد  مردی به نام بن استراید است که پس از حمله گروهی از تبهکاران به شهر و کشته شدن همسرش به دست آن‌ها تصمیم به انتقام می‌گیرید. در ادامه به تحلیل این فیلم مهم و درخشان از یکی از کاربلدترین کارگردان‌های وسترن سینما می‌پردازیم.

فیلم با نمایی از یک شب بارانی شروع می‌شود. مردی وارد قاب می‌شود (راندولف اسکات) که ابتدا اورشولدر او را می‌بینیم. دوربین با یک پن آرام به سمت چپ، او را نشان می‌دهد که به طرف غاری حرکت می‌کند. درون غار دو مرد هستند که یکی از آن‌ها با ورود او شاکی می‌شود و دیگری که عاقل‌تر بنظر می‌رسد، برای آرام کردم رفیقش می‌گوید که او فقط برای فرار از باران به این‌جا آمده است و سپس با تایید شدن حرفش توسط شخصیت اول فیلم «بن استراید» که البته  تا آن لحظه هنوز نام و  چیزی از اون نمی‌دانیم، اجازه ورود را به او می‌دهد.  فضای بارانی و اکت بازیگران که حسی نامطئن را می‌سازد، با دیالوگ‌هایی که در ادامه رد و بدل می‌شود تشدید شده تا در در این اوپنینگ درخشان شخصیت به درستی ساخته شود. ابتدا که استراید به جمع دونفره اضافه می‌شود همه را در یک لانگ شات می‌بینیم  و سپس با چهار کات به نمای ثابتی از مدیوم شات می‌رسیم که این کات‌ها در جهت نزدیک شدن و حس التهابی که در این صحنه است کمک شایانی می‌کند.  دو مرد سعی می‌کنند با سوال کردن از بیگانه‌ای که به جمع‌شان اضافه شده از او اطلاعاتی بگیرند. نقطه اساسی در این گفتگو جایی است که همان مردی که عاقل‌تر و جدی‌تر به نظر می‌رسید به استراید می‌گوید من شما را می‌شناسم؟ استراید کمی‌ مکث می‌کند و با نگاهی به آن دو می‌گوید تا به حال در سیلور اسپرینگ بودی؟ سپس یک کات به نمای از آن دو مرد که با شنیدن این نام جا می‌خورند را می‌بینیم  که  سعی  می‌کنند این جا خوردگی را پنهان کنند. در ادامه از کشتاری که در این شهر اتفاق افتاده می‌فهمیم و اشاره استراید به این که از آن‌جا آماده است. مرد مضطرب‌‌تر که در ابتدا با آمدن استرید به غار ناراحت شده بود سریع و با لحنی که نشان از استرس و ترس دارد به دوستش کلینت می‌گوید که باران درحال بند آمدن است و بهتر است راه بیافتند. این حرف با واکنش تند و جدی استراید مواجه می‌شود، که می‌گوید چه عجله‌ای است؟ شهری این اطراف نیست. کار تمام است، باتیکر به زیبایی هرچه تمام‌تر موقعیت التهابی و نامطمئن فیلم را به اوج خود می‌رساند و حالا ما منتظر یک کنش جدی در این جمع سه نفره هستیم. دقیقا بعد از این صحبت، کلینت که حالا نامش فاش شده به طرف قهوه‌ی روی آتش می‌رود و بار دیگر و البته برای آخرین بار لانگ شاتی را می‌بینیم که این سه مرد در یک قاب هستند. این لانگ شات  دلالتی به دور شدن شخصیت‌ها ازهم و نزدیکی و صمیمیتی که شکل نمی‌گیرد  دارد. کلینت آخرین سوال زندگی و اشتباهش را می‌کند و در مورد کشتار و اینکه آیا توانسته‌اند کسی را از آن‌ کشتار دستگیر کنند می‌پرسد. استراید در جواب می گوید دوتا از آن‌ها. انتخاب قاب‌ها در صحنه و تدوین اورت ساترلند در فیلم درخشان است به عنوان مثال در همین صحنه  پس از لانگ شات و درحالی که کلینت این سوال را می پرسد، تنها مدیوم شات خودش را داریم و دیگر از رفیقش خبری نیست درواقع همانطور که از همان لحظه ورود استراید فهمیدیم، کلینت فرد عاقل‌تر و کنش مندتر است و باتیکر به درستی  او را مورد توجه بیشتر قرار می‌دهد. همچنین دقتی که پس از سوال کلینت در انتخاب نماها وجود دارد‌هم مورد توجه قرار می‌گیرد؛  یک مکث و آخرین نما از دو مرد مجرم، سپس مدیوم شات استرید که در جواب به پرسش کلینت  می‌گوید «دو نفر از آن‌ها» و بعد یک کات به کلینت که تفگ را می‌کشد و یک کات به نمای خارجی از دو اسبی که برای کلینت و رفیقش است رامی‌بینیم. تصویر با رم کردن اسب‌ها از صدای گلوله به سیاهی می‌رود تا وارد سکانس بعدی شویم. این افتتاحیه جذاب  با چنین ظرافتی در کارگردانی تنها در سه دقیقه به نمایش در می‌آید؛ هم از کشتاری که در یک شهر اتفاق افتاده باخبر می‌شویم، و شاهد کشته شدن دو نفر از مسببین آن هستیم و هم شخصیت استراید برایمان ساخته می‌شود. استراید با بازی درخشان راندولف اسکات که در کنار جان وین می‌توان او را شمایلی تمام و کمال از یک بازیگر وسترن دانست با جدیت و صورت سنگی بی روح خود همچون سایه‌ای از مرگ بر سر آن دونفر فرود می‌آید. تضاد رنگی لباس‌های تیره و خیس شده‌ استراید با رنگ لباس دو نفر دیگر و همچنین نگاه‌ها و شیوه نشستنش که گویی در حالت آماده باش است و به هیچ وجه یک لم دادگی حاصل از خسته‌گی راه نیست، با طرز صحبت پر قدرتش در مقابل حریفان که از نظر تعداد بر او برتری دارند نشان از حرفه‌ای گری و قدرت او دارد. این همان چیزی است که در فرد گرایی آثار باتیکر می‌بینیم که در شخصیت اسکات به زیبایی نمود پیدا کرده است. باتیکر با این افتتاحیه و این تعلیق که استراید دقیقا چرا به دنبال این افراد است ما را به سکانس بعدی می‌برد. 

در ادامه استراید را می‌بینیم که با دو اسبی که از کشتار ابتدایی به دست آورده در دشت‌ها حرکت می‌کند و باتیکر گذر زمان و طی کردن مسیر او را با چند دیزالو نشان می‌دهد. استراید متوجه آتشی تازه می‌شود که نشان از حضور افرادی در نزدیکی‌اش است و سپس صدایی توجه او را جلب می‌کند، یک مرد و یک زن در حال تلاش برای خارج کردن کالسکه گیر افتاده خود از درون گل هستند، او به طرف آن‌ها می‌رود و با شخصیت آن دو آشنا می‌شویم. زن و شوهری به نام جان گریر (والتر رد) و آنی گریر( گیل راسل) که می‌‌خواهند به جنوب بروند. همچنین در این صحنه است که استراید نیز نام خود را برای اولین بار می‌گوید. رفتار استراید هرچند جدی اما بسیار ملایم‌تر از صحنه افتتاحیه است و برخورد گرم آن زوج نیز این موتیف و اشاره دوتایی را به سبک سکانس قبلی و سرنوشت آن دونفر به طرف یک وضعیت لغزش پذیر که منجر به مرگ شود سوق نمی‌دهد. نکته‌ای که در این معرفی وجود دارد مکث و کمی جا خوردگی استراید پس از دیدن آنی است. بعدتر متوجه شباهتی که این زن به همسر استراید داشته می‌شویم. این دو از استراید می‌خواهند که همراهیشان کنند تا در طول مسیر اگر به مشکلی بخوردند او کنارشان باشد، استراید نیز که با آن‌ها هم مسیر است این پیشنهاد را می‌پذیرد. بعد از مدتی طی کردن مسیر این سه تصمیم به استراحت می‌گیریند و کنار دریاچه ای می‌ایستند.  در اولین توشاتی که از استراید و آنی می‌بینیم زن سعی می‌کند از سختی‌های راهشان بگوید و تشکر کند که استراید آن‌ها را همراهی می‌کند و جوری آن را بیان کند که استراید به همراهی آن‌ها ادامه دهد. در اینجا برای اولین بار است که استراید را در مدیوم کلوزی می‌بینیم که نیمچه خنده‌ای به گوشه‌ای از لبش دارد و خیره به آنی نگاه می‌کند. پس از این گفتگو آنی از استراید دور می‌شود و در چهره‌اش نشانی از نگرانی و ناراحتی دیده می‌شود. این مسئله که آیا رازی در میان است و یا او صرفا از برخورد خشک استراید خوشش نیامده مخاطب را درگیر می‌کند. استراید به دریاچه می‌رود و جان شروع می‌کند  در مورد آنی و سفرشان صحبت می‌کند. همزمان با یک تدوین موازی آنی را می‌بینیم که مشغول در آوردن لباسش است تا به درون دریاچه برود. زمه زمه و صدای خواندن آواز زن به گوش می‌رسد و در میان گفتگو توجه استراید را جلب می‌کند. یک نمای پی او وی که از نقطه نگاه استراید ارا میبینیم که سعی می‌کند زن را ببیند اما موفق نمی‌شود . این صحنه که لحن شاعرانه پیدا می کند در پی ریزی رابطه استراید و آنی تاثیر گذار است .  همچنین میان گفتگوی جان و استراید می‌فهمیم که او در سیلور اسپرینگ بوده و به گفته کسی میخواهد به سمت فلورا ویستا برود. وقتی جان نام سیلور اسپرینگ را می‌گوید به چهره استراید کات می‌خورد و همزمان موسیقی با جا خوردگی او شروع می‌شود و او را همچون مخاطب به فکر فرو می‌برد. آیا این دو نیز مانند آن دو نفر ابتدایی ربطی به ماجرای آن شهر دارند؟ آیا تمام رفتار زن اغواگری گول زننده‌ای برای استراید است؟ در ادامه وقتی به سفر ادامه می‌دهند و از فضای بکر دریاچه دور می‌شوند یک نمای اکستریم لانگ شات-های انگل را مشاهده می‌کنیم. با وارد شدن دو نفر در قاب و تغییر ضرب آهنگ موسیقی متوجه خطری می‌شویم که آن‌ها را تهدید می‌کند. یکی از دو مردی که می‌بینیم می‌گوید آن‌ها به طرف فلورا ویستا می‌روند. در صحنه بعدی مواجه گروهی سواره نظام با استراید و همراهانش را می‌بینیم که از خطر گروهی از سرخ پوست‌ها می‌گویند. پس از آن استراید می‌خواهد راهش را جدا کند و آن زوج را تنها بگذارد که وقتی مصمم بودن جان را می‌بیند دلش نمی‌آید آن‌ها را در صحرایی که هر لحظه ممکن است سرخ پوست‌ها به آن‌ها حمله کنند تنها بگذارد. در تمام این صحنه‌ها و جلو رفتن فیلم، فضای طبیعی بازتری را شاهد هستیم که بی دفاع بودن آن‌ها را در آن فضای خشک و خشن به تصویر می‌کشد. احساس خطر، با خبر حضور سرخ پوست‌ها و آن دو نفری که پیش از آن دیدیم که آن‌ها را تعقیب می‌کنند بیشتر حس می‌شود. در میان راه خانه‌ای تک افتاده در دشت وسیعی دیده می‌شود که استراید به آن‌جا می‌رود تا از امنیتش مطمئن شود. در همین مکان است که آن دو مرد به جمع استراید و همراهانش اضافه می‌شوند و متوجه می‌شویم همدیگر را می‌شناسند. ورود بیل مسترز (لی ماروین) و کلت (دان بری) که مشکوک به متهم بودن و دست داشتن در ماجرای شهر اسپرینگ هستند و استراید حتی اشاره می‌کند که خوشش نمی‌آید بخاطر این موضوع آن‌ها را بکشد نقطه عطف فیلم است که به سمت شناخت بهتر استراید و شکل گیری یک آنتاگونیست مشخص می‌رود. همه آن‌ها قرار است شب را در خانه بمانند و این شروع تنش‌های جدید می‌شود. وقتی جان و آنی درحال پیاده شدن از کالسکه هستند مسترز به کلانتر بودن استراید اشاره می‌کند و این کشف جدید تغییری در صورت این زوج خصوصا جان ایجاد می‌کند. با شروع شب و کشیک دادن استراید در بیرون از خانه صحنه مهمی از گفتگوی مسترز با آنی در در داخل خانه پیش می‌آید. مسترز داستان اینکه استراید دوازده سال کلانتر بوده اما به دلیل رفتارش در آخرین رای گیری انتخاب نشده را تعریف می‌کند همچنین ماجرای حمله کردن سارقانی که پولی را می‌دزدند و زن استراید را می‌کشند. با تعریف کردن این ماجرا دوباره تعجب و جا خوردگی زوج را می‌بینیم خصوصا جان که از زمانی که از کلانتر بودن استراید با خبر می‌شود تاثیرش را کاملا در رفتارش حس می‌کنیم. حالا همان وضعیت کنار دریاچه و کشف این رمز و راز بیشتر می‌شود که چه ارتباطی میان این دونفر با آن شهر وجود دارد هرچند که با جا خوردگی جان از این مسئله که از کشتار بی خبر بوده کمی قضیه پیچیده جلوه می‌کند. صحنه با دیزالوی که از روی جان به استراید ختم می‌شود تغییر می‌کند. آنی پیش استراید می‌آید و آنچه گه از مسترز شنیده را به او می‌گوید و به استراید می‌گوید اگر میخواهد در موردش حرف بزند تا خالی شود. استراید ابتدا با غرورش او را رد می‌کند اما پس از آن، ماجرا را به آنی می گوید که همسرش بخاطر پیدا نکردن شغل و رد کردن دستیار کلانتر جدید شدن توسط او بوده که مجبور به کار می‌شود و سر همان کار بوده که کشته شده. درواقع استراید که خود را مسبب مرگ همسرش می‌داند تنها کاری که می‌تواند بکند انتقام گرفتن از کسانی است که او را به قتل رسانده‌اند. درست بعد از این گفت و گو مسترز می‌آید و به استراید می‌گوید که چون شک نداشته که او برای انتقام همسرش به دنبال سارقین است پس او نیز که به دنبال پول است با استراید همراه می‌شود تا وقتی استراید به آن‌ها برسد او پول را برای خود بردارد. در این صحنه مسترز عملا خود را به عنوان آنتاگونیستی که قرار است مشکل ساز شود عیان می‌کند ضمن اینکه می‌فهمیم اون قبلا توسط استراید دستگیر شده و به زندان فرستاده شده پس این تنش  و حس انتقام در او را هم تقویت می‌کند. علاقه او به آنی و به دست آوردنش مشکل دیگری است که مسترز به وجود می‌آورد که در شب بعدی در کالسکه به اوج می‌رسد اما پیش از آن، دو رویاروی با سرخ پوستان را می‌بینیم که اولی آن‌ها با باج دادن یک اسب توسط استراید دفع می‌شود و به خوبی می‌گذرد و دومی آن در صحرای وسیعی‌ است که مورد حمله سرخ پوستان قرار می‌گیرند و استراید به همراه مسترز آن‌ها را نابود می‌کنند فضای خشن و محیط  باز، نا امنی را به درستی شکل می‌دهد. پس از آن دوباره محیطی خوش آب رنگی داریم که آنی درحال شستن و پهن کردن لباس است و استراید به کمکش می‌رود. گویا قرار است هر بار این که این دو گفتگویی داشته باشند محیط جذاب‌تر باشد! مهمترین مسئله در این گفتگو این است که آنی به استراید می‌گوید تو نباید خودت را در مرگ همسرت مقصر بدانی و استراید می‌گوید یک مرد باید بتواند از همسرش دفاع کند. آنی شوهر خودش را مثال می‌زند که مثل دیگران قوی و شجاع نیست و به استراید می‌گوید فکر می‌کنی چون شوهر من اینگونه نیست پس باعث میشود کمتر دوستش داشته باشم؟ که این سوال با جواب محکم استراید که بله خانوم است پاسخ داده می‌شود. آنی چهره‌اش تغییر می‌کند. اما برخلاف گفتگوی اول کنار دریاچه این بار مسترز را می‌بینیم که با حسادت به آن‌ها نگاه می‌کند و جمله‌ای هم به تمسخر در مورد استراید می‌گوید. در اینجا آنی سوژه‌ای محوری فیلم می‌شود که مورد توجه دو مرد دیگر به غیر از شوهرش است. اما یکی مانند استراید محترم و عملگرا است و با کمک کردن جلو می‌رود و نیت بدی‌هم ندارد و دیگری چرب زبان و هوس باز است. خوبی مسترز آن است که عملا آینه‌ای می‌شود که ضعف‌های دیگر شخصیت‌ها را عیان می‌کند به عنوان مثال مسئله علاقه‌اش به آنی باعث گفتگوی مهمی می‌شد که به آن اشاره کردم. در همان شب که اتفاقا شبی بارانی است و این بارانی بودنش موتیف و نشانه‌ای از یک وضعیت بد را به رخ می‌کشد، وضعیت درون کالسکه به کشف رازهایی ختم می‌شود. این گفتگو جایی است که متوجه می‌شویم استراید‌ نیز آن بی گناه و آن معصومی که فکر می‌کنیم نبوده. ماجرای عشق استراید به یک زن شوهر دارد که بی شباهت به آنی نبوده همان چیزی است که علت جا خوردگی استراید در دیدار اول را معلوم می‌کند. هرچند که مسترز نامی از مردی که این کار را کرده نمی آورد اما با نگاه کردن به استراید و تلاش استراید برای ساکت نگه داشتن او همه چیز عیان می‌شود . باتیکر با کات زدن‌های سریع به مدیوم کلوز و نمایش اکت و حس دو بازیگران صحنه را به درستی بنا می‌کند. همچنین زوایه دوربین در مقابل مسترز که در موقعیت برنده قرار دارد لوانگل است و در مقابل استراید های انگل، تا این حس برتری از اطلاعاتی که می‌دهد بیشتر عیان شود. در همین صحنه ترس و منفعل بودن جان را می‌بینیم که در مقابل تمام لحن تمسخر آمیز  و جملاتی که مسترز به همسرش می‌گوید هیچ واکنشی نشان نمی‌دهد و آنی که انتظار رفتار شجاعانه‌‌تری از همسرش دارد با نیم نگاه‌هایش نا امید می‌شود. این استراید است که اجازه نمی‌دهد مسترز بیش از این ادامه دهد تا وضعیت متشنج شود و کاری می‌کند تا او از کالسکه خارج شود و به دنبالش می‌رود که حاصل آن درگیری او با مسترز است چیزی که باعث می‌شود راهشان را ازهم جدا ‌کنند. بعد از آن و در صحنه‌ای که استراید به زیر کالسکه می‌رود تا بخوابد متوجه نیمچه علاقه‌ای از آنی نسبت به استراید می‌شویم تا حرف استراید در مورد مردان قدرتمند به آنی ثابت شود. باتیکر درام را به درستی با المان‌های وسترنیک خود شکل می‌دهد و دوئل را نه صرفا در یک وضعیت فیزیکی بلکه در یک موقعیت روانی و تنش آمیز به اوج خود می‌رساند. پروتاگونیست باتیکر به هیچ وجه تک بعدی و اسطوره‌ای نیست او همچون آنتاگونیست‌ش دارای ضعف‌ها و قدرت‌هایی است که این ویژگی‌ها انسانی‌تراش می‌کند. از طرفی آنی نیز دچار تغییر می‌شود و کم کم به این باور می‌رسد که باید با خودش صادق باشد و قبول کند که او نیز در مقابل مردان قدرتمند ضعف‌هایی دارد. هرچند پرداخت جان آنچنان خوب از آب در نیامده و با اضافه شدن مسترز نیز به کلی از تاثیرش کاسته می‌شود، گویی که منفعل بودنش در نقش‌هم رسوخ کرده باشد! اما با وجود جای کار بیشتر برای شخصیت جان و حتی کلت که حضور کم تاثیری دارد دو قطب پروتاگونیست و آنتاگونیست با بازی‌های درخشان اسکات و ماروین و همچنین شخصیت محوری زن در فیلم باعث شده این کم کاری‌ها ناچیز به نظر برسند.

‌با جدا شدن مسترز او دیگر متکی به استراید نیست و مستقیما سراغ گزینه احتمالی سرقت سیلور اسپرینگ،  تهبکاری به نام پیت بودین (جان لارچ)  می‌رود. مسترز که سعی دارد با آن لحن و چرب زبانی‌اش از بودین و افرادش حرف بکشد ماجرای کشته شدن زن استراید را می‌گوید و در یک قاب بودین و افرادش که دستشان به خون اون آلوده هستند را می‌بینیم که جا خورده‌اند. بودین که به خوبی می‌داند استراید مرد میدان است و بسیار حرفه‌ای سعی می‌کند با یاداوری اینکه مسترز دوبار توسط استراید دستگیر شده او را به جون استراید بیاندازد که مسئله مهم‌تر و غافلگیری اساسی فیلم رو می‌شود و آن این مسئله است که بودین می‌گوید قرار است شخصی به جان گریر پول‌ها را پیش ما بیاورد. جا خوردگی مسترز را با چهار کات از مدیوم لانگ شات به مدیوم کلوز می‌بینیم و دیزالوی که از چهره او به صحنه بعدی می‌رود. درواقع حالا آنچه که از ابتدا در مورد زوج گریر ذهنمان را درگیر کرده بود فاش می‌شود. در صحنه بعدی علاقه آنی و استراید با نگرانی آنی برای او از اینکه می‌خواهد به تنهایی به جنگ تبهکاران برود بیشتر عیان می‌شود و در یک خداحافظی صمیمی و محترمانه ، از اورشولدر آنی استراید را می‌بینیم که به طرف دوئل نهایی می‌رود. صحنه نبردهم همانند صحنه‌های بازی که پیش از این دیدیم محیطی شکننده برای استراید است. اعضای بودین برای کشتن او آمده‌اند و درحالی که نمی‌توانند حریف او شوند اما او را زخمی می‌کنند. حالا مسئله فردگرایی باتیکر بیشتر عیان می‌شود و شخصیت استراید با وجود تمام ضعف‌های جسمانی از هیچ چیز برای رسیدن به هدف کم نمی‌گذارد. در صحنه‌ای جان و آنی بالای سر استراید هستند جان همه چیز را به آنی می‌گوید و استراید که بهوش آمده حرف‌هایش را می‌شنود و از او می‌خواهد صندوق را پایین بیاندازد. او حرف جان در مورد اینکه از مسئله بی‌خبر بوده را می‌پذیرد و سپس از هم جدا می‌شوند. مهم‌ترین لحظه تغییر جان در این بخشش استراید که باعث می‌شود به شهر برود و به بودین در مورد استراید بگوید او پس از آن درحالی که سعی می‌کند پیش کلانتر برود تا مسئله را بگوید از پشت سر توسط بودین تیر می‌خورد. مرگ پر افتخار او و شجاعتی که همسرش برای اولین بار در او می‌بیند احترامی است که باتیکر برای شخصیت جان قائل می شود هرچند این تغییر آنچنان باور پذیر نیست و جان به صورت اغراق آمیزی در وضعیت صفر و صدی شجاع یا ترسو است. پس از آن بودین، کلت و مسترز به صحنه نبرد می‌روند که مسترز کلت و بودین را می‌کشد تا به تنهایی صاحب طلاها شود. صحنه نبرد جالب است و با اینکه بی رحمی مسترز را دیدیم اما او ناجوان مردانه به سراغ استراید نمی‌رود و اشاره می‌کند که اگر او را در این وضعیت ناجوانمردانه می‌کشته از خرج کردن طلاها لذت نمیبرد. این دقیقا همان ضعف‌ها و قوت‌هایی است که در شخصیت‌های باتیکر وجود دارد همین کار مسترز باعث می‌شود تا کمی از آن منفور بودنش دور شود و در یک دوئل جوانمردانه مرگ آبرو مندتری نسبت به پیروزی ناجوانمردانه داشته باشد. در صحنه پایانی نیز وداعی میان آنی و استراید صورت می‌گیرد که با عوض شدن تصمیم آنی ماندن او در شهر باتیکر از یک شکل گیری رابطه جدی‌تر آگاه می‌کند.

مسئله انتقام استراید برعکس فیلم جویندگان جان فورد قرار نیست ما را به طرف یک تطیهر درونی و مواجهه عمیق انسانی ببرد در اینجا آرامش با ریختن خون و نه بخشش ایتان ادورادز گونه صورت می‌گیرد. ضعف‌ها و قدرت‌های پرسوناژ‌ها همچون قطعات پازلی از ابتدای فیلم ذره ذره با اطلاعاتی که می‌دهد بنا می‌شود و ما را از ابعاد مختلف شخضیت‌ها آگاه می‌کند. همانطور که استراید از دنیا زخم خورده و همسرش را از دست داده مسترز نیز از او زخم خورده است. مسئله آنی که در بخش میانی محوریت اصلی می‌شود نه فقط باعث لو رفتن رازهای استراید و ارتباط مسترز با آن می‌شود، بلکه مرز قهرمان و ضد قهرمان فیلم را مشخص می‌کند. بودین نیز قرار نیست در مرکزیت شخصیت منفی قرار بگیرد خصوصا در برخورد پر قدرتی که مسترز با شمایل مست و جا خورده‌ی بودین دارد و او نیز در جهت قدرت بخشیدن به مسترز برای دوئل نهایی به کار گرفته می‌شود. رابطه و علاقه‌‌ی استراید و آنی در تمام طول مدت فیلم محترمانه جلو می‌رود و جان نیز جایزه شجاعتش را با مرگ پر افتخارش می‌گیرد تا آنی نیز با افتخار به این شجاعت، او را در آغوش بکشد. پایان فیلم امید‌های تازه‌ای برای تغییر شخصیت‌ها را نشان می‌دهد. استراید با کنار گذاشتن غرورش شغل کمک کلانتری را می‌پذیرد و جایزه آن، تغییر نظر آنی و ماندن بیشتر در شهر است.


فیلم های مرتبط

افراد مرتبط