مقوله ی فرنچایز در سینما(بخش 1)
به نام خدا
تئوری فرنچایز در سینما(به بهانه ی پخش وانداویژن از دیزنی پلاس)
چند روزی است که از پخش قسمت 4 سریال وانداویژن که به صورت رسمی شروع فاز چهارم مارول را آغاز کرده میگذرد.
در طی این چند روز فکری در ذهن جهان پدید آمد که مبنی بر این نکته بود:
آینده ی سینما به دست چه کسی است؟
در واقع آینده ی سالن سینما به دست چه کسی است؟!
با نیم نگاهی به نظریات متعدد راجع به سالن های سینما که آیین و نشانه ی سینما هستند و به هیچ وجه نباید از میان بروند میتوان به این نکته دست یافت که سرویس های اکران آنلاین باید فقط به خاطر فیلم های رده b یا رده z, فعالیت کنند و نه برای پخش بلاک باستر ها یا فیلم های عظیم/گیشه ای و درجه A. نتفلیکس که در حال حاضر قوی ترین فعالیت و عظیم ترین محدوده و مرز کاری را داراست، خوب به این موضوع واقف است و فیلم های عظیم را در سدد کار خود قرار نمیدهد(اگر میدهد بعد از اکران آن در سینما های جهان است)
کار سرویس استریم های آنلاین هم همین است. با این استثنا که برادران وارنر امسال تصمیم به پخش فیلمهای رده A خود از HBO مکس گرفتند که صد در صد کار غلطی است. با احترام به فیلمهایی که از مقام های پایین تری نسبت به سینمای جریان اصلی برخوردار اند و از همین سرویس استریم ها پخش میشوند؛ پخش فیلمهای عظیم از آنها نه تنها ضایع کردن حقوق سازنده را در پی دارد بلکه مقام معنوی فیلم که بسیاری از کردم درک نمیکنند را به سخره میگیرد.
مردم هر چقدر هم سینما دوست و سینما بلد باشند، باز هم برای هیجان و اوقات فراغت خود به انتظار فیلم ها مینشینند و بزرگی سینما و درون مایه های آنرا نادیده میگیرند. (که پخش فیلم از سرویس استریم به نفع آنهاست زیرا انتظار کمتری میکشند.)
برای چنین مردمی(که در ایران هم بسیار اند) مهم نیست که یک فیلم با شکست تجاری مواجه شود و یا سازنده ی اثر را به قهر و فلاکت بنشاند. او فقط منتظر فیلم است. بدون کوچک ترین آینده نگری که ممکن است همین شکست، مسیر سینمای آینده را تغییر دهد. این را خود تاریخ ثابت کرده. در دوره ها و مکاتب متعدد سینمای آمریکا، وقتی مشکلات اقتصادی سبک و جریان اصلی سینما توسط مردم نادیده گرفته میشد، این روند اشتباه ادامه پیدا میکرد و سینما را تا لبه ی تیغ میبرد و سپس آن را بهسمت دره هل میداد. البته سربازان لشکر سینما(که متشکل از 1_منتقدان 2_فیلمسازان روشن فکر و خلاق و 3_مخترعین پرشور و نشاط) رهبر خود را تا پای جان همراهی میکردند اما نهایتا این مردم اند که مسیر اصلی سینما را تبیین و تعیین میکنند.
_پس آینده ی سینما بیشتر به دست مردم است. مردم سبک و سیاق مخصوصشان را به سازندگان نشان میدهند و از آنها محصول را تحویل میگیرند. پس سوال اینجاست که مردم جریان اصلی را چگونه ترجیح میدهند؟! آنها چه مدل و چه استایل فیلم هایی را در سینما و تلوزیون ترجیح میدهند. پاسخ سوال یک کلمه است :<<فرنچایز>>
مقوله فرنچایز :
فرنچایز در سینما معنای جدایی دارد(زیرا این واژه یکی از اصطلاحات جهان اقتصاد است)
فرنچایز در سینما به معنای مجموعه فیلم ها یا فیلم های چند گانه است. فیلم هایی که قسمت های متعدد 1_2_3 و... دارند.
دلیل علاقه ی مردم جهان به این سبک فیلم ها(در هر ژانر و نوعی که باشند) شاید داستان پردازی چشمگیر _ شاید جذابیت اتصال قسمت ها به هم _شاید انتظار برای ادامه ی قسمت اول همچون قانون جذابیت سریال شاید هم... باشد. دلیل آن هر چه که هست اینجا اهمیتی ندارد. کار مهم اینجا مطالعه ساختار فرنچایز ها در سینماست.
فزنچایز ها در دهه های اخیر به اساسی ترین صنعت های سرگرمی و البته پولسازی بدل شدند که دو طرف قضیه را راضی نگه میدارند. اگر سیری در تاریخ سینما و فیلم های برتر جهان بکنیم، اکثرا فیلم های تک قسمتی یا نهایتا دو قسمتی را میبینیم که البته بسیار بزرگ و قابل احترام اند. در صورتی که با گسترش فرهنگ فرنچایز سازی در سینما(به خصوص سینمای آمریکا) در دهه های اخیر، به سادگی آب خوردن _نسبت به فیلمهای عظیم،هنری و سوپر بلاک باستر ها _فیلم های چند وجهی را از آب در می آورند و جالب اینجاست که ماندگاری این آثار همچون ماندگاری سایر استایل ها و سبک های فیلمسازی است. در ادامه ساختار فرنچایزیسم سینما را به مختصر ترین و مفید ترین شکل ممکن تتشریح میکنیم...
فیلمهای چند قسمتی یا فرنچایز(که عموما از 3 تا به بالا هستند) از دیرباز در سینما و همچنین ادبیات بودند. مثلا در ادبیات اسکاندیناوی و منطقه آلمان، برادران گریم (یاکوب گریم و ویلهلم گریم) تمام داستان های فانتزی و کودکانه خود را همچون سیندرلا.. راپونزل.. پینوکیو.. سفید برفی و هفت کوتوله و... در یک جهان فانتزی وار و گویا دنباله ی هم نوشتند که میراثشان سال های سال با بشر باقی میماند. همین نکته در انگلستان و امریکا برای افرادی بزرگ چون (جان رونالد رول تالکین) هم صدق میکند. آقای تالکین نویسنده ی کتاب پرفروش و تاریخی ارباب حلقه ها بود که امکان ندارد دوستداران سینما حتی یکبار هم فیلمهایی که از کتاب نوشته شده بود را تماشا نکرده باشند. تالکین نیز به دنبال همان کتاب، کتاب هابیت را که دنباله ی همان داستان بود را به رشته تحریر در آورد.
پس سینما اولین مکان خلق فرنچاینز نیست. اگر بخواهیم ساخت فیلمهای دنباله دار را در تاریخ سینما بررسی کنیم که از همان ابتدا به مواردی برمیخوریم اما هدف ما از بررسی این استایل فیلمسازی، بررسی دقیق و کاربردی آن است. فیلمهای دنباله دار از همان ابتدا کماکان وجود داشتند و به خاطر فروش بیشتر فیلمها بدون تغییر ایده ی کلی و بطن قضایا خیلی معمولی و بی قاعده و هدف تولید و اکران میشدند.
آن بخش از سینما(فرزندی از سینما) که جعبه ی جادویی یا همان تلوزیون نام دارد نیز به خاطر پخش و خلق فیلمهای سریالی، نوعی دنباله سازی را در دهه 50 به وجود آورد. رقابت تلوزیون با سینما از همان اختراع آن وسیله شروع شد و یکی از عمده دلایلی که سینما پیشرفت کرد محکم گرفتن خود در برابر فرزند ناخلفش بود.
چنین شد که سینما پیش میرفت و پیش میرفت و پیش میرفت که...
به یک نقطه رسید. نقطه ی تلاقی با تلوزیون. جایی که تلوزیون کوچک خود را به سینما رسانده بود. اواخر دهه 60 و اوایل دهه 70 میلادی. اینجا شد که سینما گفت دیگر شوخی و شل و ول گیرس بس است. من میخواهم افسانه شوم. و این اتفاق افتاد...
از دهه 70 میلادی به بعد، به جز پیشرفت هایی که سینما در زمینه ی علمی و تجربی داشت اساسا به واسطه ی فیلمسازان نسل جدید امریکا انقلابی در ساختار و جریان اصلی سینما به وجود آمد. (پیشرفت هایی از جمله اختراع فیلم سه بعدی.. دوربین های کرین قوی و سریع.. تصویر برداری با آی مکس.. خلق استدی کم و پیشرفت در تدوین کامپیوتری.. صدا گذاری.. موسیقی معاصر و از همه مهم تر جلوه های ویژه بصری)
در کنار این پیشرفت ها، کارگردانان تازه نفس و صاحب سبک و حتی سبک ساز در سینما دست به ابداع گری و خلاقیتی زدند که الگو و شابلونی بشوند برای فیلمهای 50 سال بعد یعنی هم اکنون. سال 2021 میلادی.
اگر اهل سینما باشید که به سادگی نام این افراد و از انقلاب گران سینمای نو آمریکا یا نیو هالیوود را به زبان می آوردید.
استیون اسپیلبرگ
دیوید لینچ
برایان دی پالما
جرج لوکاس
ویلیام فرد کین
جرج میلر و......
اینان در کنار چندین تن دیگر که اسمشان آورده نشده، به چنان شدتی بزرگ و تاثیر گذار اند که زبان نیز قاصر از بیان آن است. چه برسد به واژه ها و کلمات. اینان در به دست آوردن آبروی سینما در جهان نقش اساسی داشتند و هر کدام، از سال 1970 تا پایان قرن بیستم (یعنی طی 30 سال) با سبک و سیاق و تفکر خود مسیر سینما را عوض کردند. از پیشگامان مشهور در میان عامه، جرج لوکاس و برایان دی پالما هستند.
لوکاس بیشتر به خاطر سری فیلمهای جنگ ستارگان شناخته میشود و نخستین کسی است که پس از مرحوم استنلی کوبریک، کارگردان کمال گرا و ایده ساز تاریخ سینما، در پیشبرد جلوه های ویژه جوان پسند در آن روزگار موثر بوده. چنان که هر چه قسمت های این فرنچایز افزوده میشد، به طرفداران وی نیز افزوده میشد.
برایان دی پالما نیز که کارگردان پر کاری است و بیشتر به خاطر فیلمهای ماموریت غیر ممکن،.. خواهران و... و استفاده جالب از دوربین که امضای سبک وی است شناخته شده. تاثیر دی پالما اما عمیق تر از جرج لوکاس بود. اگر لوکاس انقلاب جلوه های ویژه و سفر های علمی تخیلی و... را رهبری کرد، دی پالما بر پیشبرد ژانر های متعدد از جمله ژاتر اکشن جاسوسی اذئان داشت.
برای وی فیلم همچون تاثیری عمیق بر جلو بود. شاید اقتباس وی از صورت زخمی گانگستری تنها نگاه وی به پشت سر بود. این را فقط خودش میداند.
خلاصه اینکه ، اسپیلبرگ با تاثیر چندگانه اش بر ژانر علمی تخیلی.. دلهره در رده طبیعت که امروزه الگو برداری از آن در سینما بسیار انجام میشود.. و در کل بلاک باستز سازی های وی گنجانده شده به همراه فیلم جن گیر اثر ویلیام فرد کین در پیشبرد و گسترش سینمای وحشت در رده ماوراء الطبیعه بسیار بسیار بسیار موثر و کلیدی بودند و این نکته راجع به تمام کارگردانان 1975 به بعد صدق میکند. هر کس به سبک خود مسیر سینما را طی این سال ها عوض کرد.
کار این کارگردانان و ابداع گران در سینما باعث به وجود آمدن سبکی شگفت، قابل احترام و رایج در سینمای مدرن و معاصر جهان شد که نامش انقلاب فرنچایز شد.
هر چند فرنچایز نامی است که قبل از تولد این کارگردانان نیز میتوانست به انیمیشن یا فیلمهایی چون تام و جری از کمپانی هانا باربارا نسبت داده شود اما کم لطفی است اگر بگوییم فرنچایز قبل از آنان وجود داشته.
اگر از روش خط زمان استفاده کنیم میتوانیم به نتایج مطلوبی از سُنَّتِ چندگانه سازی در سینما برسیم. پس همین کار را میکنیم.:
سال 1970 تا 1975
اتفاقاتی که در این نیم دهه رخ داد شاید از تمام سال های بعد از آن ارزشمند تر بوده باشد. در طی این 5 سال مهم ابتدا فرانسیس فورد کاپولای تازه نفس جهان حقیقی گانگستری که پس از دهه 50 فراموش شده بود را اینبار با بازی رئالیستی، موسیقی بی همتا، فیلمبرداری و تدوین و حتی دیالوگ های استثنایی به جهان نشان داد.
شاهکار پدر خوانده(Godfather) 1972
کاپولا این فیلم را از روی رمان پر فروش ماریو پوزو ایتالیایی ساخت و اسکار های مهمی را با آن به خانه برد. اما این تاثیر پدر خوانده(سه گانه ی پدر خوانده) بر فیلمهای جهان سیاه گانگستری و جنایی بود که تا همین الآن ادامه دارد. همه مانند تقلید هایی روشنفکرانه و خلاق از پدر خوانده اند. با وجود نقد های منفی این فیلم(که در مقابل نقد های مثبتش به شمار نمی آیند،) فیلم به این دلیل در یاد تاریخ ماندگار شد زیرا در لایه های سطحی به ستایش مافیا و در لایه های عمیق به لعن آنها میپرداخت. فیلمی که با خود هم روراست نبود و این دروغی بود که حقیقت را میگفت. این معنای فیلمسازی است.
دیگر اتفاق عظیم این 5 سال در سال 1973 رخ داد. یکسال پس از اکران جهان سیاه پدر خوانده، جهان سیاه تری در ژانر وحشت توسط ویلیام فرد کین کار بلد جهان را لرزاند.
فیلم جن گیر. 1973
لرزشی که این فیلم در سالن های سینما برای مخاطبانش به ارمغان آورد فقط به آن سالن ها محدود نشد، بلکه سینمای وحشت جهان را تکان داد.چیزی که شاید خود فردکین به آن فکر هم نمیکرد. فیلم جن گیر که بر اساس داستاتی حقیقی ساخته شده بود زیر ژانری را به گونه وحشت اضافه کرد(در واقع محکم آن را کوباند) به نام رده فرا طبیعی.
تا آن موقع و اکران فیلم جن گیر هیچ فیلمی راجع به اجنه در سینما اکران نشده بود(یا اگر شده بود به سطحی محلی و کوچک بود که هیچ کس از آن خبر دار نمیشد).با اینکع دنباله های ضعیفی برای جن گیر ساخته شد که هیچ کدام درخشش اولیه را نداشتند اما این اتفاق (اکران جن گیر) موجب شد که در سال های بعد کارگردانان جوان و جویای نامی همچون جیمز ون بزرگ، از ساخت فیلم ماوراء الطبیعه در سینما نترسند و کمی جسارت بصری و ساختاری داشته باشند. دلیل ارزشمندی فیلم آقای فردکین این است وگرنه کسی که یک عمر فیلمهای ترسناک مهمی چون احضار، آنابل 2،توطئه آمیز یا... را دیده، با دیدن جن گیر هیچ چیز حس نخواهد کرد. اما اگر در آن دهه و در آن روزگار بود همچون ژله به خود میلرزید. چه گزارش هایی از وحشت و بیمارستان و... ای که در سال 1973 به وجود نیامد!!!
و اما اتفاق آخر و مهم این 5 سال ظهور کسی بود که هنوز که هنوز است، دنیا آن را بهترین سینماگر، تهیه کننده، خالق و سازنده ی سینما میداند. استیون آلن اسپیلبرگ.
اسپیلبرگ قدرت خود را در سال 1975 با فیلم آرواره ها که یک تریلر در رده طبیعت بود و ماجرای واقعی یک کوسه که شناگران ساحل را میخورد را روایت میکرد. در نگاه اول نمیتوان این فیلم را شاهکار دید اما با کمی مطالعه و ریز بینی به عظمت آن پی خواهید برد. تا قبل از آرواره ها ژانری به نامه وحشت طبیعت وجود نداشت و فقط سه چیز دستمایه ترس مردم در سینما میشدند.(بدون در نظر گرفتن فیلم جن گیر.
1_قتل و جنایت
2_دراکولا خون آشام یا زامبی های رومرو
3_آثار هیچکاکی(وحشت روانشناختی که فقط خود آلفرد هیچکاک توان ساخت آنها را داشت)
آرواره ها که در یکی از سکانس های کلیدی اش یک جامپ اسکر خیلی تاثیر گذار داشت از اسکار هم بی نصیب نماند و علاوه بر گسترش سینمای وحشت در دهه های بعد کارگردان جوان و 25 ساله خود را به جهان معرفی کرد. اسپیلبرگ خود در سالهایی که در جلوتر به آنها میرسیم خالق فرنچایز های مهمی بود.
از سال 1975 تا 1980
در اواسط این سال ها سه اتفاق مهم که از بقیه تاثیر گذار تر و ماندگار تر بودند رخ داد.
1_فیلم محمد رسول الله از مصطفی عقاد، کارگردان مسلمان امریکایی که هنوز که هنوز است بهترین فیلم از زندگی پیامبر و همچنین بهترین الگو برای به تصویر کشیدن زندگی بزرگان دین در هنر هفتم است. این فیلم مقدمه و معلمی شد برای فرنچایز هایی که سالها بعد فیلمسازان جوان را به خود مشتاق میکرد.
2_و اما اتفاق دوم ظهور جرج لوکاس و جنگ ستارگانش بود. لوکاسی که با اسپیلبرگ هم در فرنچایز ایندیانا جونزش همراهی کرد. جنگ ستارگان به واقع انقلاب ادیسه کوبریکی را کامل کرد و چیزی تحت عنوان ژانر(با تاکید ژانر) علمی تخیلی را به هنر هفتم آورد. با وجود اینکه ساخت چنین فیلمهایی چون متروپولیس در دهه ها قبل صورت گرفته بود اما این جنگ ستارگان بود که جرات ساخت فیلمهایی راجع به سفر به فضا و... را به فیلمسازان بعد از خود داد. حال آنکه بعد ها ژانر علمی تخیلی خود به گونه و سبکی تبدیل شد که در بخش های (سایبر پانک.. اپرای فضایی.. استیم پاک.. اتوپیا و...) در آن فیلم ساخته میشد را مدیون افراد دیگریست.
3_و اما اتفاق سومی که در این دهه (اواخر دهه) رخ داد تولد زیرشاخه ای محبوب و جوان پسند در گونه ی وحشت بود که در کنار آرواره های اسپیلبرگ سینمای وحشت را تا حدودی جلو برد و آبرویی برای آن کسب کرد.یعنی ژانر اسلشر (که خود زیر شاخه ای تحت عنوان اسپلتر دارد)
عده ای عقیده دارند که جان کارپنتر با فیلم هالووین در سال 1978 این ژانر را که (خونریزی، قتل، وحشت شخصیتی، تصاویر تند وخشن از مرگ یا آسیب دیدن و... از خصوصیت های اصلی آن است) به وجود آورده.
عده ای هم بر این عقیده اند که وس کریون با فیلم تپه ها چشم دارند، یک سال قبل از هالووین به ابداع این ژانر پرداخت. (هر چند نقطه نظر ها به جان کارپنتر بیشتر است)
با گذشت این دهه که چیزی تحت عنوان فرنچایز به جهان معرفی شد، اتفاقات فراوانی در جهان افتاد.
موج نو استرالیا با فیلمسازانی چون جرج میلر و مکس دیوانه اش، پیتر ویر و انجمن شاعر های مرده اش و... شروع شد.
نوعی جدید و پرطرفدار در جهان انیمیشن غوغایی کرد که امروزه آنرا انیمه میخوانند. پدر آن به عقیده بسیاری هایائو میازاکی بزرگ است. بی اغراق و روراست که باشیم، انیمه ها برای خودشان جهانی دارند که حتی از شعر و هنر هم فراتر میرود. امروزه طرفداران این سبک خاص و متمایز از فیلم، بسیار بسیار گسترش یافتند و چون ویروسی مفید در جهان تکثیر میشوند.!!!
اینک، استدیو ها، ماشین های پولسازی جدید سینما را یافته بودند و ماموریت جدیدی پیش روی خود میدیدند. در ادامه با بهترین فرنچایز ها و توضیحاتی مختصر راجع به آنان آشنا میشویم.