سینما در سایه | مطالعه کوتاه سینمای بلاتار
بلا تار (Tarr Béla) فیلم ساز مجارستانی یکی از خاص ترین کارگردانان سینمایی در جهان است. فیلم سازی که هر اثرش به لحاظ دیداری نمودی از یک دنیای آرمانیِ غیر منطقی است. "تار" علاوه بر اینکه نگاه نافذ خود به آینه و آنچه بازتاب می دهد، به لحاظ نوری و نه صرفا تصویری، را در دکوپاژهایش گنجانده، داستان هایی را انتخاب کرده که از نظر فیزیکی، دارای کنش کمتری باشند. این کنش کمتر از نظر دراماتیک نه تنها باعث کهولت در روایت و مخاطب زدگی نمی شود، بلکه انفعال موجود در شخصیت های یک داستان با دکوپاژهایی که "تار" به عنوان کارگردان طراحی می کند، وجود آن را درونی و عمق می بخشد.
*حماسه در ساخت
عنوان این یادداشت را سینما در سایه انتخاب کردم و دلیل آن را این گونه عنوان می کنم: فیلم ساز در نورها نمایان می شود و با بستن درب خانه، درب پنجره و یا سد راه نفوذ نور به لوکیشن، خود را پنهان می کند. برای باز شدن این موضوع باید به شاهکار بی نظیری به نام "تانگوی شیطان" اشاره کنم. "تانگوی شیطان" نه تنها یک اثر مجزا از نظر سینمایی: فیلم نامه، دکوپاژ و بازی ها، است؛ بلکه یک اثر ادبی است که به رمان مرجع خود نزدیک می شود. باتوجه به این مسئله که ساخت این فیلمِ 7 ساعته، 7 سال به طول انجامیده است، باید تلاش فیلم ساز برای خلق یک حماسه باشکوه را ارج نهیم. جذابیت پرسپکتیو ایجاد شده در فیلم های "تار" برای من مانند یک نقاشی پست مدرن است. این نقاشی از درون یک انسان افسرده زاییده شده است. بی آنکه بخواهم این کارگردان را قضاوت کنم اما چیزی که مسلم است، هنرمند همواره روانش را در اثرش به نمایش می گذارد. این افسردگی نه تنها در بازی با سایه ها ملموس است بلکه در پوشانده شدن نور به دست انسان قابل رویت است. می توان اینگونه تعبیر کرد: اگر صادق هدایت به خاطر ترس از مرگ دست به خودکشی می زند، "بلا تار" از نور متنفر است و همچنان نتوانسته دنیای تاریک و آرامی که در شکم مادرش داشته را، فراموش کند. به همین خاطر هنگامی که این کارگردان "تانگوی شیطان" را از روی رمانی به همین نام نوشته "لاسلو کراسناهورکایی" می سازد، بیش از آنکه به شخصیت ها بپردازد، کاراکترها را تحت تسلط زمان به وسیله نور قرار می دهد.
دکوپاژها و تصویربرداری
دوربین "تار" دنبال کننده زمان است. این مولف که نوعی از فلسفه تصویر در بُعد زمان رابا هنرمندی به رخ بیننده می کشد، به خوبی می داند مخاطب چگونه بدون درک درستی از زمان، داستان را تا انتها دنبال خواهد کرد. به گفته "آندری تارکوفسکی" : سینما تنها جایی است که زمان متوقف می شود. علاوه بر آن که این جمله در کارهای خود "تارکوفسکی" نمود پیدا می کند، به طور مشروح می توان در تک تک آثار "تار" آن را درک کرد. مشخصا وقتی درباره فیلم "تانگوی شیطان" حرف می زنیم باید این نکته را در نظر داشته باشیم که لنز دوربین به عنوان یک فیلتر به کار برده شده. فلسفه موجود در این فیلم مدیون دکوپاژ و تصویری است که می بینیم. اگرچه فیلم نامه، و نه داستانی که از روی آن اقتباس شده، شبیه آثار "تئو آنجلوپلوس" یونانی است، اما نقطه متمایز کننده آن شعور تصویری به کار رفته است. برداشت بلند Longtake به خودی خود مفهوم استیصال و جدا ماندگی از متن را ایجاد می کند؛ این ویژگی را در اکثر کارهای "پلوس" می توان دید. اما به طور مشخص "تار" سوار بر موج استیصال این سبک فیلم برداری می شود. به عنوان مثال نماهایی را به یادآورید که دوربین آدم ها را در مسیری که می روند دنبال می کند، زاویه دوربین در نسبت با صورت ها I Level شده در صورتی که همچنان از Low Level به شخصیت ها نگاه دارد. در همه نماهای فیلم "اسب تورین" این ویژگی به بلوغ شکلی (نقاشی) رسیده است. بدین صورت که نماها عمیق و همتراز با سوژه ها هستند اما در متن و معنا زاویه کم و پایینی دارد. همواره در آثار سینمایی نگاه از بالا توسط مولف به مسئله مطروحه و کاراکترها دیده می شود؛ تا جایی که در فیلم "پدر خوانده" حس می شود که "کاپولا" در حال تمسخر "کورلئونه" است. از آنجایی که فیلم ساز می داند چه بر سر شخصیت های فیلم نامه اش خواهد آمد این طرز نگاه بدیهی است؛ اما گویا "تار" نمی داند شخصیت هایش در بُعد زمان چه اتفاقی برایشان روی می دهد.در واقع جذابیت کشف هم برای مولف روی خواهد داد و هم برای بیننده. مولفی که خود انگیزه کشف در داستان هایش را داشته باشد به مراتب از یک مولف دانای کل مستعد تر است. تصویربرداری فیلم های "تار" این امکان را به او می دهد که یک مکاشفه با نور و پنجره داشته باشد.
*اسب تورین و پایان زمان
"اسب تورین" که آخرین ساخته این مولف است یک انفجار فلسفی است. اگر چه از نظر ذهنی و در تفسیری که از این اثر می شود، یاد آور فروپاشی افکار "فردریش نیچه" است، اما هرگز نمی توان گسست موجود از نظر زمانی را با محتوای خارج شده از ساختار سینمایی آن مقایسه کرد. انسان از نظر فیزیکی همواره به دنبال کشف راهی برای گریز از روزمرگی و ملال است. روزمرگی ساخته زمان، مکان و شخصیت است. داستان زندگی انسان بر روی زمین سرآغاز روزمرگی است. دو عنصر مکان و شخصیت بدون زمان هیچ هستند، اما لازم است بدانید زمان حتی بدون وجود ما هم وجود دارد. از نظر فلسفی اساسا زمان چیزی فراتر از قدرت درک ما است؛ با خیال و رویا رابطه مستقیم دارد اما هرگز در موازات او حرکت نمی کند. این ویژگی نا مفهوم از زمان باعث شده تا به شکل هنرمندانه ای زمان از نظر سینمایی در داستان های فرا زیستی که توسط "تار" برای به رخ کشیدن قدرت روایتش انتخاب شده، بهانه ای برای رسیدن به زمان صفر است. فلسفه این فیلم را اینگونه می توان توصیف کرد: "در جست و جوی ازل ، پنهان در سایه ها" این دو ویژگی را به طور کامل در "اسب تورین" می توان دید اما "تانگوی شیطان" به طور مشخص پنهان شدن در سایه است. نمی دانم تصمیم این کارگردان برای ادامه راه هنری خود چیست؟ اما امیدوارم که او بعد از این فیلم دیگر فیلمی نسازد، چرا که سیر صعودی و رسیدن به نقطه اوج در آثار "تار" در سه پرده اتفاق می افتد. این تقسیم بندی را اینگونه عنوان می کنم: پرده اول "تانگوی شیطان"، پرده دوم "هارمونی های ورکمایستر" و پرده سوم "اسب تورین" است. دیگر آثار او مانند: "نفرین" ، "سالنمای خزان" ، "مردی از لندن" و... پلی است به عنوان میان پرده برای تمشای نقطه اوج .
*تنهایی زیبا
یکی از مشخصاتی که در سینمای"تار" دیده می شود، تصویری است که از تنهایی و فلسفه آن شکل می گیرد. اگرچه انسان از یک جفت شکل می گیرد اما آن دو به صورت وجودی خود عمیقا تنها و بی زمان هستند. از نظر حجمی تنها بُعدی که هیچ ابزار نمایشی قابلیت به تصویر کشیدن آن را ندارد زمان (تنهایی) است. دلیل آنکه نام تنهایی را برای آثار"تار" انتخاب کردم، گریز از لوپ " Loupe" است . انسان در محیط جغرافیای حافظه خود به گونه ای حرکت می کند که گویی در حال بالا رفتن از یک کوه پیچ در پیچ است؛ این در حالی است که زمان همواره در راستای افق به صورت مستقیم و بدون مانع با سرعت پیش می رود. در نتیجه انسان هرگز به زمان نمی رسد و مدام برای رسیدن به نقطه اوج زندگی اش به آغاز باز می گردد. چنین می شود که پس از تماشای "اسب تورین" احساس می کنیم که چیزهایی در حال تکرار است اما هرگز درک ناخوش آیندی از آنها نداریم. این عدم درک "زیبایی تنهایی" است. تنهایی، تنها مسئله ای است که ذهن در طول حیاط خود به آن می اندیشد بی آنکه راه حلی برای آن پیدا کند. "تار" از چگونگی به چرایی می رسد. مسئله ای که "رابرت مک کی" در کتاب "داستان" به آن اشاره دارد این است که برای طرح یک فیلم نامه خوب ابتدا چرایی وجود و خلق آن را در ذهن داشته باشیم و سپس به چگونگی پیاده سازی آن بیاندیشیم. دقیقا این روش را "تار" به صورت معکوس پیاده سازی کرده است؛ تا هم با زمان مقابله کند و هم به نوعی خود را متوقف کند. سایه ها در این بازی با زمان نقش موثری ایجاد می کنند. البته به گفته"گاس ون سنت " این کارگردان و سبک خاصش تاثیر زیادی بر روی کارها و ایده های او داشته است، اما باید توجه داشت که کمترین نشانه ای از حضور "تار" به عنوان هم سایه بودن با زمان در سینمای "ون سنت" دیده نمی شود. "بلا تار" همواره خود جلوی نور می ایستد و از سایه اش فیلم برداری می کند، این است خلاصه تفکر کارگردانی که متفاوت است؛ البته که نمی توان وی را خلاصه کرد، چرا که شرح سینمای او رمانی با جزئیات داستانی مانند "خداحافظ گاری کوپر" اثری از "رومن گاری" است.
نویسنده : علی رفیعی وردنجانی