مهرجویی چرا این فیلم را ساخت؟ یا مهرجویی که بود؟
لامینور مهرجویی فیلمی ترحم برانگیز از یک فیلمساز دغدغهمند است. فیلمنامه حال و هوای مهرجویی دارد، به چالش کشیدن طبقات اجتماعی، خانواده، تضاد بین اندیشه و سنت، جهل و فاشیسم و... برآیند همه این گزارهها می شود آن که، فیلمساز ادای خودش را در می آورد. باید اعتراف کرد که اکران نشدن فیلم به مراتب پوئن مثبتی نسبت به پخش این چنین آن بود. فیلمی که حتی به درستی ادای فیلمسازش را در «سنتوری» در نمی آورد؛ چرا باید فیلمی از داریوش مهرجویی باشد؟!!
*موسیقی
اشاره داستان به مخالفتهای جاهلانه پدر در برابر فرزند به درستی انتخاب شده است اما ابدا فیلم نمی تواند جهالت پدرانه را نشان دهد. سیامک انصاری در نقش پدر و پردیس احمدیه در نقش فرزند دختری که علاقه مند به هنر و موسیقی است نابخشودنیترین انتخاب بازیگری است که برای این فیلمنامه می توان انجام داد. نه سیامک انصاری جاذبه لازم برای چنین پدری بودن را دارد و نه پردیس احمدیه از پس این نقش بر آمده و من بعد از تماشای چند پلان از فیلم دلم شروع به سوختن برای فیلمسازش کرد چون وارد بازی سینمایی شده که هیچ تعلقی به آن نداشته است. موسیقی به عنوان زمینه فیلم هیچ نسبتی با اثر برقرار نمی کند. کریستف رضایی کجای این موسیقی قرار دارد؟ به سکانس پایانی فیلم دقت کنیم. پردیس احمدیه مغموم از به نتیجه نرسیدن مهمانی که برای پدر بزرگش ترتیب داده بود گیتارش را بر می دارد و از خانه بیرون می زند؛ کنار خیابان شروع به نواختن می کند تا آنکه همه افراد گروه دور هم جمع می شوند و مردم نیز با شوق آنها را نظاره می کنند. چه ایهامی برای تداعی کردن کل فیلم در این سکانس وجود دارد؟ این سکانس دقیقا چرا باید به عنوان پایان بندی انتخاب شود؟ مثلا چرا آنجا که پسر بچه در حال آموزش دادن به احمدیه است پایان بندی فیلم نباشد؟ این فیلم از موسیقی به عنوان یک ابزار کنشمند برای پیش برد اهداف اقتصادی خود استفاده کرده است همین و تمام. واقعا حیف که فیلم سازی مانند ایستوود در 90 سالگی «گریه کن ماچو» را می سازد و بازی می کند اما فیلم ساز ما این چنین با انباشت تجربهاش در سینما برخورد کرده.
*عوام
اگر به عنوان یک بیننده تا به حال هیچ فیلمی از مهرجویی ندیدهاید این فیلم می تواند شروع خوبی برای فیلمسازش باشد در غیر این صورت مانند من باید اعتراف کنید که بازنده عوام فریبی حواشی اکران نوروزی و عید فطر شدید. به شخصه دوست داشتم فیلم جدید مهرجویی را ببینم چرا که به نظرم بخش بزرگی از سینمای اجتماعی و نه اندیشه ورزانه را به دوش می کشد. به شخصه با این هدف چنین یادداشتی را شروع کردم که فیلم را مورد نقد قرار دهم اما پس از نوشتن چند خط متوجه شدم که فیلم نمی تواند از فیلمسازش جدا باشد و چه بهتر آنکه بگوییم مهرجویی که بود تا این که در این فیلم چه کرده؟ لامینور خوانش عوامانهای از یک بحران اجتماعی است که نیاز صد در صد جامعه امروز ایران در سینما است. خوانشی که با ترحم آن را عوامانه می خوانم قطعا مسئلهای است که باید در جامعه مطرح شود. پدری که می خواهد فرزندش را بازاری تربیت کند و تضاد پدر و فرزند در تعریف از موضوعاتی مانند: دوستی، هنر، زندگی و... متفاوت است جذاب ترین سوژه در سینمای ایران است اما همانطوری که قبلا به آن اشاره کردم فیلمنامه به مراتب از فیلم قوی تر است. اگر جوک گوی خوبی نباشیم خندهدارترین جوک هم نمی تواند بر لبان مخاطب / تماشاگر لبخند آفریند.
*زیستن
«زیستن» عنوان فیلمی درخشان از آکیرا کوروساوا است. فیلمی که به غایت اندیشه ورزانه و اجتماعی ساخته شده است. فیلم ساز شهیر ژاپنی که تا آخرین روزهای عمرش فیلم خوب می ساخت و به نظر من یک فیلم بد هم در کارنامهاش ندارد. تفاوت فیلمسازی و فیلمساز در کشور ما با سایر کشورها چیست که تا این حد سینوسی حرکت می کند؟ مسئله اصلی این ویژگی را افت و خیزهای فراوان فرهنگی در کشورمان می دانم. به نظرم فرهنگ مهمترین عامل سرنوشت ساز اجتماع است. فرهنگ ایران همواره دستخوش تغییر و تعدیل است. فرهنگی که ما به آن می بالیم در واقعیت هیچ چیزی از آن باقی نمانده و همه چیز تحریف شده. به همین دلیل است که فیلم سازی مانند مهرجویی هیچ ردی از فرهنگش باقی نمی گذارد. فیلمسازی که به درستی سر فلان مسئول داد می زند که تو چه می دانی که من را قضاوت می کنی، اکنون در دام زوال اندیشه و رسانه افتاده است. سینمای «لامینور» سینمای اندیشه ورزی نیست بلکه سینمایی است که راه اندیشه ورزی را دست و پا شکسته طی می کند و می خواهد فرهنگی را نقد کند که درواقع هیچ نشانهای از آن باقی نمانده است.
نویسنده: علی رفیعی وردنجانی