من حتا از خوشبختی ام می ترسم !!!
شاید کافی بود که فیلم ابد و یک روز "سعید روستایی" را همچنان بعد از سال ها در ذهنت داشته باشی و نماهای آن زندگی مصیب بار آن فیلم گاهی مرور کرده باشی تا در نهایت به فیلم برادران لیلا برسی که انگار در امتداد همان ماهیت زندگی و فلاکتی است که تو گویی پایانی برایش نمی توان متصور بود . شکافی عمیق در معیشت و اقتصاد کشوری دچار بحران و تورم که عده ای را آن بالاها هر روز مرفه تر و عده ای دیگر را این پایین هر روز و هر لحظه به زیرتر می کشد .
برادران لیلا همچنان که از تاکید نام فیلم بر روی یک زن (لیلا) بر می آید مثل اولین فیلم تحسین شده ی کارگردان ( ابد و یک روز ) که تاکید بر نقش کلیدی (سمیه با بازی پریناز ایزدیار) داشت این بار هم حول محور یک زن می چرخد . این بار (لیلا) است که بار سنگین فلاکت و مصیبت های یک خانواده را به تنهایی باید به دوش بکشد و کاراکتر و شخصیت روانی مهرورزش تمام آمال و آرزو و آرامش را در آرامش تک تک اعضای خانواده اش می بیند . شخصیتی که از هر آنچه که
می خواسته و می خواهد می گذرد و رسیدن به آرامشی ولو نسبی و حتا نصفه و نیمه غایت آن چیزی است که زندگی پر تلاطم خانواده ی در فقر فرو رفته ی شان را سهم تمام خانواده می داند و نه حتا فقط خودش که خودش نیز دیگر آرزوی های بلند و دور و درازی ندارد و از چراغ جادویی می گوید که اگر وجود داشت از آن هم تنها چیزی که می خواست جز یک تکیه گاه امن چیز دیگری نبود !!! با این حال لیلا که در چاره جویی برای خلاصی از این کشمکش ها و مشکلات عمیق و عدیده ی
خانواده اش از جمله بیکاری برادرانش نقشی پررنگ و محوری دارد همواره انگشت انواع اتهام ها به سمت اوست . تا جایی که گاهی دلسوزی های او اغلب توسط برادرانش مستبدانه قلمداد می شود .
در طایفه ای سنتی که پسر داشتن همچنان به دختر داشتن برتری دارد اما این لیلاست که سکان این کشتی متلاشی شده را که هر آن در آستانه ی غرق شدن است به دست می گیرد تا شاید آن را بتواند به سمت ساحلی کمی آرام (فقط کمی آرام ) برساند . او تنهاست (در فیلم نمی بینیم او حتا یک دوست و یا یک همکار وهمصبحت زن داشته باشد !!! ) حتا مادرش که شخصیتی منفعل و شاید نادیده گرفته شده در فیلم دارد با دخترش همراه نیست . لیلا فقط به حمایت و پشتوانه ی برادرانش که آن ها نیز از بیکاری و فشار زندگی به ستوه آمده اند دلخوش می کند تا شاید در کنار هم برای رهایی از این مصیبت ها چاره ای بیابد .
(اسماعیل ) پدر پیر و معتاد و مستبد خانواده در تار و پود سنت های قبیله ای طایفه اش سالهاست منتظر رسیدن به جایگاهی است که بعد از مرگ برادرش آرزویش را دارد . بزرگ خاندان جورابلو بودن برای او همان کلاهی است که پسرانش در بحث و دیالوگی خطاب به او میگویند خاندان ات سرت رو دارند کلاه می گذارند و این پیشنهاد صرفن برای تلکه کردن اوست . اما او آن کلاه را مخمل و ململ و کلاه پادشاهی می بیند !!! او به قمیت از دست دادن خیلی چیزها از جمله نجات فرزندانش از فقر و نداری و بیکاری ای که دارند درش برای رهایی دست و پا می زنند سودای بزرگ خاندان بودن را ولو برای یک شب تجربه کردن به هیچ چیز دیگری نمی فروشد !!!
قصد لو دادن یا اسپویل کردن داستان فیلم را ندارم داستان فیلم آنقدر جذاب هست که طولانی بودن نامتداول آن خسته کننده نیاید اما فیلم "برادران لیلا" از نظر من صحنه های تلخ و طنز و گاه دیالوگ های قابل تأملی دارد که با فاصله بهترین فیلم ایرانی ای بود که در آخرین روزهای سال یکهزار و چهارصد ویک دیده ام . ترجیح ام اشاره به کلیت داستان و نه لزومن کیفیت پرداخت و ساخت فیلم است که از آن ها چیز زیادی شاید ندانم و صرفن دوست دارم به دیالوگ ها و صحنه هایی اشاره کنم که بیشتر دوست داشتم و تحت تاثیر آن قرار گرفتم . مثل آن صحنه ای که بنا بود اگر فیلم مجوز پخش در سینماهای ایران را می گرفت تیغ سانسور بخورد . صحنه ای که برادران درمانده در اوج بیچاره گی در فرصتی کوتاه روی پله های احتمالن پاساژ نشسته اند و طعم شیرین بستنی های شان را مزه مزه می کنند تا کمی کامشان از تلخی روزگار شیرین شود و آمدن آن ماشین شاسی بلند و چهار دختر خوش اندام و زیبا که در قامت افرادی از طبقه ی بالای جامعه در کمال بی خیالی و بی دغدگی در اوج ثروت و رفاه آن چنان برادران را بهت زده می کند و آه از نهادشان بر می آورد که این صحنه را تبدیل به پارادوکسی سرتاسر طنز اما در باطن تلخ و سیاه می کند . صحنه ای که برای مان چندان بیگانه نیست و هر روز در خیابان های شهر خود به تنهایی این شکاف عمیق فقر و ثروت را جامعه به صورت هامان بارها سیلی می زند و یادآوری می کند !!!
(منوچهر) با بازی پیمان معادی در صحنه ای دیگر از فیلم در جایی که پس از بالا و پایین کردن صرافی های یک خیابان برای استعلام قیمت سکه و دیدن تابلوی تغییرات لحظه ای قیمت یورو و دلار و سکه دچار تهوع می شود. این درست همان جایی است که به گمانم آن چنان بجا و فکر شده در فیلم گنجانده شد که پربیراه نیست اگر بگوییم در واقعیت نیز وضعیت زندگی روزمره ی قشر زیر متوسط جامعه ای که در آن هستیم زیر بار این همه فشار اقتصادی لجام گسیخته به همین اندازه حال به هم زن و تهوع آور است !!!
اشاره ای گذرا به چند نکته می کنم . صحنه هایی از فیلم رئالیست نمایشی کثیفی دارد که علیرغم برخی انتقادها به نظرم همه چیز باید به همه چیز بیاید که آمد !!! صحنه ی جشن باشکوه عروسی و آن رقص های طنازانه برادران خصوصن رقص (پرویز) با بازی فرهاد اصلانی قطعن از صحنه های به یاد ماندنی و شیرین فیلم است . لحظه ی سیگار روشن کردن اسماعیل (سعید پورصمیمی ) روی صحن مجلس و سرخوشی و مستانه گی او در رسیدن به جایگاهی که بی شباهت به مسند پادشاهی نیست و او سالها منتظرش بود در آن جشن باشکوه و پر زرق و برق شاید تقلیدی ایرانیزه شده از فیلم (زیبایی بزرگ ) به کارگردانی فیلمساز ایتالیایی پائولو سورنتینو بود که از سکانس های به یاد ماندنی هر دو فیلم به گمانم محسوب میشود .
در پایان شاید دیالوگ کاراکتر مهربان یا چند وجهی فیلم که از سویی ترسوست از سویی دل نگران از سویی مهربان و بی طرف یعنی علیرضا (نوید محمدزاده) سرخط های کاملی است از آنچه فیلم می خواهد بازگو کند در جایی که گفت " من فهمیدم بزرگ شدن یعنی هرچی زمان می گذره بیشتر می فهمی قرار نیست به اون چیزایی که دوست داشتی برسی " و یا جایی دیگر در خلوتی دیگر با لیلا که گفت " شاید باورت نشه من از اتفاقای خوب هم می ترسم . وقتی همه چی خوبه منتظر می شم تا یه اتفاق بد بیفته ... من حتا از خوشبختی هم می ترسم !!!