حسابی سرگرم میشوید

ترجمه اختصاصی سلام سینما
در هالیوود چیزهایی هستند که بیشتر از یک داستان هالیوودی مورد پسند واقع میشوند، پس "ریکاردوس بودن" نباید چیزی کم و کسر داشته باشد. این فیلم داستان وقایع هفته پرمشغلۀ ساخت سیتکام معروف دهه 1950، من لوسی را دوست دارم، و زندگی شخصی و حرفهای زوج ستارهاش، لوسیل بال و دزی آرناز را روایت میکند و در این میان آرون سورکین نیز به اندازه دو سوژه فیلم خودنمایی کرده است. با اینکه فیلم از جذابیت بالایی برخوردار بوده اما به نظر میرسد در آن تحسین جذابیت فیزیکی و استعداد کمدی غول پیشگام تلویزیون آمریکا (لوسیل بال) نسبت به انتخاب وی از طرف سورکین به عنوان باهوشترین فرد صحنه، در اولویت دوم قرار گرفته است.
البته نمیخواهم تفسیری ناروا داشته باشم. بال یقیناً هنرمندی باهوش و خلاق بود که هم شخصیتی مقاومتناپذیر داشت و هم در صنعتی که تا دههها در آن جایی نداشت، مسیر قدرتمندی برای خود ایجاد کرد. آرناز هم رهبر یک گروه موسیقی و مهاجری اهل کوبا بود که مدتها توسط هالیوود به حاشیه کشانده شده بود و هوشش در کسب و کار به اندازۀ کاریزمایش روی صحنه در نقش ریکی ریکاردو، بخش مهمی از موفقیت سیتکام به شمار میرفت.
اثر انگشت نویسنده و کارگردان فیلم، آرون سورکین، همه جا دیده میشود؛ از کاربرد تکنیک راه رفتن و حرف زدن گرفته تا حمله به هرکسی که قدرت یا نفوذ دارد و یادآوری نابرابری جنسیتی اواسط قرن. او باید در تمام فیلمهایش تحت هر شرایطی باهوشترین فرد صحنه باشد و اینجا هم این عادتش را ترک نکرده است؛ بنابراین احتمالاً مخاطبان فیلم در نهایت بیشتر به طرفداران سورکین تبدیل شوند تا طرفداران لوسی. ریکاردوس بودن، محصولی از آمازون استودیوز، در تاریخ 10دسامبر در سینماها و 21 دسامبر به صورت جهانی منتشر شد.
در این فیلم شخصیتپردازی عمیق به شباهت فیزیکی و تقلید ترجیح داده شده و نمیتوان از بازی نیکول کیدمن و خاویر باردم در نقش محبوبترین زوج عصر طلایی تلویزیون ایرادی گرفت و جی. کی. سیمونز و نینا آریاندا هم در نقش ویلیام فرالی و ویویان ونس که در سیتکام نقش همسایه این دو، فرد و اتل مرتز را بازی میکردند، از این قاعده مستثنی نیستند. این چهار نفر واقعاً خوش درخشیدند و در این راه تونی هیل، عالیه شوکت و جیک لیسی نیز همراهیشان کردند.
اما شوخیهای تند و تیز سورکین و تعریف و تمجید از خودش و همچنین بیشور و شوق بودن فیلم جزء کلکهای آشنای او محسوب میشوند. در اینجا نسبت به آثار دیگر سورکین مثل دادگاه شیکاگو 7 یا اثر اقتباسی او از کشتن مرغ مقلد انرژی کمتری گذاشته شده و همین، کار را برای پذیرش خودنمایی او آسانتر میکند. به نظر میرسد سورکین این فیلم را بیشتر به نفع خودش ساخته باشد تا به نفع چیزهایی که به طور طبیعی در آن وجود دارند و همین کار، بار عاطفی اثر را کم کرده است.
شاید امروزه با وجود این حجم از کابل و مخاطبان آنلاین این موضوع تصورکردنی نباشد اما یک بار سیتکام من لوسی را دوست دارم در یک هفته 60 میلیون بیننده به خود جذب کرد و دلیلش هم شایعهای بود که والتر وینچل در پایان یکی از برنامههای رادیوییاش درمورد ارتباط بال با حزب کمونیست مطرح کرد. وقتی ستارهها، نویسندگان و تهیهکنندگان سیتکام برای خواندن روزنامه میزگرد صبح دوشنبهشان گرد هم میآیند، از اینکه هیچ روزنامهای این مطلب را ذکر نکرده نفس راحتی میکشند اما شایعه دیگری از لاسزدن دزی با زنهای دیگر پخش میشود که این حال لوسی را حتی بیشتر میگیرد.
صحنه، قلمرو اصلی سورکین است و ترکیب چشمگیری که بین استعداد و خلاقیت جلوی دوربین و همچنین روابط خاص پشت صحنه، مثل شوخیهای ونس و فرالی وجود دارد را به خوبی به تصویر کشیده است.
آریاندا غرور شکستهشده و رنجش ونس نسبت به مسخره شدن اتل بخاطر شلخه بودنش را به خوبی نشان میدهد و تلاشهایش برای بالا بردن سطح کاراکترش از یک زن خانهدار ساده که با یک مرد غرغروی چندین سال بزرگترش از خودش ازدواج کرده، کاملاً واضح است. اما بنظر میرسد به این داستان فرعی زیاد پرداخته نشده و زیر پا له شده است. سورکین با تأکید بر غرور لوسی تمام تلاشش را کرده که او جذابترین زن داستان جلوه کند اما بعد بیخیالش میشود چرا که ویویان نارضایتی دارد که حلنشده باقی مانده و هنوز به آن پرداخته نشده است.
جالبترین بخش فیلم آنجاست که لوسی و دزی مشغول تکذیب و دور کردن نام کمونیست از خود بوده و در عین حال درگیر تنشهای زناشویی و عواقب افشای حاملگی لوسی بودند. (سورکین اعتراف کرده که خط زمانی این بحرانهای نزدیک به هم را برای ایجاد تأثیر دراماتیک دستکاری کرده است.) هشدار مدیران سیبیاس و اسپانسر سیتکام، فیلیپ موریس، به لوسی برای حضورش در برنامه به عنوان زنی حامله که با یک مهاجر لاتین هم ازدواج کرده، نشان از آداب و رسوم سختگیرانه آن زمان دارد.
سورکین کمی هم تهمایه مستند به فیلم بخشیده است؛ به این صورت که تیم خلاق من لوسی را دوست دارم یعنی نویسنده آن جس اوپنهایمر (هیل) و دستیارانش مادلین پوگ (شوکت) و باب کارول جونیور (لیسی) را به آینده نیز وارد کرده و نقش دوران پیریشان را به ترتیب جان روبینشتاین، لیندا لوین و رونی کاکس بازی میکنند. این سه بازیگر گاهی وسط فیلم سر و کلهشان پیدا میشود و درباره احساس و نظرشان نسبت به آن هفتهای که مشغول ساخت سیتکام بودند و نگرانیهایی که نسبت به دولت آمریکا بابت قضیه کمونیست بودن داشتند، میگویند.
بعلاوه فیلم گاهی هم سری به دهه 1940 میزند؛ آن زمان که لوسی تازهکار بود و رابطهاش با دزی شروع شده بود. عشق آنها سر صحنه فیلم دختران زیادی شروع شد، موزیکالی فراموششده که دزی با آن به سینما راه پیدا کرد. وی در آن زمان مشغول اجرا با گروه ارکسترش در کلوبها بود و علاقه او به تفریحات شبانه باعث شد که از همان اول جفت مناسبی برای لوسی نباشد چون لوسی با اینکه دوست داشت موفق باشد اما در کنارش ثبات را هم دوست داشت و اهل خانه و خانواده بود.
دوگانگی زن و شوهری که مستیشان نمیتوانست بر تفاوتهای اساسیشان غلبه کند، الهامبخش و انرژیبخش نقشآفرینی باردم و کیدمن بوده است. به گفته مادلین "این دو یا میخواستند سر همدیگر را از بدنشان جدا کنند یا لباسهای هم را از تن یکدیگر بکنند". تلخی خاصی در تنهایی لوسی وجود دارد: به خانه میآید و طبق معمول کسی منتظرش نیست و دزی هم پس از اجراهایش در کلوب میماند و با رفقایش ورق بازی میکند. عقیده او از مرد بودن با ازدواجشان جور در نمیآمد، خصوصاً وقتی شهرت او و همسرش با یکدیگر تحتالشعاع قرار میگرفتند.
بیشترین توجه سورکین در اینجا بر نابهنجاری این زوجِ ناجور متمرکز شده است که هردویشان هم در این صنعت از ارزش زیادی برخوردار نبوده و ناگهان برنامهای سر راهشان قرار گرفته بود که میتوانستند با آن به ستاره تبدیل شده و جایگاه ویژهای بدست آورند.
از لحظهای که سیبیاس مجموعۀ معروف کمدی لوسی در رادیو یعنی شوهر مورد علاقه من را برای توسعه در تلویزیون انتخاب کرد، او جلوی مدیران شبکه ایستاد و اصرار داشت دزی را به عنوان پارتنرش در آن برگزینند. دزی هم به نوبه خود به عنوان رئیس کمپانی تولیدِ مسئول این برنامه به مذاکرهکنندهای سرسخت تبدیل شده و در مشاجرههای متعددی جلوی مدیران ارشد استودیو میایستد، از جمله مشاجرهای که سر حاملگی لوسی و حضور او در مجموعه به وجود آمد.
بعلاوه، زمانی که بالاخره خبر وابستگی حاشیهای و کم لوسی با حزب کمونیست در یکی از روزنامههای ملی چاپ میشود، دزی نقشی کلیدی در درست کردن دقیقه نودی اوضاع بازی میکند، گرچه آنگونه که سورکین جی. ادگار هوور را در نقش یک ناجی به این راه حل وارد میکند، قطعاً روی اعصاب بینندگان خواهد رفت.
باردم در ایفای نقش دزی چیزی از جذبه و حیلهگری کم نگذاشته است. ولی با این حال این فیلمِ نیکول کیدمن است و تا جایی که میتواند تناقض شخصیتی کاراکترش را به خوبی به تصویر میکشد؛ زنی که جلوی دوربین نقشی لودهوار دارد اما در کارش به شدت جدی است و همانطور که در فیلم نشان داده شده، اصلاً با اینکه در لحظات سخت زندگی شکننده و سرکش باشد مشکلی ندارد. لوسی با توجه به اینکه میداند نقش مهمی در این سیتکام دارد و مطبوعات هم کاملاً پتانسیل نابود کردن حرفهاش را دارند، برای اینکه مطمئن شود قسمت جمعه شب به بهترین شکل ساخته میشود از هیچ تلاشی دریغ نمیکند. او چنان فشاری به نویسنده و به خصوص ونس و فرالی وارد میکند که مرزهای سوءاستفاده از کارکنان جا به جا میشود.
همانطور که در فضای مجازی هم بحثش داغ شده، کیدمن هیچ شباهتی به بال ندارد (در سکانسهای مربوط به دهه 1940 با آن شلوارش بیشتر شبیه کاترین هپبورن شده است)، اما حرفهای بودن و صیانت نفس کاراکترش را با اعتقادی راسخ بازی کرده و در نشان دادن تفاوت رفتار لوسی در جلو و پشت دوربین و به خصوص در تغییر صدای او از گرفته و خشدار در اتاق نویسندگان به صدایی نازک و کمدی در تلویزیون، کارش حرف ندارد. طرفداران قدیمی او حتماً با دیدن این فیلم خوشحال میشوند چون در آن بازساخت کوتاهی هم از قسمت معروف سال 1956، فیلم ایتالیایی لوسی که در آن انگورهای باغ انگور کارخانه شرابسازی را لگد میکند، گنجانده شده است. کیدمن بیش از همه در نشان دادن ترس و غم زن ایدهآلگرایی موفق بوده که نمیتوانسته چیزی که بیش از همه برایش اهمیت داشت یعنی زندگی زناشوییاش را کنترل کند.
در بین بازیگران مکمل، سیمونز در نقش فرالی از همه خوشتر درخشید و توانست بین خشونت و مهربانیاش تعادل برقرار کرده و در کنارش حتی نقش فرد بداخلاق را هم بازی کند و از آن لذت ببرد. لحظات شیرین و زنانه و دوستانهای هم در فیلم قرار داده شده تا تعارضات بین لوسی و مادلین و ونس را بشوید و ببرد، حتی با اینکه این وجه فمینیستی نارضایتی ونس در دهه 1950 غیرعادی بنظر میرسد. همچنین استفاده نا به جا از برخی اصطلاحات مثل گَسلایتینگ (نوعی دستکاری روانی) یا شورانر (تهیهکننده اصلی یک مجموعه تلویزیونی) آدم را از حال و هوای فیلم بیرون میکشد.
اگر نسبت به چگونگی ساخت سیتکامهای پیشگام کنجکاوید، حتماً با ریکاردوس بودن حسابی سرگرم میشوید و البته دوستداشتنی بودن عملکرد بازیگران آن اصلاً غیرقابل انکار نیست. فقط کاش بیشتر این کارگردان بود که در جهت موضوع کار میکرد، نه اینکه کاری کند که موضوع در جهت و به نفع او باشد.
منبع: هالیوود ریپورتر
مترجم: وحید فیض خواه
ریکاردوس بودن Being The Ricardos (2021)
تاریخ اکران: 10 دسامبر 2021
کارگردان: آرون سورکین
نویسنده: آرون سورکین
توزیعکننده: آمازون استودیوز
بازیگران: نیکول کیدمن، خاویر باردم، جی. کی. سیمونز، نینا آریاندا، تونی هیل، عالیه شوکت، جیک لیسی، کلارک گرگ
فیلمبرداری: جف کروننوث
تدوین: آلن باومگارتن
موسیقی: دنیل پمبرتن
خلاصه داستان: «لوسیل بال» و «دسی آرناز» ستارهی سیتکام «من لوسی را دوست دارم» هستند و داستان این فیلم در یک هفته از جریان تولید این سریال میگذرد و در این مدت این دو ستاره با بحرانی همراه میشوند که زندگی هنری و ازدواجشان را به خطر میاندازد.