هوارد هاکس، این سرگرمیسازِ تنوع طلبِ هالیوود کلاسیک
هاکس را شاید بیشتر با وسترنهایش و به ویژه فیلم معروف ریو براوو میشناسند اما تعداد وسترنهایش در میان بیش از چهل فیلمی که ساخته است، از عدد پنج تجاوز نمیکند. او ویژگیهای زیادی دارد و همین امر نیز او را تبدیل به یکی از ماندگارترین فیلمسازان تاریخ کرده است. هاکس این شانس را داشت تا با بزرگترین و سرآمدترین افراد دوران خویش در عرصه سینما همکاری و رفاقت کند. از گرگ تولند فیلمبردار گرفته تا ویلیام فاکنر، ریموند چندلر و ارنست همینگوی که در نگارش قصه و فیلمنامه کنار او بودند. از همفری بوگارت، کری گرانت و جان وین گرفته تا کاترین هیپورن و مرلین مونرو. اما هنر وی وقتی عیان میشود که نه تنها با قرار گرفتن کنار این نامهای بزرگ، میانشان محو نشده بلکه توانسته خروجیهای ماندگاری را در همکاری با آنان رقم بزند و از سوی دیگر، هرگز به وجود این ستارگان بسنده نکرده است بلکه تعداد استعدادهایی که توانست در طول عمر کاری خویش کشف کند و به سینما معرفی کند بیش از انگشتان دو دست بود. ستارگانی نظیر لورن باکال که بعدها از سمت بنیاد فیلم آمریکا به عنوان بهترین ستاره زن قرن بیستم سینمای کلاسیک هالیوود نامگذاری شد.
هاکس را منتقدین فرانسوی کشف کردند و به کل جهان معرفی کردند. در عین حال که از تفاسیر و توصیفات فیلمهایش توسط آنان متعجب میشد اما ناراضی هم نبود. نام او سر زبانها افتاده بود و آثارش مورد ارزیابی مجدد قرار گرفته بودند. او به عنوان فیلمسازی مؤلف و صاحب سبک معرفی شد و تا امروز نیز او را چنین میشناسیم.
هوارد هاکس به این فهم رسیده بود که سینما یعنی سرگرمی. او همواره تلاش میکرد چاشنی طنز را وارد آثارش کند و حتی آن دسته از فیلمهایی که به واقع در کارنامه کاری او کمدی محسوب نمیشوند نیز رگههایی از طنز را در خود دارند. او فیلمسازی نبود که اشک مخاطب را دربیاورد و بالعکس سعی میکرد با خلق موقعیتهای کمیک در آثارش، جنبه مفرحانه هنر هفتم را پررنگ کند.
شاید اگر هاکس این کوله بار تجربیات زیسته خویش از خلبانی و جنگ تا رانندگی در مسابقات حرفهای و ماجراجوییهای متعدد دیگری که در زندگی شخصی خویش کرده بود را وارد آثارش نمیکرد، موفقیت و جاودانگی امروزش را نیز به دست نمیآورد.
یکی از مهمترین ویژگیهای این کارگردان آمریکایی که میتواند امروز برای جوانان علاقهمند به فیلمسازی یک الگو به شمار آید سبک فیلمسازی اوست. دوربین او هیچگاه مخاطب را آزار نمیداد. به عبارت بهتر تمام عناصر فیلمسازی او چنین بود. او در عین حال که به استانداردترین شکل ممکن از دوربین، بازیگران، طراحی صحنه، تدوین، شیوه روایت و ... استفاده میکرد و از تکنیکزدگی بر حذر بود، این توانایی را داشت تا با فیلمهایش سطح بالایی از همگرایی را با مخاطب ایجاد کند. مخاطبان، غالب فیلمهای او را دوست داشتند. امروز هم اکثریت سینمادوستان چنین نظری دارند. عدم استفاده او از برخی تکنیکها نظیر فلاش بک و یا شیوه روایت غیرخطی و ... به معنای عدم توانایی یا کارنابلدی او نبود بلکه این انتخابی بود که او برای مخاطب داشت و از آن پاسخ مثبتی هم دریافت کرده بود. درست مثل سرآشپزی که تصمیم میگیرد چه چیز را در غذای خویش استفاده کند و چه چیز را کنار بگذارد. این در حالی است که به طور بالقوه سرآشپز عناصر بسیار زیادی را برای پخت غذا در اختیار دارد اما این در نهایت ذائقه مشتری است که تصمیم نهایی را تعیین میکند. هاکس از شیوهای که انتخاب کرده بود جواب گرفته بود و لزومی نمیدید که از چنین ترفندهایی استفاده کند. بحث بر سر این نیست که استفاده از همه امکاناتی که سینما در اختیار فیلمساز میگذارد خوب است یا بد بلکه ما از یافتن یک مسیر مطمئن در عرصه فیلمسازی سخن میگوییم. هاکس مسیر خود را اینچنین پیدا کرده بود و در عین حال اصرار و مقاومتی هم در برابر تکنیکهای جدید نداشت.
مؤلفههای جزئی فراوانی را میتوان در فیلمهای هاکس مورد بررسی قرار داد نظیر نگاه مردانهای که در آثارش وجود داشت، نگاهش به زنان، عدم اعتقادش به جهتگیری و اعلام موضع در خصوص مسائل مختلف در قالب فیلم، توجهاش به اقتباس، عدم آوردن نامش در کنار فیلمنامهنویسان آثارش با وجود اینکه در نگارش غالب آنها همکاری داشت و بسیاری موارد دیگر که کمابیش در متون مختلفی که درباره سینمای هاکس نوشته شده و یا در مصاحبههای گوناگونی که با وی شده به آنها اشاره شده است. آری راجع به هر کدام از این موارد میتوان صحبتهای فراوانی کرد اما اجازه بدهید بروم سراغ نسبتی که خودم با آثار هاکس برقرار کردهام.
با وجود همه ستایشهایی که از سینمای هاکس شده است و خودم نیز در این نوشتار به آنها اذعان داشتهام، وقتی کارنامه آثار او را بالا و پایین میکنم تنها دو فیلم او را دوست دارم. به عبارت دیگر با وجود آن که آثارش نزد من قابل احترام است اما فقط همین دو اثر است که نزدیکی بیشتری با ذائقه و سلیقه من دارد. اولی فقط فرشتگان بال دارند محصول سال 1939 است با شرکت کری گرانت و جین آرتور که به عقیده من از زمان ساختش بسیار جلوتر بود و هنوز با وجود گذشت بیش از هشتاد سال از تولیدش، زنده و سرپاست. این فیلم از حیث استانداردهای حرفهای، فضاسازی و به ویژه سکانسهای پروازی، نه تنها از بهترین فیلمهای هاکس که از بهترینهای سینمای کلاسیک بهشمار میرود. منتقدان کایه دو سینما نیز فقط فرشتگان بال دارند را بهعنوان نمونه برجستهای از تئوری مؤلف ستودهاند. به راستی که در آن زمان و با آن امکانات، هاکس فیلم جذاب و تمیزی را ساخته است. ما میبینیم که در ساخت این اثر چطور تجربیات و خاطراتش به کمکش آمده است و شاید اگر خودش یک خلبان نبود نمیتوانست این فیلم را به این خوبی از آب دربیاورد.
فیلم دوم، خواب ابدی است محصول 1946. این اثر را نه به اندازه اولی اما بیشتر از سایر فیلمهایش میپسندم. فیلمی که بر پایه رمانی به همین نام اثرِ ریموند چندلر ساخته شده است. در سال ۱۹۹۷، کتابخانه کنگره این فیلم را به لحاظِ فرهنگی، تاریخی و زیباییشناختی پُر اهمیت قلمداد کرد و آن را به فهرست ملی ثبت فیلم افزود. در نگارش فیلمنامه خواب ابدی علاوه بر خود هاکس، چندلر، براکت و فاکنر نیز نقش داشتهاند.
زوج بوگارت و باکال نیز توانستهاند به بهترین شکل ممکن، فیلمنامه را به اجرا درآورند. به این دو باید مارتا ویکرز در نقش کارمن را هم اضافه کرد. نهتنها تیم بازیگری این فیلم که بقیه عناصرش هم به طور منسجم و به بهترین شکل ممکن درهم تنیده است تا فرمی ایده آل از یک اثر هنری را به مخاطب ارائه کند.
فیلمهای هاکس اگرچه قادرند مخاطب را به خوبی سرگرم کنند اما به جز دو اثری که نام بردم، بقیه آثارش نمیتوانند مرا به وجد آورند و احساسات زیادی را در من برانگیزند. حتی فیلم پرطرفدار و ماندگاری چون هاتاری که نشان از مهارت بالای هاکس در کارگردانی دارد. هاتاری را شاید امروز دیگر نمیشد به آن شیوه ساخت. حامیان حیوانات و محیط زیست اجازه آزار و اذیت حیوانات را نمیدادند و از طرفی هم سینما آن قدر پیشرفت کرده است که دیگر نیازی به استفاده از حیوانات واقعی نباشد. اما او در آن زمان نشان داد که مهارت انجام هر کاری را دارد حتی اگر قرار باشد حیوانات وحشیِ واقعی را جلوی دوربین بیاورد.
آثار هاکس همیشه سطح استاندارد بالایی را به مخاطب عرضه داشته است اما عقیدهام بر آن است که تنها در دو اثری که اشاره شد توانسته است از مرزهای استانداردش فراتر رود و به قله و کمال فیلمسازی نزدیک شود. آری از عبارت نزدیک استفاده میکنم چرا که در منظومه سینمایی من هاکس در قله نیست بلکه در نزدیکی قله جای دارد. اینکه قله را چه کسانی فتح کردهاند را در یادداشتهای دیگرم خواهم نوشت.